Chapter33

54 7 0
                                    

ما توی ماشین بودیم من و زین
دقیقا نمیتونم بگم که چرا دوباره برگشتم به زین من اونو میخواستم اما یه چیزی میخواست دلم که آزارش بدم چون اون یه عوضی بود اون باکرگیمو گرفت و اصلا منو دوست داشت؟
یا توقع داشت که برده جنسیش باشم
و هیچی نگم
من خسته میشم ازین و اون راز
من یه روباهم درسته که از اول یه انسان بودم زندگی همیشه همینه تلخ و وحشی و منی که هیچوقت امیدی به چیزی ندارم کاری برای من انجام نشد و من این شدم بی حس و بی احساس همه ما یروز میمیریم و من وقتی میمیرم که از تک تک سلول های بدنم بوی الکل بیرون میزنه بیرون و در اثر مصرف بیش از حد مواد اوردوز کردم موهام دیگه مشکی نیست و طلاییه و من دیگه تموم میشم

اما اون گفت تا زمانی که یک بار به وحشتناک ترین حالت ممکن قلبم نشکنه اون تلصم لعنتیش نمیشکنه اصلا چی شد خب همین الانشم قلبم هزاران تیکست حتی بیشتر از این ؟؟؟
نا خودآگاه دستام اومد روی موهام و اونارو کشیدم محکم میخواستم دردش به افکار قلبه کنه چند تا نفس عمیق کشیدم
زین سرشو به سمتم برگردوند و انگشتاشو روی پام گذاشت و صدای محتاطشو شنیدم : هی حالت خوبه؟
دستشو پس زدمو سرمو به شیشه تکیه دادم







از دور اون خونرو دیدم ما به ویلا رسیدم و لعنتی من ازینجا بدم میاد
ما به ویلا رسیدیم اما زین توقف نکرد
و مستقیم ادامه دادیم
متعجب به سمتش برگشتم که لبخند مرموزی روی لباش بود :اوم چرا داریم میریم همینجوری ما ردش کردیم
زین: ما دیگه اونجا نمیمونیم
میخواستم تا ابد سوال بپرسم ولی سوال هایی که جواباشون و خوب میدونم
از روی تپه ای که در حقیقت یه سخره سنگی بود گذشتیم یه ویلای خیلی بزرگ اونجا بود
اما اصلا فک نمیکردم که اینجا وایسیم
اما وایسادیم و زین پیاده شد در سمت من و باز کرد و وسایل و از صندوق عقب برداشت میخواستم بپرسم اینجاس اما اگه اینجا نبود من ضایع میشدم ما از در بزرگ و فلزی که مانند اونو بیشتر توی کارتون سیندرلا برای در قصر دیده بودم گذشتیم حیاط خیلی بزرگی بود



خیلی خیلی بزرگ پر از چمنای سبز بود
و درختای خوشکل و بلند و تو هم عین یه باغ بود  روی اونا سیم های مشکی زیادی بود که روشون لامپ های ریز ریز داشت روی چمن های مرتب سبز یک حوض مرمر زیبا وجود داشت که پری دریایی بزرگی توش بود اون نشسته بود روی سنگ مشکی رنگ و از پایینی ترین قسمت باله هاش فواره  میزد کل حیاط سنگ فرش بود و کناره های جدول کوتاه برگ ریخته بود گل های سرخ دور تا دور خودنمایی میکردن انقد محو حیاط و باغ بی سر و تهش  شدم  که ساختمان بزرگ اون بین و فراموش کردم چشمام برق زدم ساختمان سنگ کاری شده و مرمری زیبای بسیار بلند شبیه به سومعه و زیبا و بزرگی بود از کنارش دو فرشته سفید بچه زیبا بودند که مخالف هم ایستاده یا یجورایی قرینه هم بودن پاهاشون مدل خاصی بود و تیرو کمان های کوچکیرو سمت آسمون گرفته بودن و موهای کوتاه و مجعدی داشتن نوشته ای با خط زیبایی بالای در خونه بود که زبانشو متوجه نشدم اما انقدر زیبا بود که هر کسی رو میخکوب میکرد هرم نفسای نعنایی زین و از پشت گوشم احساس کردم : متاسف بودن برای گذشته نزدیک و دور و افسوس مانند مرگ است
با تعجب به سمتش برگشتم که با چشم های شیشه ای و تو خالی بهم نگاه میکرد لبشو تر کرد و گفت نوشته بالای درو خوندم که به زبان ایتالیایی هست خونه زبا اما خفناکی بود شبیه به قصر دون ژووان ها



اما بیشتر میخواستم توی اون خونه مرمری و ببینم که کل سر تا سرش اینجوری برق میزد و برقش هر کسی رو میگرفت
ما رفتیم تو و را پله پهن و زیبایی دقیقا روبه روی در ورودی چوبی بود که سفید بود و روش با مخمل زمردی جلا داده شده بود بالای پله ها مجسمه سفیدی از سر یک مرد یونانی بود
سمت چپ دره بزرگی بود زین رفت تا بقیه چمدون های من رو بیاره من سمت در رفتم و با پنجره های سراسری که دور تا دور اتاق قرار داشت روبه رو شدم پرده های زمردی و سفید حرید که خیلی چشم گیر بودن و پیانوی رویال چوبی رنگ زیبا که انگار برای قرن 16 بود همچنین نقاشی های خیلی زیبای قدیمی که واقعا نمیدونستم چطور اینجا قرار دارن سرویس مبلهای  چوبی زیبایی که اون وسط قرار داشت که تشک های آلبالویی داشت همش باعث شده بود که دهنم باز بمونه 
مبلای سلطنتی و زمین سنگ توی سر سرای خونه
ازونجا بیرون اومدم و آشپز خونه رو دیدم اون اون طرف بود و بزرگ بود وسطش یه جزیره بزرگ مشکی بود معلوم بود که بازسازی شده تستر خوشکل و اون رادیو دوست داشتنی که همین الان تصور کردم وقتی دارم آشپزی میکنم میتونم با آهنگاش کونمو تکون بدم زین با چمدونای من برگشت و مستقیم سمت پله ها رفت 
    و منم دمبالش رفتم رفتیم بالا و با انبوهی از اتاق مواجه شدم پنجره های سراسری ته راه روی طویل بود  مثله قبلی
که سمتش دویدم و با بزرگ ترین استخر خوشکلی که تا الان دیدم مواجه شدم سنگ ریزه هایی که دورش بود  میخواستم جیغ بزنم
برگشتمو با زین توی اتاق خوابی شدم که درشو باز کرده بود واااای اتاق قرمز سفیدی که تخت خیلی بزرگی اونجا بود پاتختی و حموم واو اینجا اتاق زین بود پس اتاق من کجاس
اما هر چی منتظر بودم نرفتیم
اخر سر دلمو زدم به دریا و پرسیدم : اتاق من کجاس

دستش دور کمرم افتاد و :اتاقت همینجاست عزیزم
چییی نه نه نه نه
این نه ها صداهایی بود که تو ذهنم پیچید
ما نباید
صدای زین جفت پا پرید وسط افکارم
: تو مشکلی داری؟
_ آره معلومه که دارم
زین: در بقیه اتاقا قفله مگه اینکه بخوای طبقه پایین بخوابی
تصمیم گرفتم به ایکس شراش اهمیت ندم و تک تک لباسامو در اوردم و وارد حموم با شیشه های دودی شدم چشمای زین هنوز رو من بود و حال بهم زن
بود  فاک من نمیتونم با اون تو یک اتاق بمونم
آب داغ و باز کردم و خودمو از همچی آزاد گذاشتم توی وان نشستم و پر از کف شد
بعد از یکساعت و خرده ای از حموم بیرون اومدم و اون یه تیکه حوله کوچیک و قرمز و دورم پیچیدم زین نیم ساعتی بود که توی ایوان این اتاق بود
دره چمدون بیکینی هارو باز کردم و فقط یه شرت آبی لاجوردی توری برداشتم و بعدم صندل های تخت لاجوردی و یه لباس سفید توری و خیلی گشاد راحت از سرم گذشت و روی بدنم نشست موهامو ازاد و خیس رها کردم و سمت دره ایوان رفتم
شیشه مشروب خشکل و کریستالی  روی میز طلایی رنگ توی ایوان بزرگ بود
همینطور نگاش کردم تا به سمتم برگشت
تمام منو دید و چشمای قرمزش برق زدن
روی پاش زد و کمی کشدار گفت: بیا بشین عزیزم
و من دعوتشو با کمال میل پذیرفتم اما با یه لبخند خوشکل بجای پاش روی صندلی مقابلش نشستمو منم مثل خودش خیره نگاهش کردم
وقتی هیچ حرفی بینمون نبود
با دستش روی مچم خط فرضی کشید و
چه خبر مگ ؟
_ خبر سلامتی زین
واقعا هیچ حرفی نبود که بخواد بینمون ردو بدل بشه ولی سوال هایی که مغزمو مثل همیشه درگیر خودش کرده بود
زین بخاطر من حاظر شده بود اون خونه رو ول کنه و بیاد و این کاخ و بخره؟
و حرفای نایل
###############
جدید

Fox(zaynmalik)Where stories live. Discover now