chapter22

71 12 13
                                    

از زبان «راوی»

بدن بی جون یه روباه کوچولوی سفید توی دستای
زین می‌لرزید
زین روباه بی هوش شده رو روی پاهاش گذاشته بود و رانندگی میکرد
راستش واقعا نگران مگ بود اون
مگ حرف زده بود
این واقعا خوب بود زین خوش حال بود اما خوش حالیش با تبدیل مگ به روباه اونم آنقدر دردناک از بین رفته بود
انگشتای زین روی گوش نرم و خوابیده مگ حرکت کرد
سخت بود فک کنه این موجود بی دفاع کوچولو مگه
وقتی بالاخره به ویلای قشنگشون رسیدن زین مگ و به آرومی برداشت و بعد از باز کردن در
وارد خونه شد و این بارم کلید و نزد تا خونه رو روشن کنه
در حقیقت زین اگر به خودش بود همیشه تو تاریکی زندگی میکرد
از پله ها بالا رفت و خواست مگ و توی اتاقش بذاره اما نظرش عوض شد و دره اتاق خودش و باز کرد و مگ و روی تخت گذاشت و مشغول در آوردن لباساش شد
ولی با نفس نفس روباه کوچولوش سریع سمتش رفت
و خیره خیره به اون کوچولوی کیوت خیره شد و با خودش گفت مگ به تنهایی کارش از کیوت بودن گذشته
در حقیقت زین فقط شیفته معصومیت توی چشماش بود به تنهایی دیگه خیلی زیاده اگه بخوام بگم زین حتی عاشق خال روی شقیقه ی مگ بود
زین عاشق ته حالت دار موهای مگ بود
زین اصلا عاشق همه چیزه مگ بود
اما باید پرسید که
زین عاشق روح
مگ بود
؟

زین سعی کرد این افکارو از ذهنش بیرون کنه اما نمیتونست
ولی بهر حال با روشن کردن یه نخ سیگار سعی کرد فقط به دود سیگار فک کنه نه به هیچی و موفق شد
آره اون موفق شد فکره مگ و از سرش بیرون
کنه چون که هم خسته بود هم بازم
خسته بود پس تک تک لباساشو
از تنش کند و خودش و
روی تخت پرت
کرد
و با نگاه کردن به استخونام ریز مگ که از زیر پوست نرمش بیرون زده بود و خط های روییدن مو
واقعا خوابید در حقیقت میشه گفت بیهوش شد
نوری که از پنجره روی موژه های زین می‌تابید لبخند مگ و عمیق تر میکرد
موژه های زین زیر نور آفتاب هم رنگ چشماش میشدن
مگ خط محو پیشونی زین و تشخیص داد
اما مگ با خودش گفت«این نه تنها زین و زشت نمیکنه تازه مردونه تر و جذاب ترشم می‌کنه »
و از حق نگذریم که واقعا راست می‌گفت
از نظر مگ قیافه زین از همه چهره های که تا الان دیده بود زیبا تر بود و مردونه تر
چشمای زین همرنگ طلا بودن
یا شایدم عسل
ولی هر چی بودن خیلی قشنگ و خوشرنگ بودن
موهای بلندش و فکش
شاید لبای زین خیلی برجسته یا بزرگ نبودم اما این مقتدر تر نشونش میداد
دست مگ سمت موهای بلند زین لغزید و از لای انگشتاش گذروند
اون لحظه به لحظه فراموش میکرد که زین حتی تو خواب هم می‌تونه مثله بیداری هاش باشه  پس  زمانی که میخواست دستشو عقب بکشه
مثله همیشه انگشتای زین جاشون و روی مچ مگ پیدا کردن
و مگ شوک زده از بیداری زین فقط بهش نگاه میکرد
زین دست ظریف مگ و سمت دماغش برد و با تمام وجود بو کشید و بعدم لباش کف دست مگ بود
اون فقط بود آره لباش همونجا بود
و بعدم صدای گرفتش بود که گفت«اوه عزیزم تو خوش بو تر و نرم تر از چیزی هستی که فک میکنم »
مگ:زین دستمو ول کن
زین «به همین زودی عزیزم»
مگ:زین
زین«جاش خیلی خوبه به این زودیا هم ولش نمیکنم »
مگ :پس ول نمیکنی؟
زین«نچ»
مگ:اصلا اصلا؟
زین«نچ»
مگ از روی پاتختی لیوان آب دست نخورده زین و برداشت و بالای سر زین گرفت
البته اون کاملا از این کار مطمئن بود پس با لبخند موزیانش آب توی لیوان و روی صورت زین خالی کرد
و خیلی سریع از رو تخت پرید و وایساد تا فرصت فرار داشته باشه
زین بود که همینجور داشت داد میزد و چشاش و باز کرده بود و عین یه ببر زخمی به مگ نگاه میکرد
مگ:زین فاکر مالیک تو که نمی‌خوای کاری بکنی میخوای؟
زین بجای حرف زدن از جاش پرید و مگ بود که فرار و بر قرار ترجیح داد
و شروع کرد به دویدن
زین همش تحدید میکرد که مگه دستم بهت نرسه که رسید
و دستشو زیر پاهای مگ برد و یه دستشم روی کمر مگ گذاشت و جیغ جیغای مگ که می‌گفت منو بذار زمین و نادیده گرفت
و رفت سمت  ته راهرو یعنی جایی که مگ صبح روز قبلش کشف کرده بود
زین پرده رو کنار زین و دستشو دراز کرد و مگ و بیرون از بلندی که زیرش دقیقا استخر بود گرفت
مگ: واااااااای زینننننن منو بذارررررم زمیییییییییننننننن
منوووووووو از اییییییین لعنتی دووووووووووووور کننننننننننننن منوووووووو بیاررررر توووووووو
زین«نه لاو حالا حالا ها باید این جا باشی تا تنبیهت تموم بشه »
مگ:نه زین
زین«چرا نه؟»
مگ:چوون منه لعنتی از این ارتفاع لعنتی تر و این استخر فاکیت میترسم
زین«خب شرط داره »
مگ:چه شرطی؟
زین«منو ببوس
زود باش بیب می‌دونم توام اینو میخوای زود باش من می‌خوام منو ببوسی اون وخت توی اون استخر فاکیم نمیوفتی »
مگ:هرگزززززززز
زین«ما قبلا این کارو کردیم پرنسس بیچ من
چرا الان نه؟»
مگ:بیچچچچ خودتییییی

مگ کمی فک کرد و بعدم رنگ چشاش همون گستاخی و گرفت که خیلی وقت بود رفته بود
مگ:اوه نه زین اوه نه
اون که منو می‌بوسید تو بودی نه من
اگه میخوای میتونی منو توی استخر بندازی

و شروع کرد به تکون خوردن
و در آخر زین دستاشو از بدن مگ کشید و مگ از بالا توی استخر افتاد و آبا با صدا روی دیوارای اطراف پاشیده شدن

مگ سریع مثله ماهی شنا کرد و از آب بیرون اومد
و لباسای خیسش که به بدنش چسبیده بودن رو از تنش کند و موهاشو
و موهای خیسشو از روی صورتش کنار زد و از بالا به زین خیره شد
و این زین بود که نمیتونست چشماشو از قطره های آبی که از روی بدن مگ سر می‌خوردن برداره
________
اگر شما همه منتظر قسمت اسماتشین
بزودی موقعش فرا می‌رسد

خخخخ صبا میگویدددد خخخخخخخخخخخخخ

ام راستی این خونه ای که الان توشن واقعا وجود داره شاید تو یه چپتر دیگه آپ نکنم عکساشو بذارم

Fox(zaynmalik)Where stories live. Discover now