40

4.2K 715 170
                                    

زین کلاه کاسکت و سوییچ موتورش و برداشت
می‌خواست بره که صدای لیام و شنید

-زین.. کجا میری؟

-آاام..میرم پیش نایل

-با کاسکت؟

-می‌خوام بدم به نایل.. بخواب

-حالت خوبه؟! به نظر ناراحتی

-دوست دارم لیام پین

زین گفت و با سرعت از اتاق بیرون رفت
غمگین بود
حسی مثل سوگواری
می‌دونست این پایان احساس داشتنشه

صدای لیام و شنید که صداش میکنه

-زین.. خوبی؟ زین.. صبر کن.. زین

لیام بلند شد تا دنبالش بره اما برهنه بود.. سراغ کمد رفت و تند تند لباس پوشید

زین وارد راه رو شد و دید از طرف مخالف بوراک و مارتین نزدیک میشن

قبل از اینکه ببیننش راهش و عوض کرد و از سمت مخالف
از پله ها پایین رفت و به نایل رسید

-بزن بریم

-زین.. میشه از جک خدافظی کنم؟

-وقت نداریم.. دیدم مارتین سمت اتاق لیام می‌رفت

-فقط یه بغل ساده

-سریع باش

نایل کوله پشتیش و به زین داد و سمت آشپزخونه دوید

-جک.. جک.. اینجایی

-هنوز حاضر نشد... این آشغال بوی گوه میده مطمئنی می‌خوای بخوریش

-نه

-چی؟! پس من چرا دارم جون میکنم؟ هی باید کوفتش کنی

نایل جک و از پشت بغل کرد

-یادت نره دوست دارم.. همین،  یه روزی بر‌میگردم اون روز دوتایی رستوران میزنیم.. خوشبختی و حس میکنیم.. اگه بهم خیانت کنی میکشمت.. یادت نره جک جک.. دوست دارم غول بزرگ و جذابم

جک دید نایل با سرعت از آشپزخونه بیرون میره

-هی‌. تو چه مرگته.. این بازی فاکی برای چیه؟

صدای بی سیم جک بلند شد.. صدای آلفا بود

-بیا اتاق من جک.. الان

جک فاک بلندی گفت و سمت اتاق لیام رفت

.
.
.
.

لیام از اتاق بیرون رفت تا دنبال زین بره
حس خطر داشت.. انگار یه نفر می‌خواست زین و ازش بدزده

محکم به بوراک برخورد کرد

ب: باید باهات حرف بزنم

-الان نه

مارتین: در مورد زینه

لیام: به اندازه کافی چرت و پرت در موردش گفتی

This man dies to nightWhere stories live. Discover now