لیام شوکه شد.. زین.. زینش زخمی بود
چند قدم جلو رفت تا کنارش باشه ولی با فریاد مارتین برگشت-از خودتون دفاع کنین... فرار کنین.. برو آلفا
هر کس اسلحه برداشت و از اتاق بیرون رفت
زین بیشتر از این نمیتونست درد و تحمل کنه.. سر خورد و روی زمین افتاد
لیام گیج بود... قلبش به زور سمت زین میبردش و عقلش به بیرون از ساختمونبین یه جنگ روانی گیر کرده بود.. قطره اشکش پایین اومد
مهم نبود چی بشه اون هنوز عاشق زینهحرف های زین به یادش میومد
((قول بده.. به عنوان خودت نه آلفا.. قول بده دوستم داشته باشی قول بده تنهام نزاری... منتظر بمونی تا اشتباهاتم و درست کنم))
لیام بهش فرصت نداد
به عشقش هیچ وقتی نداد..کسی دست لیام و گرفت و به بیرون اتاق برد
لیام چیزی نمیفهمید
کجا داشت میرفت... زین.. پس زین چی؟صدای شلیک گلوله از همه جا میومد
اسلحه مارتین سمت نایل رفت که صدای جک بلند شد
-حتی فکرشم نکن... یه مشت پلیسه به گا رفته اون بیرونه و تو اینجایی.. گمشو بیرون.. الان
-داری ازش دفاع میکنی
-دهن گشادت و ببند و گمشو بیرون تا جرت ندادم
جک مارتین و به بیرون اتاق هل داد و برگشت و به چشم های پشیمون و اشکی نایل نگاه کرد
-ازت متنفرم
آخرین حرف جک ؛ نایل و خورد کرد
همه از اتاق رفتن
نایل بالا سر زین رفت
-داره خون میاد.. خیلی درد داری؟ زین..
-هی.. از بدترش زنده موندم.. من سگ جونم.. یادت که نرفته
نایل خم شد و کف کفش زین و در آورد و اسپری کوچیکی و برداشت و روی زخم زین زد
-پاشو.. باید بریم... بیا بریم خونه.. فقط از اینجا بریم
اسپری دردش و کم کرد
نایل به زین کمک کرد روی پاهاش بایسته
زین به سختی راه میرفت...صدا ها رو میشنیدن.. خالی شدن خشاب ها و انفجار باروت
نایل به زور خندید و با دست آزادش کلاه کاسکت و سوییچ زین و برداشت
-هی.. وقتی بردنت توی آمبولانس من با موتورت بیام؟-دیوونه.. عمرا بتونی پشت موتور بشینی
زین به سختی حرف میزد
-من بینهایتم.. میتونم
بالاخره از اتاق بیرون اومدن
زین به جنازه یکی از اعضای گرگ چشم دوخت.. مستقیم به پیشونیش شلیک شده بود
BINABASA MO ANG
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!