Votes:100
Harry
کف دستاش رو روی سینهام گذاشت و درحالیکه روی شکمم نشسته بود ،سرش رو جلو آورد!پر سفید بزرگی که گوشهی لبم جا خوش کرده بود رو برداشت.سرش رو نزدیک آورد و با یکم معطلی آروم لباش رو روى لبام گذاشت!لباش رو بدون هیچ حرکتی روی لبام ثابت بود.نفس عمیقی کشید و شروع به گذاشتن بوسههای کوچیکی روی لبام کرد!از حرکت رمانتیکیش ابروهامو بالا انداختم و به بوسههاش جواب دادم.
لویی همش توى بوسمون لبخند روی لباش بود!
لبامون اروم روى هم تكون ميخورد و انگار كه،انگار يه حسه خالى و تهی بودنى تو سينم بود احساس کردم!لباش و خیسی آب دهنش مزهی خاصی داشتن و منو بيشتر از برای چشیدنشون مشتاق کردن!
دستام رو بالا آوردم و روی کمرش گذاشتم.سرم رو کج کردم وزبونم رو بيرون آوردم و روى لباش مسیر معینی که برای خودم تعیین کرده بودم،كشيدم . و سعى كردم زبونم رو از لای دندوناش که دیوار مرزی لباش و دهنش بودن، وارده دهنش كنم.!
لویی سعی میکرد که بین حرکات و بوسهی خشنی که من پیش میبردم آروم بوسهی خودش رو ادامه بده. توی اون موقع میتونستم احساس کنم كه دنيا وقتی دسته لويى باشه همه چيز اروم و بدون آشوبه!
پس دستام رو سفت دوره كمرش حلقه كردم و محکم به خودم چسبوندمش!آروم از روی تخت بدون قطع لبامون ازهم بلند شدم.یکی از دستام رو از پشت لویی کم کردم و پشت سرش گذاشتم و تو يه حركت نسبتا سریع وسط تخت خوابوندمش!
لویی از حركته ناگهانيم شكه شد و سرش رو عقب کشید و با چشماى گود به من و به تختی که روش بود نگاه کرد.دستام رو جلو بردم و دو طرف صورتش رو گرفتم !دوباره لبامون رو بهم چسبوندم و مهلتِ فكر كردن بهش ندادم و شروع به مكيدن لب پايينيش کردم .
جوری لباش رو توی دهنم مک میزدم که انگار مايه ى حيات زندگیم تو لب هاش جمع شده باشن!
لباش رو با ولع گاز ميزدم و پوست لباش رو میکندم و روی آثار زخم شدهی جدید زبون میکشیدم!
از نفسهای سنگین و لرزون لویی میشد فهمید که از حرکاتم ترسیده بود!و من اینجا شكه ترين لويى دنيا رو روبروم ديدم . بدون پناه و فقط منتظر بودتا ببيننه دوست پسرش چه اتفاقات غیرمنتظرهی براش آماده کرده!
سرعت لبام رو بيشتر كردم و دستام رو از سر لویی دور کردم و بین فاصلهی کم بدن خودم و لویی بردم !دستای لویی که روی سینهام به حالت مشت کرده گذاشته بود روگرفتم.دستام رو پایین بردم و مچهای باریک و لاغر دستاى لويى رو تو دستام گرفتم . بدون جدا كردن لباهامون از هم ،دستاشو توی موهام بردم!
و فکر کنم اين يه جرقه برای لويى بود تا بفهمه که چه اتفاقی قراره بیوفته!سريع دست راستشو تو موهام كرد و موهام رو دور انگشتاش می پیچوند و اون يكي دستش رو دوره گردنم حلقه كرد و منو به خودش نزدیکترازقبل کرد.
YOU ARE READING
The Game Is On(L.S)
Fanfictionلویی پسر ساده روستایی که با هزار امید برای ادامه تحصیل به شهر میاد و به بهترین دانشگاه شهر دعوت میشه اما هری!کسیه که فقط برای اثبات شخصیت خودش به دوستاش لویی رو بازی میده!