Louis
با خندههای بلندی که باعث و بانیش جکهای خندهدار و به طرز وحشناکی بی ادبانه هری بود،خندهام به قهقهه تبدیل شد جلوی در خونه ایستادیم.
دست چپم رو روی شکمم که بخاطر خندههام درد گرفته بود، و دست دیگهام رو روی بازوی هری گذاشتم.دست راستم که روی بازوی هری که از خنده میلرزید،لوله کردم.پیشونیم رو روی دستم تکیه به بازوی هری دادم تا خندههام که خیلی رها و واقعی بودن،صداشون کمتر بشه!
ولی فایدهای نداشت و من فقط با تجسم تصویر اون جک خندههام بیشتر میشد! یه لحظه از شدت خنده دستام رو روی زانوهام فرود آوردم و خم شدم تانفسهایی که کم آوردم رو جبران کنم.
چشمام رو بستم.خندههای کوتاهی که گاهی قطع ووصل میشدن، میکردم و اکسیژنهای از دست رفته رو چند برابر به ریههام فرستادم.
خندههام که قطع شد و تونستم خودم رو کنترل کنم!چشمام رو باز کردم و همونطور که خم شده بودم ،سرم رو کج کردم و از پایین به هری نگاه کردم.هری که سعی میکرد جلوی خندههای بلندش که بیش از اندازه بلند بود،بگیره لباش رو روی هم محکم فشار داد تا سدی در برابر خندههای خودش که خارج از دسترسش شده بودن،باشه!
از بین خندههاش که از لباش بیرون می اومدن یه چندتا دسته از فر موهاش روی پیشونیش لیز خورد!دستام رو از روی زانوهام که سست شده بودن برداشتم و صاف ایستادم.به خودم که اومدم دیدم چنددقیقهاس به چروک گوشه ی چشمش موقع خندیدن زل زدم و قشنگیِ هارمونی دست با صورتش وقتی که روی دهنشه و سعی میکرد صدای شادی رو کمتر کنه!
سرمو به چپ و راست چندبار تکون میدم تا به جدال ذهنیم خاتمه بدم ولی نمیتونم!قدمهای آرومی روی پا دری قهوهای جلوی خونه برمیدارم و جلوی هری می ایستم.
هری لبخندی که از خندههاش باقی مونده بود،از روی صورتش پاک کرد و با نگاه سرد به چشمام خیره شد.لبخند کجی زدم و دستم رو با احتیاط از بدنم فاصله دادم ولای فر موهای کردم.انگشتام رو دور موهای هری پیچیدم!
دست راستم رو بالا آوردم ونوک انگشتم رو رویِ چروکِ گوشه ی چشم هری میکشم.لبخند محوی میزنم و به هری که مهربون بهم خیره شده بود و از ته دل لبخندی به اندازهی صورتش زده بود،نگاه کردم.
دستام رو از روی موها و گیجگاه هری برنداشتم ولی هری دستش رو روی کمرمگذاشت و منو به خودش نزدیک کرد!جوری که گونههام روی شونهاش بود!
چشمامو بخاطر لمس دستای هری روی کمرم که تنها سهمم از آرامش شده بود،بستم!از احساس آرامشی که آخرشب هری بهم داد،ذوق و خوشحالی زاید الوصفی توی وجودم شکل گرفت!
هری چونهاش رو روی سرم گذاشت و نفسهای عمیقی همراه با یک آه غلیظ کشید!
دست دیگهی هری رو از توی جیبش به زور در میارم و روی کمرم میذارم.
هری تک خندهای کرد و دوباره فضای اطرافمون سکوت گرفت!
YOU ARE READING
The Game Is On(L.S)
Fanfictionلویی پسر ساده روستایی که با هزار امید برای ادامه تحصیل به شهر میاد و به بهترین دانشگاه شهر دعوت میشه اما هری!کسیه که فقط برای اثبات شخصیت خودش به دوستاش لویی رو بازی میده!