نایل برای بار آخر سعی کرد با زین حرف بزنه ولی اون جواب نمی داد
مطمئن نبود می خواد اینکار و بکنه ولی مجبور بوددو روز کامل هیچ اثری از زین نبود.. باید به خرچنگ گزارش میداد
استرس داشت... باید انجامش میداد... بخاطر بهترین رفیقش باید در خواست میکرد وارد گرگ بشه
ضربه ای به در زد-بفرمایید
صدای زخمی و مردونش و شنید و وارد شد
-اینجا رو... بی نهایت یاد گرفته در بزنه.. این یه شاهکاره
-سرهنگ لاک وود.. من .. خب.. من .. می خوام وارد گرگ بشم
-چی؟ این خطرناکه هوران... خودت و توی دردسر ننداز
-چهل و دو
-چی؟
-چهل و دو ساعته که هیچ خبری از زین ندارم
-امکان نداره... می فهمی چی میگی؟
-مامور های قبلی ارتباطشون با هکر هاشون قطع شد و بعد جنازه هاشون پیدا شد.. نمی خوام آدم بعدی که توی سرد خونه میبینم زین باشه
-تریشا ما رو میکشه... باید به اونجا حمله کنیم من تیم ویژه رو خبر میکنم
-نه... شاید یه مشکل فنی باشه... آخرین بار که باهاش حرف زدم همه چی خوب بود
-نمی تونم ریسک کنم
-اگه اشتباه کنیم توی دردسر میوفتیم و گرگ از دستمون فرار میکنه و دیگه نمی تونیم ماموری سراغشون بفرستیم
خرچنگ کمی فکر کرد و از جاش بلند شد و طول اتاق و طی کرد
لاک وود: خب.. از تام و فردریک می خوام کمکمون کنن.. اونا رو میفرستم اونجا
نایل کلافه نگاهش کرد
-پیدا کردن یه راه برای ورود اونا خیلی سخته-پس تو چه جوری می خوای بری؟
-یه راه دارم... فقط مجوزش و می خوام
-تریشا نباید این و بدونه.. باشه؟؟ ازت گزارش میخوام هوران.. اگه توی دردسر افتادی فقط خبر بده تا نیرو های ویژه رو بفرستم
-ممنونم سرهنگ
-به چی نیاز داری؟
-فقط یه خونه یا گاراژ توی پایین شهر برام جور کن
.
.
.
.
.
.زین از کنار اتاق لیام رد میشد که مچ دستش گرفته شد و سمت در کشیده شد؛ لیام دوست پسرش و داخل اتاق کشید و در و پشت سرش بست و لبش و محکم بوسید
زین خودش و عقب کشید
-یکی خیلی خوش حاله..-اوه.. من فقط به توی لعنتی وابسته شدم
-من فقط سه روزِ دوست پسرت شدم آلفا.. تو چقدر زود وابسته میشی
لیام خندید و دستش و دور کمر زین گذاشت و اون و به خودش نزدیکتر کرد
BINABASA MO ANG
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!