ساعت:3:45 بامداد
Baggy house بریتانیا روی سخره های دریایی رو به روی اوقیانوس آتلانتیکاز ماشین پیاده شدم و از اون طرف با باز کردن دره سمت شاگرد بدن سبک و غرق خواب مگ و تو بغلم گرفتم و بیرون آوردم
با بیرون آوردنش یکم تکون خورد و صورتش و به سینم چسبوند و تی شرتم و تو مشتش گرفت
من فقط با لبخند به خوشگل کوچولوم نگاه کردم و تازه از پوشیدن این تی شرت پشیمون شدم چون اینجا واقعا شبش سرده
با کلیدی که اون کچل بی خاصیت بهم داده بود درو باز کردم و رفتم تو
اول میخواستم لامپارو روشن کنم ولی پشیمون شدم و از پله های تیره بالا رفتم و بعد از گذشتن از کنار شیشه های کلفت مات دوباره از یه راه پله مارپیچ بالا رفتم و به اولین اتاقی که رسیدم درشو باز کردم و مگ و روی تخت گذاشتم و روشو با ملافه پوشوندم و بیرون رفتم تا دو تا چمدون شو بالا بیارم و اینکارم کردم و با گذاشتن چمدونا توی اتاقش سمت اتاق خودم رفتم و تیشرتم و از تنم کندم و یه گوشه پرت کردم و رفتم سمت بالکن و
یه سیگار واسه خودم روشن کردم و
به اوقیانوس بی رحمی خیره شدم که با این بی رحمیش و قاتلیش چجوری بین سخره ها گیر افتاده
و داره با تمام وجود خودشو برای لحظه ای آزادی به سخره های بیروح و بی احساس میکوبه
با کشیدن دو سه نخ سیگار بالاخره چشام سنگین شد و قبل از برگشتن به اتاقم بوی دریایی و با تمام وجود نفس کشیدم و بعد با پرت کردن خودم رو تخت خودمو به یه خواب عمیق مهمون کردم
________
از زبان مگان
با باز کردن چشام متوجه فضای نا آشنای اطرافم شدم و با ترس از جا پریدم و با بیاد آوردن دیروز یه نفس عمیق از سره راحتی کشیدم و موهامو پشت گوشم دادم
یاد تصمیم یهویی زین افتادم که بدون هیچ حرفی منو سوار ماشین گرونش کرد و آورد و بعد به خودم پوزخند زدم که توقع حرف از طرف زین بودم
معلومه که زین با یه دختر که خودشو به لالی زده حرف نمیزنه
در تعجبم که چطوری منو تا الان نگه داشته اصلابا حس کردن بوی دریا افکارم و کنار زدم و به سمت پنجره ی قدی اتاق رفتم و پرده حریر سفیدشو کنار زدم و
به دریایی که ازم دور بود خیره شدم
و بعدم متوجه دو تا چمدون بزرگ کنار اتاق شدم
من که لباسی جمع نکرده بودم پس ...
حتما زین جمع کرده آخه چقد مگه لباس میتونه آورده باشه که دو تا چمدون واسم جمع کرده
بیخیال سمت در اتاق رفتم و ازش بیرون زدم
و متوجه پنج تا اتاقی که توی راهروی بزرگ قرار داشت شدم ولی بیشترین چیزی که نظرمو جلب کرد یه پرده سر تا سری آخره راهرو بود که باعث شد به سمتش برم و کنارش بزنم
اینجا یه قسمت خوشگل بود که هیچ پنجره یا شیشه ای نداشت فقط قشنگ بود
رفتم جلو تر و به دشت بزرگ پر گل خیره شدم و که از درختای باحال کوتاه پر شده بود
وقتی کمی دولا شدم دیوار بنفش قشنگ و با پله های مرمری سفید دیدم و اون طرف ترش مینی استخر قشنگ و شیکو با ذوق خواستم از پله ها پایین برم که متوجه شدم هنوز اتاقارو ندیدم
پس رفتم تا اونا رو ببینم اتاق اولی که درش قفل بود ولی دره اتاق دومی و که باز کردم متوجه عاری بودن اتاق از هیچ وسیله ای شدم
اتاق بقدری بزرگ بود که انگار خودش یه سوییت بود
پس درو بستم و دره اتاق دیگه رو باز کردم اما با دیدن زین روی تخت بدون توجه به نقاط دیگه ی اتاق درو بستم و دره بعدی و باز کردم ولی اونجا تاریک بود و فقط یه راه پله ی خفناک بود که معلوم بود خواستم برم و از راه پله پایین برم اما نظرم عوض شد
پس دره اتاق دیگه رو باز کردم باز کردن همانا و باز موندن دهن من همانا
اتاق خوشگل نبوددددد
این اتاق محشر بود
اولین چیزی که نظر ادمو جلب میکرد تخت عجیبش بود که تخت نوجوان بود و بزرگ ولی خیلی بلند و خوشگل بود خوش خواب کلفت و خوشکلش بهترین چیز بود ولی دو تا ستون چوبی که به تخت وصل بودن زیبا ترش میکردن
این به کنار شاخه های برگ مصنوعی که از دو طرف تخت و زیبا تر میکردن عالی بود
رو تختی آبی خوشکلش با گلای سفید برجسته زیبا تر شده بود و کاغذ دیواری های طرح ابر اونا منو شگفت زده میکردن
و حموم شیشه ایش که دلم میخواست توی وان مشکی رنگش دراز بکشم و اجازه بدم آب سرد موهای کم بدنم و سیخ کنه و پوستم و دون دون
و میز آرایش ظریف گوشه اتاق که روش دو تا عطر بود بهم چشمک میزد
و از همینجا هم میتونستم عطر سکسی ۲۱۲و ورساچمو ببینم
اما اول به سمت پنجره قدی رفتم و پرده رو کنار زدم ولی دیگه داشتم از زیبایی اینجا تشنج میکردم دستمو جلوی دهنم گرفتم و به گلدونای پر گل خیره شدم و بعد به دریا که از اینجا نزدیک تر بنظر میرسید
وای خدایا این معرکس
صدایی که متعلق به زین بود باعث شد شیش متر به هوا بپرم
زین:خوشن میاد لاو ؟
با ذوق به سمتش برگشتم ولی پوزخند کنار لبش باعث شد که لال بشم
خیلی سریع خواستم از اتاق بیرون برم که بازوم توسط انگشتاش عصیر شد
با غیض به دستش و بعد به چشاش خیره شدم که بالاخره با زبونش لباشو تر کرد و گفت: مگ کی میخوای با من حرف بزنی ؟
کی میخوای اون لبای خوشگلت و از هم باز کنی و دوباره جیغ جیغ کنی؟
کی میخوای دوباره لباسات و در بیاری و دیوونم کنی ؟
کی میخوای؟اما جواب سوالاش فقط سکوت بود و سکوت
زین وقتی دید هیچی نمیگم سمت دره اتاق رفت و گفت:یکاری میکنم عزیزم یکاری میکنم که حرف بزنی بهت قول میدم و راستی دیشب نتونستم تورو توی اتاقت بیارم اما باید بگم خودت به اتاقت خوش اومدی و از در بیرون رفتکلی حرفاشو فراموش کردم و فهمیدم این بهشت از این به بعد برای من
اوه خدای
من خیلی سریع چمدونامو به اتاق آوردم و وقتی به خودم اومدم که داشتم توی وان پر از کفم حال میکردم
دره اتاقم باز شد و زین اومد تو البته با یه سینی که توش دو تا گلس و یه شامپاین بود
و یه عالمه نارنگی
اومد سمت حموم و دره شیشه ایش و باز کرد
و من که کلا خجالت حالیم نمیشه بهش خیره شدم که با یه لبخند لبه ی وان نشست و سینی رو روی لبه ی اون طرف وان گذاشت که مخصوص نشستن بود و با باز کردن چوب پنبه ی سره شامپاین کفا توی وان ریخت و به کفای دیگه اضافه شد
اون یکی از گلسا رو برداشت و توش اون ماده قرمز و ریخت و بهم گفت :میخوری عزیزم و جواب من فقط گرفتن گلس بود
و نوشیدن ازش و واقعا که تا الان شامپاینی به این خوشمزگی نخورده بودم ولی گلسم با دستای زین از لای انگشتان بیرون اومد و جای لبه ی چینی گلس لبای زین بود که رو لبام قرار گرفت
وقتی که نتونستم خودمو کنترل کنم منم شروع کردم به بازی کردن با لباش
این بوسه یه بوسه ی عادی نبود لبای زین پر از نیاز و شعف و شیفتگی بود
ولی بعد از یه بوسه طولانی زین ازم جدا شد و روی چونمو بوسید و بعدم گودی بین شونه و ترقوه ی بیرون زدم و
و جدا شد و به من که داشتم نفس نفس میزدم خیره شد
منم بهش خیره شدم و اون تو همون نگاه طولانی دستشو به سمت نارنگیا برد و یه نارنگی و به سمت دهنم آورد اولش یکم نگاش کردم اما بعد نارنگی و خوردم
زین روم خم شد و بهم گفت : تو جوجه کم تحمل منی بیبی
و بعد با یه نیشخند گلسم و پر کرد و با گذاشتن شامپاین رفت
________چطور بود؟
YOU ARE READING
Fox(zaynmalik)
Fanfictionساعت نزدیکه سه نصفه شبه دارم از سر درد میمیرم اوه بهتره هر چه زودتر این کوکائنارو از رو میز جم کنم و یه قرص بخورم از جام بلند شدم تا برم سمت یخچال اما با صدای ناله ضعیفی متوقف شدم حتما اثر توهم ماشروم و کوکه توهم زدم سرمو تکون دادم و به راهم ادامه...