نگاه نایل روی کبودی های روی صورتش سر خورد و ذهنش اون و به سال های پیش برد... از خودش متنفر شد
هنوز ضعیفه... اونقدر ضعیف که آدم هایی مثل اون عوضی(منظورش جک نیست) می تونن سراغش بیانبغض گلوش و گرفت ولی نایل هوران تسلیم خاطراتش نشد... نفس عمیقی کشید و سعی کرد طبق معمول با گفتن جمله های کمی طنز و پرحرفی جو و برای خودش تغییر بده
ّ
-این چیه؟؟؟ شبیه شامپانزه ی بدون پشم شدم.. بنفش شدم.. همش تقصیر توعه زین... نه تقصیر اون غوله بیریختهزین سرش و گرفت و به چشم های نایل زل زد
-نایل.. چرا یاد نمیگیری خفه شی؟
نایل حق به جانب به زین نگاه میکرد
-توی این دو روز چی کار کردی؟؟ تو که با حرف زدن من مشکل داری اصلا خودت چه غلطی میکنی؟
زین لبخند نصفه و نیمه ای زد
-هیچ کاری نکردم..وقت نداشتم
-که وقت نداشتی؟
-اصلا تو چی کار کردی؟
-پیداش کردم
-چی رو؟
-دیلن اوبراین.. مگه دنبالش نبودی؟
-واقعا؟ کجاست؟
-یه دانشجو بدبخته... وقتی میگم بدبخت یعنی واقعا بد بخت... صبح میره سر کلاس تا بعد از ظهر بعد تا شب دنبال اون پسره... اسمش چی بود.. همون که چشماش سبزه مثل بز به آدم نگاه میکنه.. اون درازه که ریش داشت
-تایلر؟
-آهان.. خودشه.. دنبال تایلر میگرده و شب تا صبح درس میخونه و یه ذره میخوابه و فقط فستفود میخوره
-آمار غذا خوردنش و از کجا پیدا کردی
-تا الان میگفتی خفه شم حالا میخوای بیشتر حرف بزنم
-بچه نشو نایلر
-لیست تماس هاش... اون زیاد به کسی زنگ نمیزنه به جز رستوران کوچیک نزدیک خونش
-هیچ وقت نفهمیدم چه جوری آمار کسی و در میاری.. یعنی یه بار هم نفهمیدی ولیحا برای یاسر کار میکنه
-تو هنوز بهش فکر میکنی... گشنمه آشپز خونه کجا بود؟؟؟
-داری بحث و عوض میکنی
-من فقط گشنمه
-بی نهایت
-خفه شو رفیق.. اصلا مگه نباید خودت و تو دل آلفا جا کنی... خب برو بغلش کن یه ذره بوسش کن دیگه
-نایل؟؟!!
-چیه؟؟ اون هاته دیگه... فقط بپر بغلش
نایل خیلی راحت گفت و از زین دور شد
مگه زین از اینکه بغل لیام باشه ناراحت میشه؟؟
سمت اتاق آلفا رفت و در و آروم باز کردلیام با بالاتنهی برهنه توی کمدش دنبال لباس میگشت ولی صدای باز شدن در و شنید
به تصویر زین که توی آیینه افتاده بود نگاه کرد و آروم آروم نزدیک شدنش و دید
VOUS LISEZ
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!