لیام به سر تا پای زین نگاه کرد و نیشخند زد
کوچیکتر از چیزی بود که فکر میکردزین بدون حرفی جلوش وایساد... لیام هم چیزی نگفت
[ازش بپرس چه چیزی و باید برسونی]-من چی رو باید تحویل بدم؟؟؟
لیام یه فلش کوچیک و جلوی زین گرفت
-این ...
زین برای یه لحظه جذب صدای مردونش شد اما سریع از فکرش بیرون اومد
[یادت نره شبگرد ها به فقط به خاطر پول کار میکنن... در واقع همه به خاطر پول کار میکنن]
-اول پول
لیام ابروش و بالا انداخت... هنوز بهش اعتماد نداشت... قراره یه کپی از اطلاعات مسیر هایی که ازش مواد مخدر صادر میکنه رو به دست این شبگرد بده و اون تمام پول رو اول می خواد.. نکنه اطلاعاتش و بدزده..
-اول کار
-من پولم رو می خوام... از کجا معلوم بعدش به جای پول یه گلوله وسط پیشونیم نباشه؟!!!!
-مگه تو کارت مشکلی هست که یه گلوله بین ابروهات بزارم؟!!
[نمی خوام بهت مشکوک بشه... بکش کنار]
-می دونی... تو اهل معامله نیستی... وقت من رو نگیر
زین رفت تا سوار موتورش بشه که صدای لیام متوقفش کرد
-نصفش و اول میدم
[دو سوم بخواه]
-دو ، سوم می خوام
-قبوله
لیام به اون پسر ریزه میزه ی سیاه پوش اعتماد نداشت.. حتی کلاه کاسکتش و در نمیاورد .. همه چیزش مشکوک بود.. صدای شبگرد رو به روش رو شنید
-باید کجا ببرمش؟؟؟
تایلر یه جی پی اس کوچیک به دست زین داد و لیام باهاش حرف زد
- یه دختر با موهای مشکی و چشمهای آبی... طبقه هفتم این هتله... اتاق ۷۰۵ فلش رو بهش بده
[بپرس چرا شبگرد می خواد... موقع پرسیدن خودت و دست پاچه نشون بده]
زین کمی مِن من کرد- اووم... خب... یه چیزی...چرا یه شبگرد برای گروهت می خواستی؟؟
-شاید اطلاعاتم زیاد باشه
-چرا من؟
-چون زنده ای.... اگه زنده بمونی وارد گروهم میشی
زین فهمید کار سختی در پیش داره... اما اون زین مالیکه.. ملقب به z1 از پس همه چی بر میاد
زین منتظر موند تا نایل بهش بگه پول واریز شده
همون جور وایساد و به چشم لیام زل زد...
چشم هاش عجیب بود... ازش خوشش نمیومد یه حسی بهش میگفت این چشم ها براش دردسر میشه
YOU ARE READING
This man dies to night
FanfictionHighest ranking: #1 in fanfiction [complete] by sadafiiiii &saba حقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟؟ خانواده یا...خانواده!