لیام رمز در و وارد کرد و وارد اتاق شد.. راس میز نشست و بقیه دور میز نشستن
نگاه های روی مارتین سنگین بود...آلفا ازش ناراحت و عصبی بود بدون اینکه حتی بدونه دوست قدیمیش حرف حق و میزده
پروژکتور روشن شد و تصویر روی صفحه ظاهر شد
یه نقشه ی بزرگ بود که موقعیت جغرافیایی روش مشخص شده بودفرانک با آرنجش ضربه ای به بوراک زد و به زین اشاره کرد.. نمیخواست زین اونجا باشهو حرف های مارتین و بشنوه
بوراک از جاش بلند شد
-زین!.. میتونم چند لحظه باهات حرف بزنم؟؟ خصوصی
لیام: مشکل چیه بوراک؟
ب: هیچی.. چیز مهمی نیست فقط در مورد یه چیزی میخوام حرف بزنم
زین از روی صندلی بلند شد و همراه بوراک بیرون رفت
بوراک کمی مِن من کرد و با انگشت هاش بازی کرد تا اینکه موضوعی و به خاطر آورد
-آاام.. زین.. من خیلی دنبال پسر یاسر گشتم و هیچ رد و نشونی ازش پیدا نکردم... یاسر و ولیحا خیلی خوب میتونن یکی و از دنیا حذف کنن ولی خب مثل اینکه گم شده.. روباه پیر نمیدونه پسرش کجاست.. میتونی پیداش کنی
-توی مسائل یاسر مالیک دخالت نمیکنم
-برای گرگ
-متاسفم بوراک .. این ممکن نیست
زین نمیفهمید چرا بوراک این بحث و پیش کشید.. این موضوع تموم شده بود
سر و صدای عجیبی از اتاق بلند شد.. زین شنید جک اسم نایل و فریاد میزنه
زین با بیشترین سرعتی که داشت سمت اتاق دوید و دید همه دور نایل جمع شدن
یعنی چش شده؟؟
چشم زین به صفحه ی پروژکتور افتاد.. چرا؟؟ چرا سایه نحس اون موجود کریه از زندگی نایل پاک نمیشههمون عوضی بود.. دِیوید گاندی
-خفه شین.. بهش دست نزنین اون پروژکتور و خاموش کن
زین هوار کشید و بقیه رو کنار زد..
نزدیک نایل رفت و دست جک و کشید و به عقب هلش داد
YOU ARE READING
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!