- زد وان(z1) خرچنگ پیر کارت داره.. منم میرم سراغ اطلاعات خودم
بی تفاوت غلت زد و به پهلو خوابید
سرباز فریاد زد
-زین تن لَشت رو بلند کن
-بیخیال نایلر.. حالم از این کار های روزمره به هم میخوره
-نچ نچ.. یه بار z1 اشتباه کرد.. ماموریت جدید داریم
زین نیشخندی زد و سریع از جاش بلند شد.. پوتین های نظامیش و پوشید و لباسش و مرتب کرد
با خون سردی به نایل نگاه کرد
-قراره دوباره زندگی هیجان انگیز بشه
از اتاقش بیرون اومد و به راه رو نگاه کرد هیچ کس نبود ولی صدای تپ تپ رژه رفتن یکی از گردان ها میومد
زین عاشق این صدا بود.. صدایی که از نظم و هماهنگیه خالص خبر میداد
جلوی در اتاق سرهنگ لاک وود وایساد
صدای مادرش و میشنید و از این متنفر بود که سرتیپ تریشا مالیک توی همه چیز دخالت میکنه
به مکالمه ی بینشون گوش داد
-گفتم نه
-اون پسرته ولی تنها شانس ماست
-تنها شانست ، تنها پسر منه.. امکان نداره اجازه بدم
-تا الان چهارتا از بهترین ها مُردن... یکی از فوقالعادهترین مامور هام گمشده.. z1تنها راهه
-پنج تا از بهترین ها شکست خوردن.. چرا زین؟؟
-اون هیچ وقت شکست نخورده.. حتی یک بار
-ما پنج نفر از کسایی که مطمئن بودیم شکست نمیخورن رو به گروه گرگ فرستادیم و در مقابل چهار تا جنازه بهمون برگشت... اونا رو نکشته بودن خودشون خودکشی کرده بودن.. تمام مدارک و از بین بردن.. من زین و از دست نمی دم
-یعنی بهش اعتماد نداری؟؟
-معلومه که دارم... ولی اگه بره اون و میبینه
-این فقط یه احتماله
-به اندازه ی کافی از من متنفر هست... اگه با اون حرف بزنه همه چیز بدتر میشه
-مسائل خانوادگیت و قاطی نکن تریشا.. تو یه فرمانده ای .. یه گردان از خطرناک ترین سرباز های جهان زیر دست توعه... کسایی که به تنهایی از پس صدها نفر برمیان.. مثل یه فرمانده فکر کن ... تو نابود نمیشی ... تو تنها زن این کشوری که فقط اسمت به تن تمام خلافکار های جهان لرزه میندازه
-قبل از فرمانده بودن یه مادرم
-می خوای اجازه بدی گرگ به قدرت یاکوزا برسه؟؟؟ قرار نیست اجازه بدیم مافیا قدرتمند تر بشه
زین در زد و وارد اتاق شد
سلام نظامی کرد و پاش و به زمین کوبید
YOU ARE READING
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!