در صدم ثانیه حرفایی که زین از قبل برای گفتن آماده کرده بود از ذهنش پر کشیدن وفقط با ذهن خالی به چشمای زیبای مقابلش خیره شد
زین با خودش فکر کرد که چشم های مگ دیگه معصوم نیستن بلکه وحشین و این خیلی خوب بود چی باعث شده بود که مگ انقدر بزرگ شه جذابیت نفس گیرش همه اینا بخاطره یک رابطه بود؟
که اون و از دنیای دخترونه بیرون کشید ؟مگ به زین نزدیک شد و کش باکسرشو گرفت و کشید و کشید و کشد تا انگشتای ظریف و داغش اون کش و ول کردن و این باعث شد زین از هپروت خودش بیرون بیاد مگ لبخند تمسخر امیز خودش رو به زین پاشید و زین فقط تونست هم اخم کنه و هم لبخند بزنه در یک ثانیه زین تنها چیزی که به فکرش رسید و به زبون آورد:"بیا از اول شروع کنیم باشه ؟ همه چیز که از قبل بود فراموش کن"
مگ اول با چشمای گرد شده و بعد بلند زد زیر خنده قه قهه بلندش که باعث شد دندونای نیش سفید رنگ و تیزش معلوم بشه اون و خیلی شفاف و زیبا برای زین تداعی کرد اما مگ خوب میدونست که قراره حرفای مگ مثله تیری با بی رحمی روی قلبش فرود بیان
مگ ناگهان خیلی جدی به چشم های زین خیره شد و با تر کردن لبش حرفاشو شروع کرد:" اوه شازده کوچولو آقای مالیک مگه اصلا چیزی شروع شده بود که بخوام الان همه چیز و به قول خودت فراموش کنم؟"
"مگه حق انتخابی داری؟
باید از اول شروع کنیم؟
چیرو؟
نکنه فک کردی من شیفتتم؟
اوه نه عزیزم و حالا یک زن پولدار با چهره اشنام همه مردا میخوان که داشته باشنم و این منم که حق انتخاب دارم میخوای چیکار کنی؟
منو بدزدی؟
فراموش نکن که به جرم آدم ربایی ازت شکایت میکنم "
زین واقعا بد شد واسش اما حرفای اونم قلب مگو خرد کرد تا حدی که زین از پس این حرفا خودش به حال زاری پشیمون شد :" فک کردی مالی هستی؟ اگه میخوامت فقط واسه دو شبمه فک کردی عاشق چشم و ابروتم؟
روباه کوچولو؟
انقد احمقم که بخوام بدزدمت ؟
مگه کی هستی
حالا که پملپتو باز کردم و
معلوم نیست از وقتی از پیشم رفتی با چند نفر خوابیدی و واسه چند نفر جیغ زدی
پوسی کوچولو و تنگت حالا مدل و اندازه سایز کیه؟
بخوامت ؟
میخوامت اما رو تخت خوابم کوچولوی بدبخت "زین دید که مردمک چشم های مگ لرزید
یه قدم به سمتش رفت :" هی من ...:"
نتونست حرفی بزنه و فاک فاک فاک اون لعنتی خراب کرده بود همه چیزو
بجای ساختن
بجای درست کردن
و این
این بد بود خیلی بد بودمگ دهنشو باز کرد
اما دوباره بست
اما :" اقای مالیک بعد از تو
با یک عمل زیبایی حالا من دوباره باکرم شاید برات سخت باشه شنیدنش اما بهت میگم که پرونده پزشکیمم دارم دقیقا دو هفته بعد از جدایی ازت احمق
من دوباره باکره بودم
البته با این تفاوت که من دیگه من نبودم
متاسفم که برات انقدر متاسفم اما واقعا تاسف برانگیزی بدبخت وحشی نمیتونی زیر دلتو کنترل کنی و میدونی تو لیاقت چه کسایی رو داری؟
اونایی که مثل خودتن
و دقیقا به تو میخورن
هرزه "مگ با چشمای کاملا یخزده زین و که حالت زاری داشت از نظر گذروند و و
دستشو به طرفش دراز کرد و فقط یه کلمه گفت:"کارت"
زین مکثی کرد اما بالاخره کارت و کف دست مگ گذاشت و وقتی که داشت دستشو میکشید انگشتای ظریف و شکننده مگ و لمس کرد این کارش باعث شد مگ سریع دستشو بکشه
زین باید میذاشت که مگ میرفت
اون به همچیز گند زده بود
و نمیتونست چیزیو درست کنه
نه الان
صدای کوبیده شدن در اتاق و شنید و و روی تخت خودشو پرت کرد به سقف خیره شد
و دستشو توی جیغ کتش کرد فندکشو بیرون کشید و لبه سیگار گرفت دود سیگار گرون قیمتش اتاق و گرفت
باید فکر میکرد باید حضم میکرد
باید چاره پیدا میکرد
خوب میدونست که بدون مگ یه مرد عوضی بود و بسمگ:
دو هفته از دیدار وحشتنام با زین میگذشت و من ناراحت بودم اما دیگه حس بهتری میکردم دقیقا ماه ها بود که من دوباره به اون موجود تبدیل میشدم و بدنم بهم ریخته بود امروز بعد چار روز میخوام برم حموم
شیر و باز کردم و وان و پر توی اب به نرمی نشستم تا که سطح آب تا گردنم اومد
اب و پر از خوشبو کننده ها کردم اینجوری بهترین حس رو داشتم
موهام و با گیره بالای سرم جمع کرده بودم
با یادآوری چند دقیقه پیش که استف منو به اتاقم پرت کرد و گفت تا وقتی که حموم نرفتی از اتاق بیرون نیا تک خندی زدمو یکمی خجالت توی دلم موج زد
که حالا باید با اجبار یه پیرمرد به حموم میرفتمچقدر من چندشو حال بهم زن شده بودم
دستمو از زیر اب بیرون اوردم و به پشت دستم خیره شدم
بخاطره چیزی که نمیدونستم تمام پوستم دون دون و مور مور شده بودزود کارمو تموم کردم و با بستن حوله صورتی کوتاهم از حموم بیرون اومدم حالا از استشمام بوی خوش موهام احساس رضایت کامل داشتم به سمت میز رفتمو موهامو دو ور گذاشتم برس نقره ای رنگ و بدست گرفتمو دو طرفمو جدا کردم خیس خیس موهام و به طرز زیبایی بافتم و دو طرفم گذاشتم با کش ریز های مشکی رنگ پایینشو بستم
از فکر اینکه فردا صبح با باز کردن موهام با موهای فرم مواجه میشم شوقی که خیلی وخت پیش از درونم پر کشیده بود رو دوباره زیر پوستم احساس کردمبا پوشیدن یه پیراهن توری لطیف خودم رو ازاد گذاشتم و مثل همیشه دوباره پشت قاب پنجره خوشکل اتاقم قرار گرفتم و کوچه خلوت و عاری از هر انسان و ماشین و از نظر گذروندم و بازم هیچ اثری ازش نبود
و البته انتظار من بیخود بود از یک مردی که قطعا الان هر لحظش و با هرزه های توی بار میگذرونه و من چقدر رودست خوردمبه سمت تختم رفتم و خودمو روش پر کردم به سقف خیره شدم و گلدونای پر برگ گوشه اتاق که امروز باید بهشون آب میدادم
همه چیز به دلخواهم طراحی شده بود ولی بازم یه چیزی کم بود
چیزی که خوب میدونستم چیه___________
چطور بود ؟
یه مدت نذاشتم چون واقعا از همایت های کم قلبم میگرفت
نمیدونم چی شد دوباره امیدوار شدم 😂😂😂
YOU ARE READING
Fox(zaynmalik)
Fanfictionساعت نزدیکه سه نصفه شبه دارم از سر درد میمیرم اوه بهتره هر چه زودتر این کوکائنارو از رو میز جم کنم و یه قرص بخورم از جام بلند شدم تا برم سمت یخچال اما با صدای ناله ضعیفی متوقف شدم حتما اثر توهم ماشروم و کوکه توهم زدم سرمو تکون دادم و به راهم ادامه...