Louis POV
ه_دیگه نمیخواد بری اونجا لویی!
چشمامو چرخوندم و با بی حوصلگی گفتم
_چرا؟توکه هیچکاره من نیستی که بهم دستور میدی!
هری نگاهشو ازم گرفت و به بیرون متمایل کرد و گفت
ه_ درسته!ولی پمپ بنزین شغل خوبی برای کار نیست و مخصوصا پمپ بنزینی که تو توش کارمیکنی بیرون شهره و فکرمیکنم ممکنه هراتفاق احتمالی اونجا رخ بده.
منم مثله خودش به بیرون نگاه کردم و
_ولی من همچین فکری نمیکنم و از کارم خیلی راضیم...
هری نگاهشو از بیرون گرفتو بهم باچشمای گرد شده نگاه کرد و پرسید
ه_یعنی تو میخوای بگی که به حرفم گوش نمیدی و میری سرکار؟
شونه بالاانداختم
_آمم البته.!
دستگیره در رو گرفتم و در رو باز کردم.قبل ازاینکه پیاده شم و خودم رو به آپارتمان برسونم به پشت سرم که هری گیج به نظر میومد نگاه کردم و لبخند ملیحی بهش زدم و
_و از این بابت که نگرانمی ،معذرت میخوام...و بهتره قبل از یخ زدن تو ماشینت پیاده شی و دنبالم بیای.
کیفم رو کج کردم و کلید آپارتمان رو از زیپ وسط کیف برداشتم.
در آپارتمان رو باز کردم و به سمت راستم که هری با قدمهای بلند به سمتم میومد نگاه کردم.
هری بالاخره بهم رسید.صورتش بخاطر باد سردی که میوزید قرمزشده بود و دماغش رو پشت سرهم بالا میکشید لبخندی زدم.
هری قیافه کجی به من انداخت و بعد نگاه کوتاهی به آپارتمان کرد و
ه_آپارتمانت پارکینگ نداره درسته؟
با سر حرفش رو تاییدکردم و باهم وارد ساختمون شدیم.به هری که جلوترازمن ایستاده بود گفتم
_خونم طبقه دومه.
به سمت پلهها راهنمایش کردم و پشت سرهری از پلهها بالا رفتم.
کلید رو تو قفلی در انداختم و در خونه رو بازکردم.
وارد خونم شدیم.هری با دقت به اطراف خونه نگاه میکرد و برانداز میکرد.
کیفم رو تو اتاقم گذاشتم و به هری که حالا روی مبله سه نفره قدیمی نشسته بود و هنوز پالتو بلند مشکیش تنش بود نزدیک شدم و گفتم
_امم خوب این خونه من!!!خونه کوچیکیه اما خیلی راحته و فکر کنم توهم بتونی تو این چندروزه احساس راحتی کنی!
سرم رو انداختم پایین و به جورابام که مامانم برام بافته بود خیره شدم.
هری از روی مبل بلند شد و بهم نزدیکترشد و
ه_خونه قشنگی داری و میتونم بگم که من از همین الان احساس راحتی میکنم!
سرم رو بالا گرفتم و با چشمای گرد شده پرسیدم
_واقعا؟
هری لبخند کشداری زد و سرش رو تکون داد.
لبخند کوچیکی زدم و رفتم تو آشپزخونه تا چیزی برای خوردن پیدا کنم.در یخچال رو باز کردم و خودم رو یکم خم کردم و به غذاهای مونده از شب قبل و یک پاکت شیر و پنیر نگاه کردم.چقد خوب که هیچی واسه خوردن ندارم که به هری تعارف کنم.حالا چیکارکنم؟
أنت تقرأ
The Game Is On(L.S)
أدب الهواةلویی پسر ساده روستایی که با هزار امید برای ادامه تحصیل به شهر میاد و به بهترین دانشگاه شهر دعوت میشه اما هری!کسیه که فقط برای اثبات شخصیت خودش به دوستاش لویی رو بازی میده!
