43

4.6K 696 154
                                    

لیام به فحش های جک گوش می‌داد و گوش میداد تا اینکه خسته شد و داد زد

-بسه... خفه شو جک.. دیگه کافیه

-پس چی‌کار کنم؟! منتظر بمونم که چی بشه؟ تو چت شده آلفا... سرت پایینه و صدات می‌لرزه نکنه تسلیم شدی؟ تو رهبر مایی... کنارت می‌مونم و لازم باشه گردن تک تک اون سرباز ها رو میشکنم

-فقط خفه خون بگیر و صبور باش... یه هفته    یک ماه.. بعدش از اینجا می‌ریم بیرون

صدای لویی بلند شد

-اون میاد... جف نمی‌زاره ما اینجا بمونیم.. این پایگاه مسخره رو با خاک یکسان‌میکنه

هری: لیام.. تو خوبی؟ آروم باش ما اینجا نمی‌مونیم

لیام: می‌دونم بالاخره میریم بیرون ولی..

نزدیک بود اسم زین و به زبون بیاره
اصلا اون کی بود که بغلش کرد؟! حالش خوبه.. نکنه نکنه

نه
نه
نه

اون خوبه و اتفاق بدی براش نیوفتاده
امکان نداره زین مرده باشه

صدای خاطراتش توی سرش می‌پیچید
داره روانیش میکنه

صدای زینشِ
صدایی که بار ها و بارها از امروز گفته بود و لیام نشنیده بود

گفت می‌خواد اشتباهاتش و جبران کنه
گفت گرگ و نفروخته بود

لیام مقصره... حق با زین بود.. بهش اعتماد نکرد
خب پسر یاسر باشه مگه چیه؟! لیام هم پسر جف پینه
عصبی شد... دیوونه شد و حالا نه زین رو داره نه اعتماد پدرش رو

صدای مارتین بلند شد
-ولی چی؟

-هیچی... باهاش کنار میام.. فقط بخوابین.. احتمالا فردا بازجویی داریم؛ دهنتون و می‌بندین و هیچی نمیگین

جک روی تخت دراز کشید
شاید خواب، ذهنش و آروم کنه
چشم هاش و بست و تصویر دو تیله ی دریایی پدیدار شد

چرا فکر های نیمه شب اینجوریه؟ چیزی که نمی‌خوای بهش فکر کنی میاد جلوی چشم هات و قلبت و بی تاب میکنه
اصلا یه حال و هوای غریبی داره
نمی‌خوای بهش فکر کنی ولی مجبوری
ناخودآگاه حسی مثل موزیک غمگین بهت القا میشه

جک شکسته بود
نایل بغلش کرد و بهش گفت یادت نره دوست دارم.. گفت برمیگرده تا دوتایی رستوران بزنن گفت خوشبختی و حس میکن
گفت دوستش داره

اونا که فرار میکردن پس چرا نایل ازش خدافظی کرد
حتما واقعا دوستش داره نه؟!

فیک بلوندش گریه میکرد.. نفس نفس میزد
چرا جک بهش گفت ازش متنفره؟ آخه چرا.. مگه دیوونش نیست؟ مگه عاشقش نیست پس چرا گفت ازش متنفره!

برای یه لحظه می‌خواست انتقام بگیره.. یک جمله‌ی ساده و خنک شدن قلب آتشینش اما الان پشیمونِ

This man dies to nightDonde viven las historias. Descúbrelo ahora