chapter17

72 12 5
                                    

زین ولم کننن
زین:مگ فقط خفه شو
زین مچ دستمو داشت میشکوند
و به سمت ناکجا آباد با بالاترین سرعت میروند من فقط با این مشکل دارم که اون فک میکنه رئیس منه
لعنتی
خیلی سعی کردم مچمو از تو دستش بکشم بیرون اما با تقلا های من فشارش بیشتر میشد
وسط جنگل بودیم که یدفه زد رو ترمز و این کارش باعث شد با سر برم تو شیشه
و شیشه با صدای وحشتناکی شکست
و من فقط متوجه سوزش شدید پیشونیم شدم و لحظه های آخر که داشت چشام میرفت رو هم متوجه نگاه شوک زده زین شدم و با پوزخند پلکام روی هم افتاد

________
از زبان نویسنده (من خخخ)
زین به به بدن مگ نگاه کرد کبی حس اقتاده بود وقتی به خودش اومد
اون و کشید تو بغلش و داد زد:نه نه نه نه
و به صورت مگ که تو خون غرق شده بود خیره شد
و اون و به سینش چسبوند و داد زد :ببخش ببخش ببخش من اشتباه کردم
چرا چرا چرا
دستاش مثه بید میلرزید
ولی به فکرش رسید سریع یدن مگ و رو صندلی گذاشت و ماشین و روشن کرد و دور زد اه لعنتی دوباره بارون گرفته بود و از شیشه ی شکسته ماشین قطرات محکم روی صورت سرخ و بی روح مگ میریختن
وقتی زین دوباره
به مگ نگاه کرد یه چیزی تو دلش لرزید
و محکم روی فرمون ماشین کوبید
من چجوری باهات این کارو کردم لعنتی چجورییییی
با سرعتی میروند که انگار ماشین پرواز میکرد
ولی به اولین بیمارستانی که رسید زد رو ترمز و بدن سبک مگ و تو بغلش گرفت و با سرعت به سمت بیمارستان دوید
تو بیمازستان شروع کرد به داد زدن
:یکییی کمکم کنه
یکیییی کمکش کنه
________
میدونم کم بود

Fox(zaynmalik)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora