Chapter 32

100 4 3
                                    

لبای زین خشک شده بودن و مستقیم توی چشم های مگ که پشت میز با چشماش خیره همه جاشو برسی میکرد لرزشش اصلا کامل اشکارا بود
چی این همه اعتماد به نفس اون و کاهش داده بود
زین تنها جمله پشت پرده لباشو به زبون آورد : میخوام که برگردی
حالا میخواست حالت چهره مگ و ببینه اون آروم و متین بهش نگاه کرد و بعدش بعد ساعت ها فکر قبل از این قرار گفت: باشه

زین احساس کرد چیزی شکست
لیوان آب از روی میز روی زمین افتاد قطراتش ساق خوش فرم و برهنه مگ و براق و خیس کردن و چند تکه تیز روی شلوار زین افتاد
چند نفری به سمتشون برگشتن
زین عصبی عرق پشت لبشو پاک کرد و گفت: تو مطمئنی؟
مگ: آره
زین: هی لعنتی یکم عصبی شو ازین آروم بودنت حالم بهم میخوره
لبخند دندون نمای مگ حال زین و بد کرد و بعدم سر مگ که به عقب پرت شد و خندید
و جملشو به زبون آورد با لحن خاصش :: همینی که هست لاو

زین نفسشو فوت کرد و گفت: همین امشب ؟
مگ: همین امشب

دقیقا همین چند روز قبل مگ فکراشو کرد اون میدونست بدون زین نمیتونه ولی آزارش میتونست بده

ماشین زین روی ترمز زد و مگ درو باز کرد و بیرون رفت تا لباساشو بیاره و وسایلشو
این کار خیلی طول کشید چون نگهبان ویلا مجبور شد پنج تا از چمدونای مگ و با بدبختی بیاره و سه تاشم خود مگ
و زین چشماش پنج تا شد از دیدن این صحنه این همه وسایل؟؟؟؟

مگ وقتی درو باز کرد و نشست زین میخواست بپرسه این همه وسایل چی بودن اما نظرشو عوض کرد و صداشو صاف کرد ماشین روشن شد و راه افتاد
زین از سکوت تلخ ماشین بدرد اومد و سعی کرد بحثی رو شروع کنه
صداشو صاف کرد  تا مگ و متوجه خودش کنه : هی کجا بریم
خونه؟

مگ جواب دیگه ای به زین داد : میتونی یه شیشه آبجو بگیری با یه بسته سیگار
زین سعی کرد اهمیت نده که مگ با این کار چقد اون و یه کله دیکی تصور کرده بود

زین: سیگار؟
مگ: آره مشکلی داری؟
زین: نه باشه دم فروشگاه نگه میدارم میریم توش

مگ: قطعا

زین دم فروشگاه بزرگ نگه داشت و هر دو رفتن توش مگ پنج تا شیشه آبجو برداشت و از توی قفسه سه پاکت سیگار و روی صندوق ریخت و خواست حساب کنه که زین هولش داد و حساب کرد
مگ نفسشو از روی حرص فوت کرد و توی ماشین خودشو پرت کرد
زین به شوخی گفت: هی این صندلی یه ماشینه نه تشک جامپینگ تو
و نیشخندشو زد

مگ بی حرف در آبجورو باز کرد با در باز کن یکبار مصرفی که فروشنده توی پاکتا انداخته بود و بعدم اون و سر کشید
زین شیشه رو از دستش قاپید و سر کشید
مگ اهمیت نداد فقط دستشو توی جیب شلوار مگ فرو کرد و فندک خوشکلشو بیرون آورد و لب سیگارش گرفت شعله  نارنجی فندک توی تاریکی چشمای مگ و وحشی تر میکردن
زین حواسش پی اون بود ماشین چی پس
اونا تا یجایی رفتن

Fox(zaynmalik)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora