8

5.1K 848 444
                                    

لیام به ساعتش نگاه کرد... ده شب بود و زین هنوز از خواب بیدار نشده بود... حتما دارویی که هری داد زیادی قوی بود

لیام وارد اتاق شد و دید زین روی تخت دراز کشیده

آروم سمتش رفت... هوس عجیبی برای لمس کردن اون موهای کوتاه سفید داشت.. دستش و دراز کرد و روی سر زین کشید

دستش و پایین تر آورد و روی گونه ی زین گذاشت زیبایی بی نظیرش و تحسین کرد.. چشم های درشت و مژه های محشرش... لب های صورتی رنگ و ته ریش مشکیش... اون فوق العاده بود

زین آروم تکون خورد و لیام دستش و عقب کشید
نمی خواست اون پسر بداخلاق و زبون باز و عصبانی کنه

لیام از اتاق بیرون رفت و از لای در به زین خیره شد

خمیازه کشید و روی تخت نشست... سرش و خاروند و به ساعت خیره شد و چشم هاش گرد شد

حتی تعجب کردنش هم جذابه

لیام از در فاصله گرفت و سمت اتاقش رفت.. ساعت دوازده خود زین پیشش میره
عجیبه... لیام برای اومدن زین اضطراب داره!

.
.
.
زین سمت دستشویی رفت و سعی کرد آرومتر از همیشه حرف بزنه

-نایل... صدام و میشنوی؟

-تو کجایی پسر؟؟ از صبح هیچ صدایی ازت نشنیدم

-من نتونستم اتاق ها رو بگردم

-امشب انجامش بده

-امشب یه بسته باید تحویل بدم

-خب..

-یه دوربین توی آشپز خونه بود

-امکان نداره

-هست... می خوام بدونم اونجا چرا منطقه ی ممنوعه محسوب میشه

-زین... یه نکته ی مهم... تریشا دنبال جاناتان و افرادشه.. اگه گرگ و گروه جاناتان بهم مربوط باشه زودتر میشه دستگیرشون کرد

-من با تریشا حرف نمی زنم

-اون مادرت و فرماندته

-مادر؟ بس کن.. فرمانده. هه.. اون همون زنی که عاشق یه دزدِ قاتل شد

-اون دزد پدرته

-من مجبورم این ننگ و بخاطر عشق احمقانه ی اونا تحمل کنم... دزدی که حتی حاضر نشد پیش خانوادش بمونه

-تو نمی تونی بیخیال خانوادت بشی

-می تونم... من از هشت سالگی بیخیالشون شدم

-زین ...تو نمی تونی... اونا خانوادتن

-می تونم

صدای بلند تایلر به گوش زین رسید
-زین.. با کی حرف میزنی؟؟؟

زین از دستشویی بیرون اومد

-هیچکس... با خودم

-به خودت میگی من می تونم؟

This man dies to nightOù les histoires vivent. Découvrez maintenant