Louis
ه_ دوستت ارم لو!
_ دوستت دارم هز
.
.
.
.
.
_ خيلي خوش گذشت پسرا !
الى به نظر میرسید كه با نايل اشتى كرده بود و روى مبل روبروى من و هرى نشسته بود ،گفت.من و هرى از وقتی که خیس از جنگل اومدیم،پتو بزرگ نرمی رو به محض رسیدیدنمون دورمون پیچیدیم و روبروى شومينه نشستیم و قهوه تازه جوشی رو با می نوشیدیم.
بعد از بوسه ى فوق العادهای که توى جنگل و البته اولين و بهترین تجربهم بود ، خيلي لوش آب شديم و مجبور شديم که مدت زمان بیشتری تا تموم شدن بارون، اونجا بشينيم و اينكه من تمامه مدت رو پاهاى هرى نشسته بودم و هری سویشرت خودش رو دورم حلقه کرده بود و اون بدونه هیچ حرف زدنی توی صدای بارون نگاهم میکرد !
از شدت بارون كه كم شد چون هوا به شب نزدیک بود وادار شدیم که به ويلا برگردیم!
حالا من و هری روبه روی شومینهی که آتیشش از هیزم اضافی قرمز میزد، میلرزیدیم و پاهامون رو توی تشت آب داغی گذاشته بودیم و دعا میکردیم که تا روز كريسمس سرما نخوريم تا همهی تعطیلاتمون رو توی تخت خواب بگذرونیم!.
هرى پاهاش رو از توی آب داغ در اورد و خیس توی سینش جمع کرد و با يه نيشخند بهم خيره شد وقتى قهوه ميخوردم! منم چشمام رو بستم که به لبهای بالا رفتش نگاه نکنم!ولی فایدهای نداشت!چشمام رو باز کردم و به باقی موندههای توی فنجون نگاه کردم تا رنگ گونه هاى قرمزم شاید عوض بشن و لب هاى نرم و گوشتی هری از سرم بیرون انداخته بشن!
هرى لیوان قهوهاش رو به دهنش نزدیک کرد و يه قلپ ديگه از قهوش خورد و با صداى اروم كه من فقط بشنوم و تو صداى بازيگراى فیلم که مدام با داد حرف میزدن، گم بشه گفت :
ه_ چطور بود عشق ؟ميدونستم منظورش چيه ولى خوب . . .
_ چى خوب بود ؟
هرى خنده اى كرد و سرش رو سمت صورتم نزدیک کرد و با نگاهى كه توش "نذار جلوي جمع بلند بگم اولين بوسمون چه جوری بود؟! " موج ميزد بهم انداخت .
_ مگه ميشه خوب نباشه هری!عالی بود!
سرم رو پايين انداهتم و الکی لبهام رو چندبار توی دهنم بردم و مکیدم! همونجور كه اين حرف رو با تصویر نشون دادم ، لبخنده هرى رو حس كردم! .
كارى ندارم هرى چند نفر رو با اون لبايى كه حالا واسه منه بوسيده! مهم اينه كه اونا الان واقعا و واقعا به من تعلق دارن و حالا که مزشون رو چشیدم،اجازه نمیدم که دیگه کسی به جز من مزه اونا رو بچشه !
_ اين دوتا فکر کنم که یه كارايى كردن ! لويى زيادى امشب خجالتی شده و همش ساکته .
نايل با لحنه هيستريكى گفت و با چشماى نيمه بازی که سعی در بالا نگه داشتنشون،داشت بهمون نگاه كرد!
YOU ARE READING
The Game Is On(L.S)
Fanfictionلویی پسر ساده روستایی که با هزار امید برای ادامه تحصیل به شهر میاد و به بهترین دانشگاه شهر دعوت میشه اما هری!کسیه که فقط برای اثبات شخصیت خودش به دوستاش لویی رو بازی میده!