×32×

1.9K 210 78
                                    

Louis

گاهی اوقات آدما تو زندگیشون به یه چیزهایی اعتقاد دارن ،براش میجنگن و بخاطرش رو به روی خیلیا وایمیستن.
اما...
در همین گاهی اوقات همین آدما کافیه تو زندگیشون به یه چیزی اعتقاد نداشته باشن ، اونوقت اگر زمین و آسمون جفت بشه که کاری کنه که باورش کنن ، اما بازم اونا چشماشونو میبندن و هیچ توجهی نمیکنن چون خوب بهش اعتقادی ندارن.

اما کافیه اون چیزی که بهش اعتقاد ندارن ، تو زندگیشون براشون پیش بیاد طوری که راه انتخابی نداشته باشن ، اونوقته که چشماشون رو باز میکنن و همش دنبال یه دلیل منطقی می‌گردن که با خودشون کنار بیان.

خوب یادم میاد وقتی دبیرستانی بودم ، یه دختری تو کلاسمون بود که با مادرش زندگی میکرد و پدر نداشت علاوه بر اون هیچ وقت راجب پدرش حرف نمی‌زد و فامیل و اسم مستعارش، فامیلیه مادرش بود.

همیشه سعی میکردم به این موضوع زیاد اهمیت ندم چون اون دختر خوبی بود! ساکت و خجالتی  و همچنین خیلی مؤدب و مهربون بود.
خیلی از همکلاسی‌هام دوسش داشتن و منم کمی باهاش صمیمی بودم .اون حس خوبی بهم میداد .من دانش آموز گوشه گیری بودم و تا جایی که یادم میاد همش سرم تو کتاب بود و تنها کسی که تو مدرسه باهاش حرف میزدم یا رو میز نهارخوری کنارش مینشستم با اون دختر بود .

تا اینکه بخاطر یه اتفاق فهمیدم چرا اون پدر نداشت و فامیلیه مادرش برای اون ثبت شده بود . نمی‌دونستم چه عکس العملی نشون بدم ، من تو یه خانواده ی کاملا مذهبی بزرگ شده بودم که هر یکشنبه به کلیسا میرفتن و از خدا و مسیح برای همه ی گناهانشون طلب بخشش میکردن .

وقتی که بهش فکر میکردم ، بلافاصله به کلیسا میرفتم و دیگه هیچ وقت با اون دختر حرف نزدم . بدون اینکه فکر کنم ، بدون این بسنجم فقط قضاوتش کردم .

اما حالا اینجا رو کاناپه ی رو به روی تلوزیون نشسته بودم و بدون توجه به سریال محبوبم که پخش میشد،به این فکر میکردم  که من با اختیار خودم، تو این شرایط قرار گرفتم و دوباره اونم از جانب کسی که میپرستمش پس باید چه عکس العملی نشون بدم ؟؟! باید چیکار کنم؟ اینکه دیدگاهم نسبت بهش عوض شده؟

اما نه ، به هیچ نتیجه ای نمی‌رسیدم.
نمیتونم فکرامو مرتب کنم ، نمیتونم تمرکز کنم ! چرا وقتی هری بهم پیشنهاد رابطه نداد و بعد گفت یه حرومزاده‌اس به کلیسا نرفتم ، چرا از مسیح طلب بخشش نکردم ، چرا فقط رهاش نکردم ؟! چرا هیچی بهش نگفتم و‌فقط اومدم اینجا نشستم و داشتم فکر میکردم ؟

مگه من همون لویی نیستم؟همونی که به اون دختر بیچاره فرصت هیچ حرفی رو نداد وبه راحتی قضاوتش کرد و مثل همه تنهاش گذاشت ، همون که بعد از اون تقریبا هر روز به کلیسا میرفت و طلب بخشش می‌کرد تا از اینکه با اون دختر حرف زده بخشیده بشه؟ مگه همون نبودم؟

The Game Is On(L.S)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora