16

5K 782 248
                                    

((پسر کوچولوی هشت ساله به اطرافش نگاه کرد

گرد و خاک روی وسیله ها نشسته بود و دیوار های خاکستری انگار تکون می خوردن و نزدیکتر میشدن

زین کوچولو سعی کرد دست هاش و باز کنه

ترسیده بود و نفس نفس میزد

-مامی.. پاپا

زین با هق هق آرومش پدر و مادرش و صدا می کرد و ازشون کمک می خواست ولی در مقابل فقط سیلی محکمی به صورتش خورد

-خفه شو لعنتی.. از خواب پریدم

هق هق پسر هشت ساله بیشتر شد و در مقابل ضربه دیگه ای به صورتش خورد

مرد عجیبی که تمام موهاش و تراشیده بود و روی گوشش پر از پیرسینگ بود با نیش خند حرفش و زد

-واقعا فکر میکنی پدر و مادرت قراره کمکی کنن .هه یاسر از مخفی گاهش بیرون نمیاد تا پولی که می‌خوام و بهم بده و تریشا هم رفیقام و آزاد نمیکنه؛شغل اونا از تو مهمتره

-اونا دوستم دارن.. اونا خانواده ی منن تنهام نمیزارن

-منم امید وارم یه ذره بهت اهمیت بدن... ای کاش خواهر کوچولوت و هم می دزدیدیم

صدای شخص سومی بلند شد
-اونقدر با اون بچه حرف نزن.. خبری از روباه نشد؟

-خبری نشد اون لعنتی براش مهم نیست پسرش دست ماست

زین حرف هایی که بینشون رد و بدل میشد و میشنید و هر لحظه امیدش و بیشتر از دست می‌داد

پدرش همیشه کنارش بود.. وقتی کوچیکتر بود باهاش بازی می کرد
با این که دیگه باهم زندگی نمی کنن ولی باز میاد پیشش و توی تکالیفش کمکش میکنه

معلومه که اون میاد

مادرش یه پلیسه و پلیس ها آدم های خوبین..‌ اون تنهاش نمیزاره

چند ساعت دیگه گذشت و هیچ خبری نشد.. قهرمان‌های زندگیِ زین، فراموشش کردن

مرد جلو اومد و چاقو رو روی گردن زین گذاشت

-تو به درد ما نخوردی... خدافظ بچه

مرد تیغه ی چاقو رو کمی فشار داد و بخشی از گردن زین و برید ولی قبل از اینکه زخم خیلی عمیق بشه زین خودش و عقب کشید و شروع کرد به دویدن ولی مرد خیلی زود گرفتش

پسر بی پناه با دست های بسته نا توان تر از هر لحظه ی دیگه بود و زیر مشت و لگد های مرد درد میکشید

زین به خودش تلقین می کرد اگه دستش باز بود می‌تونست خودش و نجات بده پس تمام تلاشش و کرد تا طناب های دور دستش و باز کنه... مچ دستش کبود شد و خراش های ریز روی دستش به وجود اومد ولی بالاخره تونست دست هاش و از اسارت طناب خارج کنه

قبل از اینکه مشت دیگه ی بهش برخورد کنه غلت خورد.. تیکه چوبی که روی زمین بود و برداشت
مرد خم شد تا یقه ی زین و توی مشتش بگیره و در مقابل زین به سرش ضربه زد

This man dies to nightWhere stories live. Discover now