12

5.2K 848 344
                                    

احساس زین تغییر کرد.. یه نفر نگرانش شده بود و حالا بغلش کرده... این فوق العاده بود
حس اینکه کسی بهت اهمیت بده فوق العادس

لیام ، زین رو از بین بازو هاش بیرون کشید و به صورتش نگاه کرد و پیشونیش و بوسید(😍😍)

از کاری که لیام کرد متعجب شد ولی نمی‌تونست حس لذتش و انکار کنه

-حالت خوبه؟؟؟ معذرت می خوام پسر ما مشغول روباه پیر شدیم و تو رو فراموش کردیم

-من خوبم.. صدای شلیک و که میشنوی.. اینجا پر از پلیسه نمی خوام دستگیر بشم

-باید از بخش پشتی بریم بیرون

همون لحظه صدای بلند جک به گوش زین رسید

جک: اوه.. تو سالمی؟؟؟؟ بیا اینجا پسر

جک ، زین و محکم بغل کرد و چون قدش زیادی بلند بود ؛ پاهای زین از زمین بلند شد و ناخودآگاه اخم بین ابرو های لیام نشست

زین: چرا اینجا همه بغل میکنن... حالم به هم خورد من و بزار زمین

جک خندید و زین و روی زمین گذاشت و دستش و روی سر زین کشید و موهای کوتاهش و بهم ریخت

(می دونم موهاش زیادی کوتاهه ولی چی بگم خب؟!!! دستش و گذاشت روی سرش و نوازشش کرد این خیلی مسخره میشه😋😋😋)

لیام دست زین و گرفت و سمت خودش کشید

-باید بریم.. بقیه کجان؟؟

جک به پشت سر لیام اشاره کرد

تایلر و چند نفر دیگه به اونا رسیدن و همراه هم از ساختمون خارج شدن... چند لحظه بعد تمام تیم بیرون اومدن و چند نفر هم زخمی شده بودن

سوار ماشین هاشون شدن و به خونه برگشتن

زین بهشون نگاه کرد... مثل یه خانواده ی واقعی به هم کمک می کردن و کسایی که صدمه دیده بودن و به اتاق هری استایلز میبردن

زین جلوی اتاق کار هری وایساد.. دقیقا مثل یه بیمارستان مجهز بود

هری با دقت خاصی زخم های بچه های گروهش و پانسمان می کرد و مثل مادر های نگران توصیه های پزشکیش رو به خورد اونها می داد

زین برگشت و به لیام نگاه کرد

دست پسر نوجوان گروه و گرفته بود و باهاش حرف میزد و سعی می کرد آرومش کنه
بوراک دستش و روی شونه ی زین گذاشت

بوراک: از صورتش معلومه خیلی ترسیده.. اسمش کودیِ... امروز برای اولین بار یه نفر و کشت

زین شُکه شد... یه نفر مرده؟! نکنه از مامور ها و دوست هاش بوده باشه!!! ترس بدی وجودش و گرفت و بوراک خیلی راحت به حرف زدنش ادامه داد

-حتما ترسیده.... امشب تنهاش نمیزاریم... همه باهم توی سالن اصلی می خوابیم تا نترسه و متوجه باشه ما همیشه کنارشیم

This man dies to nightTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon