Chapter34

60 7 2
                                    

امروز تقریبا 10 روز از اومدنمون به اینجا میگذره امروز مهمونیه بزرگی اینجاست که دوستای زین میان و یسری آدم کله گنده زین از صب داره به همه دستور میده چند باری بهم گفت که بهتره توی دست و پا نباشم وگرنه باهام برخورد جدی میکنه سعی کردم ببینم چه تغییراتی توی خونه بوجود اومده نرده های  راه پله ها تزعین زیبایی شدن و جایگاهی طلایی ق برای گروه موسیقی اماده شده و همچیز اونقدر خوبه که نمیتونم ایرادی بگیرم 
منم ازین چیزا خوشم میاد اما این خونه رو وقتی دوست دارم که غرق در سکوته

راه رفتم   اما وقتی به خودم اومدم که پام به یکی از سیم ها گیر کرد تلو تلو خوردم و با سر خوردم زمین
اما بدتر از اون صدای بلندو گوش خراشی بود که با گیر کردن پای من به سیم توی خونه پیچید خون خیلی سریع به صورتم هجوم آورد و خجالتو زیر دندونام مزه مزه کردم   همه اومدن توی سر سرا و وقتی چشمای زین بهم افتاد سعی کرد خونسردیه خودشو حفظ کنه اما با چشمای ترسناکش بهم نزدیک شد و بازومو چنگ زد و کشون کشون از پله ها بالا برد دره اتاقش یا اتاقمون و باز کرد و هولم داد وسط اتاق صدای اروم اما عصبیش در اومد : بهت گفتم انقدر توی دست و پا نباش
تو کارای زنونه ای نداری که بکنی؟ شب مهمونیه به خودت نگاه کن ده روزه که حموم نرفتی میتونیم از موهات کارخونه روغن گیری بزنیم عزیزم سعی کن حاظر شی
و انقد زیبا باشی که بتونم بگم دخترمی
دو ساعت دیگه یکی میاد اینجا سعی کن به حرفش گوش کنی دختر جون وگرنه مگ هر بلایی که سرت بیاد
تقصیر خودته عزیزم
و دره اتاق محکم بهم کوبیده شد اون راست میگفت من واقعا کثیف بودم موهای سفید روی سینه و پایین در اومده بود و اذیتم میکرد
اما نمیخواسم که بهش
توجه کنم  اما اون حق نداشت اینو بهم بگه اوه خدایا
دره کمد و باز کردم و کرمو برداشتم و تک تک لباسام یه گوشه پرت شدن
سرمو با پنج شامپویی که توی حموم بود سابیدم و نرم کننده رو روی موهام ماساژ دادم موها دیگه نبودن و من برترین احساس و داشتم حس آرامش با خودم لج بودم
اما قل میدادم که هر روز به حموم برم و دیگه کار به اینجا نکشه حوله کوچیک و قرمز دورم پیچید و من همون جور توی ایوان رفتم و از بالا به کارای خدمتگذارا نگاه کردم یعنی که شب کیا به اینجا میان  و دوباره به اتاق برگشتم تقریبا یکساعت که توی حموم بودم شورت مشکی از توی کشو برداشتم و بخاطر انتخاب لباسم برای امشب نمیتونستم از سوتین استفاده کنم و چقدم که بهترم ازش متنفرم باعث میشه حبس بشن و خودم نتونم نفس بکشم
در کمدو باز کردمو لباس نقره ای ازش بیرون آوردم و روی تخت پرت کردم
کفش ها هم کفش های پاشنه دار و استیلی بود که واقعا به اون لباس میومدن وقتی با مستر دراو بودم اینو خریدم چون خیلی
چشمامو به خودش میخکوب کرد
در اتاق زده شد و خانومی اومد تو بهم لبخند ملیحی زد و ساک بزرگی رو با خودش اورد تو اون و روی تخت گذاشت درشو باز کرد و من انواع و اقسام لوازم ارایش و وسیله های مو توش دیدم واو من همیشع عاشق این چیزا بودم
سمتم اومد و دستشو جلو آورد : سلام عزیزم من میلو هستم مالیک منو فرستاد تا تورو اماده کنم ما سه ساعت وخت داریم که وخت کمیه لطفا با من همکاری کن

Fox(zaynmalik)Where stories live. Discover now