تولدم مبارک:)سارا:)
Louis
_پسرا بیاین،صبحانه آمادهس.
صدای نایل بود که من و هری رو با داد صدا زد.
دیشب همه کارهای چند روزی که اینجاییم رو تقسیم کردیم و قرار شده بود که صبحانه امروز با نایل و الی باشه!
حالا اونا هم توی آشپزخونه داشتن تا اون موقعیکه من و هری تازه از خواب بیدار شده بودیم و جلوی تلوزیون دراز کشیده بودیم صبحانه رو آماده میکردن.
هری کمکم کرد از روی کاناپه بلندشدم و باهم به سمت آشپزخونه رفتیم.هنوز هم خوابالو بودم ولی خستگی راه و سفر تو بدنم نبود.مگه میشه به اولین تعطیلات دوستانه مخصوصا با دوست پسرم بیام و روی یه تخت دونفره خیلی راحت کنارش بخوابم و تاصبح صداش رو تو گوشم مثل لالایی بشنوم و خسگیم در نیاد؟
هری پشت سرم قدم برمیداشت و از پشت کمرم رو با دستای بزرگش گرفته بود و تا رسیدنمون به آشپزخونه باهام راه میومد.
با خستگی به میز صبحونه نگاه کردم.بیکن و سوسیس،آب پرتقال وتستها.تخم مرغ.روی میز بود.همه چیز آماده بود! میتونستم حس کنم که از تعجب و مخلوطی از گرسنگی چشمام با دیدن این صبحانه مفصل که ما هرعیدخانوادگی میخوردیم برق زدن.
در حالیکه هنوز منگ از صبحانه روی میز بودم هری دوباره دستش رو به کمرم زد و به طرف میز هدایتم کرد.
هری روی صندلی نشست ودستم رو گرفتو کنار خودش روی صندلی من رو نشوند.
ه_ممنون بچهها!اینا خیلی خشمزه به نظرمیرسن!
صدای هری زمزمههای کوچیک در گوشی نایل و الی رو بهم زد.
الی دستش رو از روی شونه نایل برداشت و لبخندی زد.
نایل دستش رو طرف ظرف تخم مرغ آپزها دراز کرد و با یه «خواهش میکنم»طولانی که روی صندلی دوباره نشست،جواب داد.
10دقیقه گذشت و همه مشغول صبحانه خوردن در سکوت بودیم و هیچکس حرفی نمیزد.
داشتم بیکنهای نیمه گرم شده رو میخوردم که الی سکوت چنددقیقه ایجادشده رو شکست.
ا_امروز بریم جنگل؟
منو هری سرمون رو همزمان بالا آوردیم و به حرف ناگهانی الی کمی فکرکردیم.
نایل چاقو و چنگال رو کنار ظرفش گذاشت.دستاش رو بهم مالید و سرش رو تمون داد و گفت
ن_آره بریم!امروز هوا آفتابیه و خورشید کاملا توی آسمونِ!پس حتما هوای جنگل هم برای یه قدم زدن کوچیک خوبه!
من برام زیاد فرقی نمیکرد و بدم نمی اومد که یه گردش توی جنگل داشته باشم!با آرنجم سقلمهای(ضربه)به بازوی هری زدم و همزمان سرمون رو سمت هم چرخوندیم.
هری ابرو بالا انداخت و لیوان آب پرتقال رو از دهنش فاصله داد و چشمکی بهم زد!سرم رو کج کردم و بوس هوایی براش فرستادم!
توی حال خودمون بودیم که الی به حرکات من و هری خندید!
STAI LEGGENDO
The Game Is On(L.S)
Fanfictionلویی پسر ساده روستایی که با هزار امید برای ادامه تحصیل به شهر میاد و به بهترین دانشگاه شهر دعوت میشه اما هری!کسیه که فقط برای اثبات شخصیت خودش به دوستاش لویی رو بازی میده!
