Louis
دیشب شب بدی رو پشت سرگذاشتم.هروقت به دیشب فکرمیکنم میخوام فقط گریه کنمو از روی زمین محو شم.!اگه دیشب هری دنبالم نیومده بود حتما ازسرما یخ میزدم!!و اگه حرفام رو بهش نمیگفتم و خودم رو خالی نمیکردم دق میکردم!
امروز صبح وقتی بیدارشدم که برم دانشگاه هری رو دیدم که بیدارشده و منتظره منه که حاظرشم و برسونتم دانشگاه!!
بهش گفتم که بااتوبوس میرم و احتیاجی نیست که من رو برسونه ولی قبول نکرد و خیلی اصرار داشت منو برسونه..
.تو ماشین کنار هری نشستم و به رادیو صبحگاهی گوش میدم.هری با انگشتاش حالت موجی روی فرمون میزنه و منتظر چراغه که سبز بشه.
بالاخره بعداز چندثانیه چراغ سبزمیشه و هری با سرعت رانندگی میکنه.حدود ساعت 8:15به دانشگاه میرسیم.
هری دستش رو دراز میکنه و رادیو رو خاموش میکنه.
کمربندم رو بازمیکنم و به هری که با چشمایه پف کرده بهم خیره شده بود نگاه میکنم.لبم رو میکنم تو دهنم و پوست لبام رو شروع میکنم به کندن و خوردنشون.نمیدونستم چی بگم!پس سرم رو چرخوندم و به بیرون نگاه کردم.درحالیکه نگاهم به دانشجوهایی کهجلویه در اصلی دانشگاه ایستاده بودن و باهم حرف میزدن،گفتم
_هری ممنونم که منو رسوندی بااینکه خودت خسته بودی و کلاس نداشتی!؟سرم رو نچرخوندم که به هری نگاه کنم اما از گوشه چشمم تونستم ببینم که هری لبخندی زد و گفت
ه_لویی این چه حرفیه!من خودم اصرار کردم که برسونمت و این کمترین کاریه که میتونم دربرابر دعوت کردنم به خونت برای چندروز بمونم،انجام بدم!لبخندی زدم
ل_بازم ممنونم....
در ماشین رو باز کردم و قبل از اینکه پام رو بزارم روی زمین به طرف هری چرخیدم و بالبخند کم رنگی که بهش زدم گفتم
_تو برو خونه و بخواب تااین پف چشمات شاید یکم بهترشه!!قیافت خیلی خندهدار شده!از هری خداحافظی کردمو رفتم سمته در دانشگاه.
چندقدم برداشتم که باصدای هری به پشت سرم که شیشه ماشینش رو کشیده بود پایین و خودش رو خم کرده بود،برگشتم.هری باصدای بلندی پرسید
ه_امروز چندتا کلاس داری؟ازهمون چندقدمی که از ماشین هری فاصله داشتم دستم رو بردم بالا و باانگشتام دو رو نشون دادم.
هری سرش رو تکون داد و
ه_پس کلاسات تاساعت11تموم میشن؟با سر حرفش رو تایید کردم!
ه_باشه پس من راس ساعت11اینجا منتظرتم.
سرم رو به چپ و راست تکون دادم و ازکلمات استفاده کردم
_نه هری...خودم میتونم بیام تو برو استراحت کنهری اخم کرد و
ه_همین که گفتم من اینجا منتظرتم و نیاز به استراحت ندارم فعلا میخوام برم جای دوستام پس فراموش نکن
YOU ARE READING
The Game Is On(L.S)
Fanfictionلویی پسر ساده روستایی که با هزار امید برای ادامه تحصیل به شهر میاد و به بهترین دانشگاه شهر دعوت میشه اما هری!کسیه که فقط برای اثبات شخصیت خودش به دوستاش لویی رو بازی میده!