لبای زین خشک شده بودن و مستقیم توی چشم های مگ که پشت میز با چشماش خیره همه جاشو برسی میکرد لرزشش اصلا کامل اشکارا بود
چی این همه اعتماد به نفس اون و کاهش داده بود
زین تنها جمله پشت پرده لباشو به زبون آورد : میخوام که برگردی
حالا میخواست حالت چهره مگ و ببینه اون آروم و متین بهش نگاه کرد و بعدش بعد ساعت ها فکر قبل از این قرار گفت: باشهزین احساس کرد چیزی شکست
لیوان آب از روی میز روی زمین افتاد قطراتش ساق خوش فرم و برهنه مگ و براق و خیس کردن و چند تکه تیز روی شلوار زین افتاد
چند نفری به سمتشون برگشتن
زین عصبی عرق پشت لبشو پاک کرد و گفت: تو مطمئنی؟
مگ: آره
زین: هی لعنتی یکم عصبی شو ازین آروم بودنت حالم بهم میخوره
لبخند دندون نمای مگ حال زین و بد کرد و بعدم سر مگ که به عقب پرت شد و خندید
و جملشو به زبون آورد با لحن خاصش :: همینی که هست لاوزین نفسشو فوت کرد و گفت: همین امشب ؟
مگ: همین امشبدقیقا همین چند روز قبل مگ فکراشو کرد اون میدونست بدون زین نمیتونه ولی آزارش میتونست بده
ماشین زین روی ترمز زد و مگ درو باز کرد و بیرون رفت تا لباساشو بیاره و وسایلشو
این کار خیلی طول کشید چون نگهبان ویلا مجبور شد پنج تا از چمدونای مگ و با بدبختی بیاره و سه تاشم خود مگ
و زین چشماش پنج تا شد از دیدن این صحنه این همه وسایل؟؟؟؟مگ وقتی درو باز کرد و نشست زین میخواست بپرسه این همه وسایل چی بودن اما نظرشو عوض کرد و صداشو صاف کرد ماشین روشن شد و راه افتاد
زین از سکوت تلخ ماشین بدرد اومد و سعی کرد بحثی رو شروع کنه
صداشو صاف کرد تا مگ و متوجه خودش کنه : هی کجا بریم
خونه؟مگ جواب دیگه ای به زین داد : میتونی یه شیشه آبجو بگیری با یه بسته سیگار
زین سعی کرد اهمیت نده که مگ با این کار چقد اون و یه کله دیکی تصور کرده بودزین: سیگار؟
مگ: آره مشکلی داری؟
زین: نه باشه دم فروشگاه نگه میدارم میریم توشمگ: قطعا
زین دم فروشگاه بزرگ نگه داشت و هر دو رفتن توش مگ پنج تا شیشه آبجو برداشت و از توی قفسه سه پاکت سیگار و روی صندوق ریخت و خواست حساب کنه که زین هولش داد و حساب کرد
مگ نفسشو از روی حرص فوت کرد و توی ماشین خودشو پرت کرد
زین به شوخی گفت: هی این صندلی یه ماشینه نه تشک جامپینگ تو
و نیشخندشو زدمگ بی حرف در آبجورو باز کرد با در باز کن یکبار مصرفی که فروشنده توی پاکتا انداخته بود و بعدم اون و سر کشید
زین شیشه رو از دستش قاپید و سر کشید
مگ اهمیت نداد فقط دستشو توی جیب شلوار مگ فرو کرد و فندک خوشکلشو بیرون آورد و لب سیگارش گرفت شعله نارنجی فندک توی تاریکی چشمای مگ و وحشی تر میکردن
زین حواسش پی اون بود ماشین چی پس
اونا تا یجایی رفتن
ESTÁS LEYENDO
Fox(zaynmalik)
Fanficساعت نزدیکه سه نصفه شبه دارم از سر درد میمیرم اوه بهتره هر چه زودتر این کوکائنارو از رو میز جم کنم و یه قرص بخورم از جام بلند شدم تا برم سمت یخچال اما با صدای ناله ضعیفی متوقف شدم حتما اثر توهم ماشروم و کوکه توهم زدم سرمو تکون دادم و به راهم ادامه...