24

5.3K 788 138
                                    

بوراک سفارش هاش و داد و دوتا نوشابه ی خنک گرفت و پیش بهترین رفیقش برگشت

-هی هم اتاقی.. بیا این و بخور باید صبر کنیم تا یه عالمه غذا حاضر بشه

تایلر سرش و تکون داد و قوطی فلزی و از دست بوراک گرفت.. چشمش به در ورودی بود که نگاهش روی یه نفر ثابت موند

پوست شیری رنگش و لک های ریز روی صورتش، اون موهای بلوطی و خوش رنگش
یه سوییشرت قرمز توی تنش بود کلاهش روی سرش کشیده شده بود
صورتش خوابالو بود و خمیازه میکشید

ناخوداگاه خنده روی لب های تایلر نشست

نمی دونست کوکاکولا خورده یا یه قوطی وودکا که اینجوری مست شده و توهم میزنه

-هی پسر.. به چی نگاه میکنی؟

-اون فرشته

-همون که لباس قرمز تنشه

-این توهمه منه.. تو نمی تونی ببینیش

بوراک ضربه ی آرومی ‌به پشت سر تایلر زد

-بهتره مغزت و به کار بندازی و بری سمتش وگر‌نه یه عمر دیگه باید تو کف همونی باشی که دوستش داشتی

-خب همونه... قدش بلندتر شده

-چی؟!

-چی؟!

بوراک لحظه ای صبر نکرد و سمت دیلن رفت

-تایلر هوچلین و میشناسی؟

-چی؟ شما می شناسینش؟؟ من می تونم ببینمش من همه جا دنبالش گشتم

بوراک با انگشت به تایلر که با دهن باز و چشم هایی که توش اشک نشسته بود اشاره کرد

دیلن باورش نمیشد.. مردی که خیلی وقته دنبالش میگرده دقیقا رو‌به‌روش وایساده و بهش خیره شده

با قدم های آروم و شمرده سمتش رفت.. دلش می‌گفت بدو... بپر بغلش ..‌ محکم بهش بچسب و نزار دیگه ترکت کنه اما پاهاش همراهی نمیکرد

جلوش وایساد و بهش نگاه کرد.. چقدر ته ریش به صورتش میاد.. یکی دوتا موی سفید توی موهاشه و چندتا چین خیلی خیلی کوچیک گوشه ی چشم‌هاش نشسته

تایلر نفس عمیقی کشید و با صدای لرزونش با دیلانش حرف زد

-میشه... میشه بغلت کنم؟

قطره ی اشکش از چشمش چکید و نگاه دیلن همراهش پایین اومد

آروم جلو رفت و سرش و روی سینه ی تایلر گذاشت و چشم هاش و بست و به صدای ضربان قلبش گوش داد

خودش بود.. این همون صدای آشناست.. کم کم داشت باورش میشد که خواب نیست.. تایلر کنارشه

هق هق آروم دیلن شروع شد و قطره های اشکش چکید
دست های تایلر دور بدنش پیچید و عطر تنش و بو کرد

This man dies to nightМесто, где живут истории. Откройте их для себя