chapter14

96 15 1
                                    

صبا:دوستای عزیزم قبل آپ یه سری حرف دارم در اول این که این فف  از هیچ جا تقلید نیست ترجمه نمیکنم و این که این فف پر از صحنه های جنسیه اگه نمیتونی بخونی خب نخون من مجبورت نکردم که توهین میکنی اوکی؟
و آخرین حرف ببینین یه تصمیم گرفتم که اول یکی از فف هامو تموم کنم بعد برم سراغ اون یکی چون اینجوری شماام گیج میشین هم این که دیر به دیر آپ میشه پس اون خواننده های که عشقن و هر سه تارم میخونن پس باید بگم عشقای من معذرت چون که اینجوری بهتره این تموم شه  اونا گذاشته میشن و دوستان یکم بیشتر حمایتم کنین از این به بعد سعی میکنم که چپترا طولانی تر باشه
باشه؟
بوستون دارم :)
___________________

صدای بلند آهنگ راک تو کله عمارت پیچیده بود
صدای جیغای خواننده ها با صدای گیتارای الکترونیکیشون واقعا رو مخ بود و از اونجایی که زین شب قبل تا دیر وقت بیدار بود و مست کرده بود و یه دخترو به فاک داده بود حالا این صدا بدجور رو مخش بود و بالش رو سرش فشار میداد و صدا ذره ای کم نمیشد
بلند شد و رو تخت نشست و سرشو خاروند
و موهاشو کشید و با دندونای کلید شده گفت : پس چرا صدا خفه نمیشهههههه
لبای یکیو رو گردنش احساس کرد و پشت بندش صدای نازک یه دخترو:این شلوغ کاریا کاره کیه عشقم ؟؟
زین با پوزخند برگشت سمت دختری که شب بفاکش داده بود و متوجه ملافه سفید دوره تنش شد
واسه همین گفت:تو هنوز نرفتی؟
دختره متعجب به زین چشم و دوخت و بعدم گفت :نه عشقم
زین :خب حالا پاشو برو زود باش تا چند دقه دیگه نمی‌خوام حتی یه نشونه ازت تو اتاق ببینم
دختر:ولی
زین:ولی بی ولی پاشو پاشو
دختر:هی تو نمیتونی باهام بخوابی و بعدم بهم بگی برم
زین مچ دخترو گرفت و کشیدش سمت در و لباساش دونه دونه برداشت از اتاق پرتش کرد بیرون و لباسارم تو صورت دختر کوبوند و گفت :هه هرزه عوضی نمیتونم؟حالا میبینی که میتونم خوبم میتونم و درو تو صورت دختره کوبوند و بعد یه دوش رفت پایین تا به سرچشمه صداهای بلند راک یعنی مگ بگه صدای لعنتیو خفه کنه ولی وقتی رفت پایین رو میز جلوی مبل و پره خوراکی و به خوبه و چیپس و پفک آلوچه و صد کوفت دیگه بود و تلویزیون داشت کنسرتی از یه گروه راک دیوونه با هزار تا خالکوبی و نشون میداد در حالی که رو مبل اثری از مگ نبود از اونجایی که زین داشت کر میشد صدای تلویزیون و خفه کرد و رفت تا ببینه مگ بخاطر چی این همه سر و صدا رو ول کرده و کجا رفته ولی وقتی وارد حیاط شد انقد شوکه شد که دهنش باز موند
مگ همون دختره صب و تو بغلش گرفته بود با این تفاوت که حالا دختره لباساشو پوشیده بود و داشت تو بغل مگ زار زار گریه میکرد و مگ موهای دخترو نوازش میکرد
و لحظه ای که چشماش به زین افتاد از چشاش خون می‌بارید پس اون دخترو ول کرد و به سمت زین اومد
با هر قدمی که برمیداشت چشماش قرمز تر و قرمز تر میشد زین واقعا نمیدونست از تعجب چیکار کنه چشای قدر دو سکه بزرگ شده بود وقتی مگ به زین رسید دستشو بالا برد و محکم تو صورت زین سیلی زد
و فریاد زد:یاد بگییییییر کههههه با دختراااااا چجورییییییییی رفتارررررررر کنییییییییییی
تو اصن از زندگی ویکی چی می‌دونی ؟؟
هااان؟
که بهش میگی هرزه توام دست کمی از اون نداری با این تفاوت که تو واسه لذت به فاک میدی
اون واسه این که یه چیزی داشته باشه بخوره و خانوادشو زنده نگه داره به فاک میره
ازت متنفرم زین یاد بگیر
زنان و دخترا رو قبول داشته باشی
به اون نگاه کن و با دست به ویکی اشاره کرد و گفت:خوب نگاش کن اون بیچاره همیشه زیر بار تحقیره
زیر باره تحقیر احمقای مادر فاکری مثههههه توووووووو
و به سمت ویکی دوید و توی گوشیش شمارشو ذخیره کرد
ولی زین داشت دیوونه میشد از یه طرف حرفای مگ که دست کمی از واقعیت نداشت از یه طرف این دختر هر لحظه گستاخ پرو تر میشد و زین باید اون جوجو رو میشوند سره جاش آره همینه وقتی به خودش اومد که مگ داشت از کنارش رد میشد
پس بلافاصله مچ دستشو گرفت و برد پشت مگ و مگ جوری قرار گرفت که پشتش به زین بود

زین:خب خب خب دختره ی کوچولوی من تو یه احمقی عزیزکم
تو هه تو به چه حقی به من سیلی میزنی به چه حقی به مادر من توهین کردی تو تو یه هرزه ای فاک یو موش کوچولوی زبون دراز

هر لحظه فشار دستش رو مچ مگ بیشتر و بیشتر میشد و مگ از درد به سختی میتونست نفس بکشه

ولی با این حال گفت :من هر بار که دلم بخواد بهت سیلی میزنم و توام هیچ غلطی نمیتونی بکنی

زین خیلی سریع مگ و برگردوند و دست دیگش رو روی چونش گذاشت و شروع کرد به فشار دادن جوری که چونه مگ انگار داشت خرد میشد
و از لای دندوناش غرید :چی گفتی؟

مگ دوباره با صورت از درد جمع شده مثه خوده زین غرید :من هر بار که دلم بخواد بهت سیلی میزنم و توام هیچ غلطی نمیتونی بکنی

زین برای این که حرصشو مخفی کنه بلند بلند شروع کرد به خندیدن و کم کم با پوزخند گفت:احمق کوچولو میتونم یکاری کنم که فردا صب از درد لای پاهات نتونی راه بری و روی پیشونی مگ ضربه زد و پوزخندش عمیق تر و عمیق تر شد

اوه پرنسس الان میخوای گریه کنی؟
نه نه نه گریه نه من اذیتت نمیکنم
فقط یه لحظس سریع تموم میشه
و توام جوری روی اونجام جیغ میزنی که
صدات و همه بشنون
و لب پایین خودش و لیس زد و مگ با تعجب بهش نگاه میکرد
اوه زین کی به این عوضی تبدیل شده بود؟
صدایی تو سرش گفت:چرا تعجب میکنی مردا همه همینن کثافت
و هرزه
وقتی انگشتای زین لای پاش قرار گرفت پرید و از زین فاصله گرفت اما هنوز مچش بای انگشتای کشیده و بزرگ زین بود
ولی داد زد : ببین احمق دست لعنتیت به من میخوره خب بخوره از حیوانی مثه تو کم نیست
توی احمق توی احمق فقط با دخترا می‌خوابیم بهشون بی احترامی می‌کنی
تو هرزه ای توی لعنتی پولت واست مهمه و تخت خواب پرت و کاندومای جدید و سیگارت لعنتییییی
انگشتای زین از دور دست مگ باز شد و پایین افتاد و با بهت و چشای پرش به مگ خیره شد
و بعد با صدای خیلی بم شده و گرفتش گفت :واقعا ؟
مگ تنها سرش تکون داد
واسه همین زین فکش سفت شد و فقط بهش نگاه کرد
زین زمزمه کرد:اوه آره لاو من یه احمقم چون تورو آوردم اینجا و تو کوچه ولت نکردم تا از گشنگی بمیری من یه احمقم احمقم نه؟
من اون شب که مست بودی به فاکت ندادم تا فک کنی ازت استفاده شده آره آره من هیچی نیستم جز یه هرزه
مگ دستشو جلوی دهنش گرفت و یه قدم سمت زین برداشت که زین هم
یه قدم عقب رفت
مگ :زین من نمی‌خواستم
زین:ولش کن چرا داری به یه عوضی هرزه که تخت پرش براش مهمه توضیح میدی که چیکار نمی‌خواستم بکنی ؟
مگ :زیننننن گوش کن خواهش میکنم
ولی زین انگشت فاکشو به مگ نشون داد و گفت :خفه شو بیبی
و رفت خونه و با یه کت و سوییچ ماشینش بیرون اومد و زودتر از اونی که مگ فک میکرد تو خونه تنها موند
____________________
دستم پوکید خدایی

Fox(zaynmalik)Where stories live. Discover now