جک از اتاق بیرون رفت.... اون مرد ترسناکی بود ولی زود اعتماد میکرد... جک به زین اعتماد کرده بودپیش لیام رفت و تمام چیز هایی که زین گفته بود و تعریف کرد و دوباره به آشپز خونش رفت.... اون باید برای یه عالمه آدم آشپزی کنه
لبخند روی لب لیام نشسته بود... حالا می دونست اون جانی عوضی چه جوری بقیه رو میخره
وارد مناقصه ی اصلی میشن و هر چی میخوان میگیرن ازش... اما اگه آلفا هم توی مناقصه ی این ماه شرکت کنه... دیگه کی جرعت میکنه سمت جانی بره؟؟؟؟؟
حالا فقط نیاز داره پیش لویی تاملینسون بره و ازش بخواد تاریخ مناقصه ی بعدی و پیدا کنه
لیام بلند شد و از اتاقش بیرون رفت و سمت اتاق تیر اندازی رفت
بوراک و تایلر دوباره مسابقه گذاشته بودن و نصف گروه دورشون جمع شده بودن و روشون شرط بندی میکردن
لیام لبخند زد و یه کُلت کمری ساده برداشت و فریاد زد
-من از جفتتون بهترم
بوراک غر غر کرد
-این مسابقه ی ماست... بزار خودمون تا تهش بریم و من به این پسره ی چشم سبز حالی کنم ازش بهترم-شما همیشه میاین اینجا و درآخر مساوی میشین
لیام به صفحه هایی که با فاصله ی چند متر جلوش بودن شلیک کرد و دقیقا به نقطه ی وسط زد
-تو آلفایی.. اصلا واسه همین همیشه به هدف میزنی.. قبول نیست
بوراک مثل بچه ها حرف میزد و بقیه رو میخندوند
لیام به اطراف نگاه کرد اما اثری از لویی ندید
-پس لویی کجاست؟؟
تایلر: طبق معمول پشت کامپیوترش نشسته.. اگه باهاش کار داری صداش کنم؟؟
لیام: خودم میرم پیشش
لیام از جمع بقیه فاصله گرفت و از سالن تیراندازی بیرون رفت... وارد باغ اصلی شد و پشت درختا سمت یه در مخفی رفت و در زد
چند ثانیه صبر کرد و در خود به خود باز شد
-لویی.. هستی؟
-اینجاام
لیام وارد اتاقک شد و از کنار مبل و تخت گذشت و دوستش و پشت چندتا مانیتور پیدا کرد
-سلام... چرا از اینجا بیرون نمیای.؟؟ حتی برای صبحونه ندیدمت
-یه سیستم ناشناس دوربین های باغ و حیاط و چک میکنه... اما نمیتونم هکش کنم و بهش وصل بشم
-دوربین های باغ به درد کی می خوره؟؟
-یکی که ورود و خروج ما رو کنترل کنه.... یه حرفهای اینکار و میکنه.. سیستمش پیشرفتس.. تو چرا اومدی اینجا؟؟
STAI LEGGENDO
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!