chapter4

129 22 23
                                    

از اتاق اومدم بیرون
واقعا که حوصلم سر رفته
زنگ زدم به یکی از عروسکایی که همیشه به فاک میدم و گفتم :
سلام بیبی ساعت هشت اماده باش میریم نایت کلاب
میدونم با کله قبول میکنه پس بدون این که منتظر جواب باشم قطع کردم
به ساعت نگاه کردم
چهار بعد از ظهر
پووووووف تا اون موقع چیکار کنم
اون کوچولوام که خوابه
اما همش دلم میخواد که بشینم و نگاهش کنم
رفتم تو اتاق
اما پتوی بهم ریخته کوچیکش روی تخت بود ولی خودش نبود
کلافه به دورو برم نگاه کردم
که یه دم پشمالوی سفید توجهم و جلب کرد
رفتم نزدیک که دیدم گوله شده سرشو تو خودش فرو برده متوجه سایم که روش افتاده شد و سرشو بلند کرد
متوجه شدم که میخواد فرار کنه پس نشستم جلوش و گفتم چی شده از چی ترسیدی من اینجام
بلندش کردم که دستم به موهای خیس زیرش خورد و رو زمین زیرش متوجه یذره مایع بی رنگ شدم
چیییییی
یه روباه تو اتاق خواب خوشکلمن شاشیده و آه خدا چقد از این قضیه متنفرم
یه لحظه فکرم و قطع کردم و متوجه شدم سینه اون به شدت بالا پایین میره و قلب کوچولوش که دستم روش بود انگاه هزار بار در ثانیه میتپه
وای من یه عوضیه مادر فاکرم این داره سکته میکنه و من به فکر اتاقمم ؟؟؟
به سینه لختم نزدیکش کردم و زمزمه کردم
هیش آروم باش کوچولو الان میریم حموم و کلی خوش میگذرونیم با هم
خیلی یه دفه ای آروم آروم شد جوری که احساس کردم تپش قلبش و به سختی حس میکنم
بهش با تعجب نگاه کردم
هی کیوت کوچولو و جذاب من چقد تو حرف گوش کنی بیبی خیلی خوبی!
بردمش تو حموم و
خودمم شلوارم و در آوردم و اون پشمالوی سفید و کثیف و گذاشتم تو وان و آب و یکم گرم کردم و ریختم روش از جا پرید اما آروم شد
یه اسفنج کوچولوی صورتی با خودم آوردم و اون پشمالو رو گذاشتم بیرون و خودم رفتم تو وان اب وان کاملا پر شده بود و اگه ولش میکردم میرفت زیر آب
پس پامو آوردم بالا و گذاشتمش رو پام
گوشاش خم شد و چهره مظلومش که حالا یکم نمناک و خیس شده بود
خیلی کیوت خوشمکل بنظر میرسید
دماغ کوچولو و سیاهش و سیبیلاش
و چشای خیلی خوشکلش
دستم و گذاشتم رو سرش
و تکون دادم و نوازشش کردم
پامو تکون دادم که ترسید و پرید پنجولاش فرو رفت رو عضله های شکمم و چسبید بهم
هم دردم گرفت هم از شوق اینکه بهم اعتماد داره نمیدونستم چیکار کنم پس محکم بغلش کردم 
موهامو شستم که باعث شد چند تا حباب تو حموم درست شه و اون تکون تکون خورد و با حبابا بازی کرد که باعث شد پای کوچولوش بره رو دیکم
نفسم بند اومد
اوم نه اینکه دردم بگیره ولی من!!!
من واقعا با رفتن پای یه بچه روباه جذاب رو دیکم تحریک شدم؟
سریع اسفنج و کفی کردم و شستمش
دوش گرفتم و اون و اب کشیدم حولمو دور کمرم بستم و دور اونم یه حوله پیچیدم و رفتیم تو اتاق سه سوت لباس پوشیدم
اونم یدفه بدنش چرخوند و موهاش پفی شد و خیلی گوگولی و خوردنی شده بود
یه لحظه بلندش کردم و گلوی خیلی نرمش و بوس کردم
گوشاش سیخ شد و تعجب کرد
قهقهم به هوا رفت و گذاشتمش رو تخت
::::::::::::::!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ انقد دیر گذاشتم که لایق فوش های جذابتون باشم

Fox(zaynmalik)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora