زین کلاه کاسکت و سوییچ موتورش و برداشت
میخواست بره که صدای لیام و شنید-زین.. کجا میری؟
-آاام..میرم پیش نایل
-با کاسکت؟
-میخوام بدم به نایل.. بخواب
-حالت خوبه؟! به نظر ناراحتی
-دوست دارم لیام پین
زین گفت و با سرعت از اتاق بیرون رفت
غمگین بود
حسی مثل سوگواری
میدونست این پایان احساس داشتنشهصدای لیام و شنید که صداش میکنه
-زین.. خوبی؟ زین.. صبر کن.. زین
لیام بلند شد تا دنبالش بره اما برهنه بود.. سراغ کمد رفت و تند تند لباس پوشید
زین وارد راه رو شد و دید از طرف مخالف بوراک و مارتین نزدیک میشن
قبل از اینکه ببیننش راهش و عوض کرد و از سمت مخالف
از پله ها پایین رفت و به نایل رسید-بزن بریم
-زین.. میشه از جک خدافظی کنم؟
-وقت نداریم.. دیدم مارتین سمت اتاق لیام میرفت
-فقط یه بغل ساده
-سریع باش
نایل کوله پشتیش و به زین داد و سمت آشپزخونه دوید
-جک.. جک.. اینجایی
-هنوز حاضر نشد... این آشغال بوی گوه میده مطمئنی میخوای بخوریش
-نه
-چی؟! پس من چرا دارم جون میکنم؟ هی باید کوفتش کنی
نایل جک و از پشت بغل کرد
-یادت نره دوست دارم.. همین، یه روزی برمیگردم اون روز دوتایی رستوران میزنیم.. خوشبختی و حس میکنیم.. اگه بهم خیانت کنی میکشمت.. یادت نره جک جک.. دوست دارم غول بزرگ و جذابم
جک دید نایل با سرعت از آشپزخونه بیرون میره
-هی. تو چه مرگته.. این بازی فاکی برای چیه؟
صدای بی سیم جک بلند شد.. صدای آلفا بود
-بیا اتاق من جک.. الان
جک فاک بلندی گفت و سمت اتاق لیام رفت
.
.
.
.لیام از اتاق بیرون رفت تا دنبال زین بره
حس خطر داشت.. انگار یه نفر میخواست زین و ازش بدزدهمحکم به بوراک برخورد کرد
ب: باید باهات حرف بزنم
-الان نه
مارتین: در مورد زینه
لیام: به اندازه کافی چرت و پرت در موردش گفتی
YOU ARE READING
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!