4

4.9K 821 284
                                    


زین از راه پله بالا رفت تا به اتاقی که توش بیدار شده بود برسه اما نگاه های سنگین آدم های توی کاخ عذابش میداد

یه صدا به گوشش رسید
-هی تازه وارد.. چیا بلدی که میگن آلفا رو تیغ زدی

[خب چیشد چی کار کردی؟؟]

زین به حرف نایل توجه نکرد و به مرد سیاه پوست که با پوزخند به بدن لاغر و قد کوتاهش نگاه میکرد جواب داد

-صد در صد از تو چیزای بیشتری بلدم.. من تیغش نزدم.. حقم و گرفتم

[زین .. دعوا نکن]

مرد عصبانی شد و جلوی زین وایساده و یه ضربه به قفسه ی سینش زد

-از من بیشتر بلدی؟؟؟ می تونم استخون هات و خورد کنم

-واقعا.. پس تلاشت و بکن

[زد وان... من فرماندم و بهت میگم بس کن...]

زین به مرد نگاه کرد و حرفش و زد اما مخاطبش نایل بود

-عمرا بکشم عقب

[عکس العملت و کند کن... نمی خوام حرکاتت و آنالیز کنن... احمق نشو]

مشت مرد سمت صورت زین رفت و زین جاخالی داد اما بخاطر حرف نایل هیچ ضربه ای به مرد نزد

مشت ها و لگد های مرد و رد میکرد و اجازه نمیداد بهش برخورد کنه

-دارین چه غلطی میکنین

صدای بم و کلفت یه پسر جوون شنیده شد
جلو اومد‌.. موهاش بلند بود و پایینش فر های بزرگ داشت.. چشم هاش سبز درخشان بود و قد بلند و جذابش اون و تبدیل به یه آدم خاص میکرد

اسمش و یادش اومد.. خرچنگ گفته بود اسمش هریه
مرد سیاه پوست کنار کشید و به زین نگاه کرد

-اون عوضی خیلی زبونش درازه

زین سکوت کرد و هیچی نگفت

-تو کی هستی؟؟

[زین جوابش و بده]

-اسمم زینه... شبگردم

-شبگرد دیگه چه کوفتیه؟؟

-همون کوفتی که آلفای عزیز شما بهش نیاز داره

زین به سایه ی روی زمین نگاه کرد... یکی داشت نزدیکش میشد.. مشتش بالا اومد و زین سریع جاخالی داد

-کافیه پسرا... من هریم.. هری استایلز.. قرار نیست به جون هم بیوفتین

زین: من به کسی کاری ندارم... حوصله ی تیکه و کنایه ندارم.. اگه می خواین من از این جهنم میرم و هر وقت کارم داشتین میام... من اصراری ندارم اینجا بمونم

صدای عصبانی لیام اومد و هیچ کس جرعت حرف زدن نداشت.. به غیر از زین

-چه مرگتونه... هری... اینجا چه خبره

هری: بچه ها با تازه وارد حال نمی کنن

زین: از این لقب مسخره بدم میاد

This man dies to nightWhere stories live. Discover now