21

5.5K 796 292
                                    

لیام چشم هاش و بست و صورتش و با آستینش پاک کرد

-شوخی خوبی نبود زین؟؟ زین؟!! زی!!! صدام و میشنوی؟؟؟ به چی نگاه میکنی؟؟؟

لیام رد نگاه زین و دنبال کرد و به جک خیره شد

زین مطمئن بود همه چیز تموم شده... اونا فهمیدن که جاسوسه و نایل و پیدا کردن و قراره هر دوتاشون بمیرن

جک ، نایل و روی کاناپه پرت کرد و به لیام نگاه کرد

-ماموریت انجام شد.. اگه می خوای بمیره من می‌تونم بکشمش... ازش خوشم نمیاد

تایلر با قدم های آروم نزدیک شد
ت: اوه ... اون خیلی خنگه.. این بهترین صفتی که می‌تونم بهش بدم.. هی آلفا تو چرا خیسی؟؟

زین نمی دونست باید چی کار کنه؟ می خوان نایل و بکشن؟؟؟ اگه کوچکترین بلایی سر اون فیک بلوند بیاد زین نابود میشه
بین کار درست و غلط، مونده بود

باید صبر میکرد تا ببینه چه اتفاقی میوفته یا اینکه جلو بره و از کسی که مثل برادرشه دفاع کنه
اون قسم خورده... نایل و تام تنها کسایی بودن که زین براشون جون میده

طبق غریزه عمل کرد و تفنگی که پشت کمرش بود و برداشت و ضامنش و کشید و سمت کاناپه رفت و جلوی همه وایساد

لیام نمی فهمید اون چی کار میکنه

زین: هیچکس حق نداره نزدیکش بشه

لیام متعجب نگاهش کرد
ل: داری چی کار میکنی؟؟ این شوخی خوبی نیست

زین با ناراحتی به لیام نگاه کرد
-متاسفم ولی هیچکس حق نداره به نایل دست بزنه

جک: تو میشناسیش؟؟؟

زین: اون بهترین دوستمه

لیام: باشه... اون اسلحه رو بگیر پایین.. تو اون و میشناسی پس جاش امنِ

زین: قول بده

لیام: قول میدم ‌.... حالا اون لعنتی و بگیر پایین و توضیح بده

لویی از دور همه چیز و می دید و آروم آروم جلو اومد

لویی: این... واقعا این ... من نمی تونستم این موجود و هک کنم.. زین تو میشناسیش پس بگو چرا دوربین های اینجا رو چک می کرده؟

زین نفس عمیقی کشید.. حالا خیالش راحت بود که چیزی به فنا نرفته

ز: من و اون باهم شبگردیم... پنجاه درصد کار با منه و پنجاه درصد دیگه با اون.. اون هکر منه... نصف پولی که از شما میگیرم سهم اونه

لویی شونه هاش و بالا انداخت و بیخیال حرفش و زد

-خب پس از خودمونه... پوووف.. زین ما یه تازه وارد دیگه داریم.. حالا باید از اتاق بوراک و تایلر بیرون بیای و تختت و به همون بلوندی بدی(بلوندی گاهی وقتا به عنوان صفت خنگ و احمق استفاده میشه)

This man dies to nightTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang