بغض زین و خفه کرده بود.. تام و هل داد و از اتاق بیرون رفت
یه دستش و روی پهلوش گذاشت و سمت خوابگاه رفت
در و باز کرد
هیچکس نبود
سمت تختش رفت و روش نشست
سرش و بین دست هاش گرفت و اجازه داد اشکهاش روی گونش بریزههق هقش بلند شد
لیام چه جوری هنوز دوستش داره.. زین یه دروغگو بود ولی لیام بهش اهمیت میده
کل زندگی لیام و ازش گرفته ولی اون دیوونه حواسش حتی به زخم روی دست زین هم بودچرا؟! چرا اینقدر خوبه!
.
.
.
.لیام به بازداشتگاه برگشت ولی هیچ حرفی نزد.. سکوت مطلق تا اینکه جک به حرف اومد
-از تو هم چرت و پرت پرسیدن؟! عوضی های به فاک رفته بدبخت... واقعا فکر کردن میتونن از زیر زبون ما حرف بکشن
لیام نیشخند زد و به جک چند ثانیه خیره شد
-جک... اگه بلایی سر نایل اومده باشه چی کار میکنی؟جک شکه نگاهش کرد... حتی فکر کردن بهش ترسناک بود
-چ...چه اتفاقی برای اون کوتوله افتاده؟!
-ندیدمش... فقط یه سوال بود
صدای مارتین از سلول کناری بلند شد
-همه ی پلیس ها برن به جهنم... به چی فکر میکنی جکی... بزار بمیره مگه مهمه
لیام به وضوح قرمز شدن صورت جک و متورم شدن رگ گردنش و دید و لبخند زد
یه نفر دیگه هم به یه پلیس عجیب و غریب اهمیت میده
.
.
.تام دست نایل و گرفت و به اتاقش برد
-خلاصه و مفید همه چیز و تعریف کن
-زین لیام و دید.. لیام خوش هیکل و جذاب بود.. لیام ، زین و بوسید، زین وا داد عاشق شد
-نه.. این خیلی خلاصه بود یه ذره بیشتر.. سطح دوست داشتنه چه قدره؟؟
-ببین تامی تو الان نباید حمایت کنی.. باید بگی این عشق اشتباهه
-بلوندی خل و چلم... عشق عشقِ و منم طرفدار عشقهای ممنوعه... چرت و پرت نگو و بگو چقدر دوستش داره
-زین خیلی خیلی دوستش داره در حدی که میخواست بیخیال دستگیریش بشه
-پس چرا دستگیر شدن؟
-چون لیام فهمید ما جاسوسیم بعد عصبانی شد بعد زین عصبانی شد بعد من بیسیم زدم بعد زین تیر خورد بعد لیام دستگیر شد
-چقدر بعد بعد کردی... خب حالا یه دلیل بهم بده که باور کنم عشق خودت هم دوستت داره
-کی گفته من عاشق شدم؟
-تو خوردن یه پیتزا رو رد کردی... تازه زین گفت دستپخت اونی که دوست داری خوبه
-فوق العادس
YOU ARE READING
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!