13

5.5K 876 363
                                    

آرامش محض ...

این تنها چیزی بود که حس می کرد.. نور ضعیف خوشید به چشم هاش می خورد
آروم پلک های سنگینش و باز کرد و به اطراف نگاه کرد

گرگ و میش صبح بود و نور سفید خورشید بخش کمی از خونه رو روشن کرده بود

سرش روی سینه ی کسی بود و عطر تلخ تنش و حس میکرد

زین سرش و بلند کرد و به مردی که آغوشش بی‌نهایت گرم و راحت بود نگاه کرد..

لیام پین آروم خواب بود و دست هاش و دور زین حلقه کرده بود و صدای نفس های آروم و عمیقش به گوش می رسید

منطقاً زین، باید خودش و از بغلش بیرون می‌کشید و فاصله رو حفظ می کرد اما زین دوباره سرش و روی سینه ی لیام گذاشت و چشم هاش و بست
مهم نبود چی میشه یا اینکه چه اتفاقی قراره بیوفته فقط اون لحظه مهم بود... فقط همون آرامش مطلق

تصمیم گرفت فقط توی لحظه زندگی کنه و زنده بودن و از نزدیک لمس کنه

چشم هاش آروم بسته شد و صدای ضربان قلب لیام توی ذهنش ثبت شد

.
.
.
.

صدای زنگ ساعت باعث شد نایل از خواب بپره
بدون اینکه چشم هاش و باز کنه بلند شد و سمت دستشویی رفت و توی راه دو بار به ستون برخورد کرد... کار های روزمره ی همیشگی و انجام داد و سراغ خوردن صبحونه رفت

لیوان شکلات داغش و برداشت و سمت کامپیوترش رفت
خمیازه کشید و مانیتور ها رو روشن کرد

تصویر دوربین های امنیتی پایگاه و نگاه کرد.. همه جا شلوغ بود و انگار هیچکس شب قبل خواب راحتی نداشته به جز نایل

تریشا آدم های زیادی و دستگیر کرده بود و بیشتر سرباز ها مجبور بودن شیفت وایسن... نایل مطمئن بود با تمام وسیله ها و عتیقه هایی که پیدا شده میشه یه موزه باز کرد😑😐

خمیازه ی دیگه ای کشید و به خونه ی گرگ نگاه کرد

باغ کاملا خالی بود.. حتی آدم هایی که همیشه نگهبانی میدادن نبودن.. هدفونش و روی گوشش گذاشت و صدای تاپ تاپ عجیبی شنید

فقط دو چیز ممکن بود اتفاق بیوفته
یک: حس گر شنوایی زین خراب شد و تاپ تاپ میکنه

دو: زین خیلی عاشقانه گوشش و روی سینه ی کسی گذاشته

لبخند شیطانی و موزیانه ای گوشه لبش نشست و آروم انگشتش و روی دکمه ضبط صدا گذاشت و فشار داد و ریز خندید

- زی.... زین... خوابی؟؟؟ هشت صبحه... زین؟! باید بری سراغ اون گاوصندوق عجیب ... یادته؟؟؟ زین

نایل جوابی نشنید و مجبور بود صبر کنه تا زین از خواب بلند بشه
صدای تق تقی به از در اتاقش اومد و سرهنگ لاک‌وود با صورت عصبی و پریشون وارد شد

This man dies to nightOnde histórias criam vida. Descubra agora