×28×

1.7K 201 140
                                    

My suggested song:Two Ghosts_Harry styles

Louis




ه_ب..بابا..!

هری دکمه‌ی شلوار جینش رو با دستای لرزون بست و وحشت زده از روی تخت بلند شد‌.به حدی از تخت فاصله گرفت که بدن لختش از پشت به دیوار اتاق برخورد.

آب دهنم رو پایین فرستادم و روی تخت صاف نشستم.به سایه‌ی مرد قدبلند سیاه پوشی که آروم آروم وارد اتاق شد،نگاه کردم.
پدر هری دستاش رو از توی جیب کتش بیرون کشید و برق رو روشن کرد.با روشن شدن لامپ در کسری از ثانیه،چشمام رو به خاطر شدت نور ریز کردم.

پدر هری آروم و بی صدا از کنار تخت رد شد‌و کوچکترین نگاهی از گوشه‌ی چشمش حتی بهم نکرد.با این بی محلیش بهم، احساس کردم که نامرئیم و وجودخارجی ندارم!

جلوی هری که سینه‌اش تندتند و پشت سرهم نامنظم بالا و پایین میرفت و نفس‌های سنگینی میکشید،ایستاد.
هری که به نظر زیادی‌مضطرب بود مدام دست میکشید توو موهای فربلندش و بهم ریخته ترش میکرد.
پدرش چندقدم دیگه برداشت و انگشت‌های کشیده‌اش رو پشت سرش،توو هم قلاب کرد و باصدایی که وزن خاصی شبیه به هری داشت،با جدیت گفت

ب_همین حالا،لباستو بپوشو وسیله‌هایی که لازم داری رو جمع کن!

هری هراسون سرشو تکون داد و بدون هیچ حرفی، بااحتیاط لباسش رو از روی زمین برداشت و شروع به پوشیدن لباسش کرد که پدرش باصورت بی روحی،طرفم چرخید‌.
چشم‌های سبزش رو،روی صورتم چرخوند و آخرش رو چشمام قفل شدند.همینطور که نگاهش رو از چشمام قطع نکرده بود،لبه‌ی کتش رو از بدنش فاصله داد و دست کرد توی جیب داخلی کتش.!

با اون همه بی حسی و پوچی در چشماش،یه لحظه دلم پیچ وتاب خورد!
سرمو از خجالت پایین انداختم.تکونی به خودم دادم و پتوی مچاله شده‌ی گوشه تخت رو باپاهام روی بدنم کشیدم و مخفیانه زیپ شلوارم رو بادستای خیس و شُلم بالا کشیدم.

سرم پایین بود و لبام رو بی رحمانه میجویدم که با افتادن چندبرگ‌اسکناس خاکستری و سبز و ورقه مستطیلی که پراز اعداد و ارقام بایک امضاء بزرگ پایینش زده بود،توجهم بهش جلب شد.

انگار که عصب‌های مغزیم از کار افتاده باشن،لبهای خشکم رو از روی هم برداشتم ولی حرفی از حنجرم بالا نیومد!

سرمو بالا گرفتم و باقیافه‌ای سوالی به چشمای خشن سبزش نگاه کردم.
پدرش پالتوی هری رو از روی دسته‌ی تخت برداشت و بدون اینکه نگاهش رو از چشمهای متعجبم جدا کنه،پالتو رو به هری داد.پدرش بدون اینکه براش مهم باشه صداش رو میشنوم یا نه،گوشه‌ی لبهاش رو به پایین خم کرد و انگار که از دم دستی ترین اتفاق دنیا حرف میزنه،گفت

ب_برای حس خوب نصفه‌ای که با مزاحم شدن بی خبرم،میخواستی به پسرم بدی.بهرحال فکر میکنم دیگه زیادی بی حساب‌ شده باشی پس دیگه دنبال پسرم نمیای.!

The Game Is On(L.S)Where stories live. Discover now