با بچه ها زدیم و خندیدیم فیلم دیدیم مواد زدیم و خوردیم و کردیم خلاصه قشنگ خودمون و خالی کردیم ساعت دو بود که رفتن داشتم با یه ورق پاسور آس دل خاک کوکمو ردیف میکردم که بکشم تو دماغم هنوز دو ردیف نکشیده بودم که سردرد بدی گرفتم با کف دستم فشار آوردم به پیشونیم و از درد پلکامو رو هم فشار دادم از رو مبل بلند شدم یه شیشه ویسکی دستم گرفتم تا برم سمت یخچال یه قرصی چیزی بخورم سردردم بهتر شه تلو تلو میخوردم و میرفتم جلو که صدای ناله ضعیفی متوقفم کرد
حتما بخاطر ماشروم و ویسکی توهم زدم آره توهم زدم به راه افتادم برم که چند قدم برنداشته بودم که صدای ناله بلند تر شد سرجام وایسدم و کلافه دستم و کشیدم لای موهام و نا خداآگاه صدای ناله هارو دمبال کردم که رسیدم به گاراژ پشت خونه حالا صدا واضح بلند تر شده بود رفتم تو گاراژ و همه جارو گشتم و و چشمم افتاد به یه گوشه و چشام از تعجب روش ثابت موند رفتم سمتش بچه روباه سفید که از زیر شکمش خون راه افتاده بود و ناله میکرد تا چشمای کشیده و خمار نیمه بازش به من افتاد اومد فرار کنه اما نتونست حتی یه اینچم جا به جا بشه برای دفاع از خودش دندونای تیز و سفیدو نشونم داد اما کمی بعد سرش افتاد رو زمین و از حال رفت خیلی ترسیدم نکنه چیزیش بشه سریع رفتم نزدیکش و دستم و رو سر گوشای سردش کشیدم با شک آروم و با احتیاط از رو زمین بلندش کردم تا ببرمش تو خونه با این که هنوزم باورم نمیشد ....
آوردمش تو خونه و گذاشتمش رو یه پارچه تا جایی خونی نشه برشگردوندم و رو شکم نرم و مو دارش یه زخم نیمه عمیق دیدم اما همین برای این بچه روباه به این کوچولویی خیلی خطرناک بود سریع یه دستمال نمناک آوردم و رو زخمش کشیدم و تمیزش کردم بعدم پانسمانش کردم باورم نمیشد دارم زخم یه روباه و پانسمان میکنم بعدم آروم نوازشش کردم و یه پتوی کوچیک آوردم دورش پیچیدم و بردم تو اتاق خودم رو تخت گذاشتمش درجه هوای خونه رم بردم بالا تر خودمم دراز کشیدم خیلی خسته بودم نفهمیدم چطور خوابیدم
صبح که بیدار شدم اول منگ میزدم نمیدونستم اصن کیم اما بعد همه چی یادم اومد و برگشتم سمت جایی که گذاشته بودمش اما هیچ خبری نه از اون بود نه از پتو
یعنی همش توهم یا خواب بود؟؟؟؟
نمیدونم چرا دلم میخواست اون بچه روباه سفید و ملوس واقعا وجود داشت کاش همش یه توهم یا خواب نبود ........
==============================شما چی فکر میکنین یعنی توهم زده؟
اگه دوس دارین همش یه خواب نباشه با ستاره و بازدیداتون یا کامنتا حمایتم کنید
YOU ARE READING
Fox(zaynmalik)
Fanfictionساعت نزدیکه سه نصفه شبه دارم از سر درد میمیرم اوه بهتره هر چه زودتر این کوکائنارو از رو میز جم کنم و یه قرص بخورم از جام بلند شدم تا برم سمت یخچال اما با صدای ناله ضعیفی متوقف شدم حتما اثر توهم ماشروم و کوکه توهم زدم سرمو تکون دادم و به راهم ادامه...
