خواب بودم که احساس کردم یه چیزی رو صورتم کشیده میشه پشت بندش نق نق مگ در اومد:اه زین پاشووو
دستشو پس زدم
موهامو کشید
:پاشووو
ولم کن مگ خستم
ریشام کشیده شد واقعا درد داشت
داد زدم :نکنننننننننن
چشامو باز کردم مطمئنم الان ترسناک شدم چون قیافش ترسیده بود ولی کله شق احمق لبخند زدو گفت :پاشو دیگه
به لباسش نگاه کردم که یه لباس خواب مشکی کوتاه ساتن بود
دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم خب میخوای چیکار کنیم؟
چشماش خیلی متعجب شد و لال شد و بجاش نفس نفس زد
ایوللل میتونم اذیتش کنم
چی شد لاو چرا ساکت شدی؟
ه... هیچی زین
پشیمون شدم بذار برم
دستمو سفت تر کردم و گفتم
کجا عزیزم تازه اومدی منو از خواب بیدار کردی داری میری؟
:زین ولم کن
فک نمیکنم یه دختر کوچولوی باکره باشی فقط یکم خوش میگذرونیم
:زیننننن
با گذاشتن لبام رو لباش خفش کردم
خیلی خوشمزه بود مزه آلوچه میداد
لب پایین شو گاز رفتم و مزه خون و حس کردم میک میزدم نفساش تند شده بود
و دستاشو روی سینم مشت کرده بود لباس خوابش رفته بود بالا و منم دماغمو توی موهای خوش بوش فرو کردم
کنار گوشم نفس نفس زد
و آه کشید
خیلی مشتاق بدن کوچولوش بودم
تا الان با هیچ دختری اینجوری نبودم
زیر بدنم بزرگم داشت پرس میشد این کارو دوست داشت چون زانومو فشار دادم وسط پاش و این دیوونش کرد میدونم چون تیشرتم و چنگ زد روی چونشو بوسیدم و راحت رو دوتا دستم بغلش کردم و گذاشتمش بیرون اتاقم
و گفتم :حوصلم سر رفته بود ؟
خب اینم یه سرگرمی بود حالا ام تا شب مزاحم نشو
و درو تو صورتش کوبیدماگه نظر ندین امیدم و از دست میدم
YOU ARE READING
Fox(zaynmalik)
Fanfictionساعت نزدیکه سه نصفه شبه دارم از سر درد میمیرم اوه بهتره هر چه زودتر این کوکائنارو از رو میز جم کنم و یه قرص بخورم از جام بلند شدم تا برم سمت یخچال اما با صدای ناله ضعیفی متوقف شدم حتما اثر توهم ماشروم و کوکه توهم زدم سرمو تکون دادم و به راهم ادامه...