30

5.3K 735 241
                                    

جلوی چشم های زین ، نایل روی زمین افتاد و اون نتونست هیچ کاری انجام بده.. با تمام سرعت سمتش دوید و صداش کرد

-نایل... چشمات و باز کن‌‌ ... تو چت شده؟! نایل؟!

جک خودش و به نایل رسوند

جک: چش شده؟!

زین: به نظرت من می دونم؟!

-هری و پیدا کن.. میبرمش توی اتاق بهداری

یه حسی به زین میگفت رفیقت و ترک نکن ولی پیدا کردن هری بهترین کار بود که می‌تونست توی اون لحظه انجام بده

زین اسم هری و فریاد زد و سمت راه رو ها دوید و جک یه دستش و زیر کتف نایل و دست دیگه رو زیر زانو هاش گذاشت و بغلش کرد

جک به صورتش نگاه کرد.. لب های نایل کبود شده بود و سرش ورم داشت
بدنش سبک بود و سکوتش دردناک بود
شاید جک همیشه فریاد میزنه و کلمه ی خفه شو رو تکرار میکنه اما واقعا سکوت اون پسر زجرآوره

اون باید حرف بزنه و بخنده و هر کاری که دوست داره انجام بده

جک وارد اتاق دوم هری شد و نایل و روی تخت گذاشت(اتاق شبیه بیمارستانه نه اتاق معمولی حال و حوصله توصیفش و ندارم خودتون تصور کنین😊)

هری با تمام سرعت وارد اتاق شد و چراغ قوه‌ی کوچیکی و از روی میز برداشت و با انگشتش پلک‌های نایل و از هم باز کرد و نور و به عدسی چشمش تابوند

-جک برو بیرون و اجازه نده زین بیاد تو

-اون حالش خوبه؟

-الان نمی دونم.. برو بیرون و حواسم و پرت نکن

-ولی...

- برو جک

جک نمی خواست اتاق و ترک کنه ولی مجبور شد

زین پشت در نشسته بود و زانو هاش و بغل کرده بود.. هوا براش سنگین شده بود و بغض گلوش و گرفته بود
نایل لیاقت این و نداشت
به اندازه ی کافی درد کشیده دیگه کافیه

دو ساعته هری رفته و در و بسته ولی هنوز هیچ خبری نیست

لیام جلوی زین زانو زد و دستش و گرفت

-هیییش... اون خوب میشه

-تقصیر من بود

-زینم... این تقصیر تو نبود اون حالش خوب میشه و بعدا براش یه خاطره میشه. مثل تمام خاطراتی که ما از زخم هامون داریم..

-اون یه عالمه خاطره ی تلخ داره.. من باعث شدم یکی دیگه بهش اضافه بشه

-زمان.. زمان همه چیز و حل می‌کنه

-لیوم... من...‌ من خیلی تنهام؛ نایل آخرین کسی که برام مونده.... تنها کسی که هنوز تحملم میکنه و ترکم نمیکنه... کسی که حرفام و میشنوه

-تو من و داری.. می تونی هر چیزی که می خوای بگی.. من اینجام برای تو..‌تا همیشه

-میشه اینقدر خوب نباشی؟ نمی خوام ازم متنفر بشی

This man dies to nightWhere stories live. Discover now