خیلی دردم گرفت و احساس کردم همه جارو تار میبینم
اما به هر بدبختی بود از جام پاشدم من نباید بهش نشون بدم که خیلی ضعیفم
دره اتاق باز شد و هانی اومد تو
اومدم برم سمتش که سرم گیج رفت و نزدیک بود بخورم زمین که سریع زیر بغلم و گرفت و منو روی تخت نشوند و زد تو صورتش و گفت :وای خدای من زیر ابروتون چی شده
فقط یه لبخند بهش زدم و هیچی نگفتم
جعبه ای که موقع اومدن گذاشته بود رو میز و برداشت و گفت :آقا گفتن که ازینا استفاده کنین
ولی خانوم بذارید اول بریم دکتر بخاطر ابروتون
بلند بلند شروع کردم به خندیدن
اوه هانی آخه کی بخاطر یه کبودی میره دکتر ؟
هانی:ولی آخه
من:نه عزیزم لازم نیست میتونی بری
و اونم با گفتن چشم به بحث خاتمه داد و از اتاق بیرون رفت
با رفتنش به ساعت که عدد شیش و نشون میداد نگاه کردم بعدم رفتم جلوی آینه و متوجه کبودی بزرگ زیر ابروم شدم
و دندونامو رو هم فشار دادم اوه زین ازت به اندازه تمام دنیا متنفرم مطمئن باش از این جا میرم
رفتم حموم و خودمو شستم با صد کیلو گرم موهای دوباره دو اومده سفید و از بین بردم و از خوشبو کننده های بدن محشرم استفاده کردم و اومدم بیرون
با باز کردن جعبه با صد مدل لوازم آرایشی روبه رو شدم اوه خدا منو باش که فک کردم آقا واسم لباس خریده اما بیخیال تو این مدت به اندازه کافی لباس خریدم
پس با کرم افتادم به جون صورتم و بعد با کرم پودر
سعی کردم کبودی از بین ببرم که موفق شدم و بعد تمام ارایشایی که بلد بودم رو چشمام کار کردم و خیلی وحشی شدن من کلا قیافم خوبه و از قیافم خوشم میاد
در آخر با یه رژ مخملی قرمز لبامو بزرگ و بزرگ تر کردم و رفتم سراغ موهام و اونا رو یه سشوار خوشگل کشیدم که محشر شدن
خب بریم ببینیم چی بپوشیم
یه جفت بوت مشکیه چرمی که تا بالای زانو میومد در آوردم و کنارش کلا بند میخورد و به اندازه دو سه سانت باز بود و این عالیش میکرد
یه دامن مشکی چرم فوق العاده کوتاه تا حدی که شورت توریم مشکی بود معلوم میشد و پوشیدم و یه تاپ نیم تنه مشکی و کت روش که اونم چرمی بود این عالی بود شکم تختم و معلوم میکرد و همین طور تاتو خورشیدی دور نافم که عاشقش بودم
و استینای کنکور دادم بالا و یه ساعت مشکی دور مچم بستم و حالا کاملا تکمیل بودم
به ساعت نگاه کردم و پنج دقیقه به هشت بود
پس دره اتاق و باز کردم و یه آدامس تند نعنایی انداختم بالا و به سمت حیاط از پله ها رفتم پایین و گفتم بذار زین و یکم عصبی کنم پس رفتم و نشستم جلوی تلویزیون و یک ربع بعد از دره خونه زدم بیرون و زین و دیدم که خیلی عصبی داره دوباره بوق میزنه چون تو این یه ربع انقد بوق زد که نگران بودم بوق ماشین خوشگل و میلیون پندیش داغون شه دره عقب و باز کردم و خودم و پرت کردم تو ماشین زین از تو آینه نگام کرد که حرفی بزنه اما بعد ساکت موند و فقط به قیافم زل زد اوووووه ببین چقد تغییر کردم که آقا اینجوری محوم شده
پس گفتم:خوب نخوری منو پلشت
ولی انگار نشنید پس یدونه محکم زدم پس کلش که یدفه گفت :هاااان؟ چی شده دختره ی احمق چرا میزنی
چرا انقد دیر کردی
چرا انقد آرایش کردی
چرا صندلی عقب نشستی
مگه من رانندتم؟
من:اولا که چون داشتی با چشات قورتم میدادی گفتم بزنم که از ضایگی در بیای
دوم این که دلم میخواست انقد آرایش کنم
سوم این که چون دوست نداشتم کنار رانندم بشینم
بهش نگاه کردم که دیدم انگار از گوشاش داره دود میزنه بیرون اما فقط گفت :خیلی خب
و ماشین و روشن کرد و به سمت در حیاط رانندگی کرد تازه گفتم بذار ببینم زین چه تیپی زده
و متوجه کت چرمش و تی شرت و شلوار خیلی جذبه مشکیش شدم و تازه متوجه موهاش شدم که جلوهاشو سبز کرده بود و بوی عطرش کله ماشین و پر کرده بود اوه چه دختر کش
YOU ARE READING
Fox(zaynmalik)
Fanfictionساعت نزدیکه سه نصفه شبه دارم از سر درد میمیرم اوه بهتره هر چه زودتر این کوکائنارو از رو میز جم کنم و یه قرص بخورم از جام بلند شدم تا برم سمت یخچال اما با صدای ناله ضعیفی متوقف شدم حتما اثر توهم ماشروم و کوکه توهم زدم سرمو تکون دادم و به راهم ادامه...