-هی.. لطفا بیدارشین،نمیتونین اینجا بخوابین..
با صدای پرستار جوون آروم سرشو از روی دستش برداشت و با تعجب دوروبرشو نگاه کرد.توی آسایشگاه کنار تخت مامانش خوابش برده بود..
به سرعت بلندشد-اوه.. متاسفم واقعا نفهمیدم..
پرستار نگاه پر تأسفی بهش انداخت
عینک گردشو با دستمال جیبیش تمیز کردو کتاب و دفترچه شو از روی میز برداشت
ودرحالیکه با یه دست عینک میزد به دختر گفت-چیزی لازم نداره؟
پرستار نگاه گذرایی به زن 43 ساله که حتی توی خوابم اخم کرده بود انداخت
-دفعه ی بعد ک اومدین داروهای قلبشم بگیرین.. تموم شده گرچه،من واقعا نمیدونم اونا رو میخوره یا نه..
با دلسوزی دستشو روی دست مامانش که محکم بسته شده بودکشید
-اینا...واقعا لازم بود؟؟
دختر اخم کرد-شما با کسی که دائم درحال خودزنی و به هم ریختن دوروبرشه چیکار میتونین بکنین؟؟مادر شما..
لبشو گاز گرفت.
پسر به نشانه احترام سرشو خم کرد و با عجله از در بیرون رفت.
-آقای بیون
میخکوب شد
-مدیر آسایشگاه کارتون دارن.
.
.
.
-پسرم.. خبری از برادرت نشد؟
-متاسفم آقای لی...
-خودتم خوب میدونی مادر تو بیماری روانی نهفته ای نداشته... اون آسیب جدی دیده.. ما مجبوریم شبانه روز بهش آرامبخش تزریق کنیم و این باتوجه به توان کم قلبش خطر داره...
سرشو پایین انداخت-متوجهم..خودش این راهو انتخاب کرده و من نمیتونم کمکش کنم.. اون حتی از منم متنفره...جایی وجود نداره که بتونم ببرمش تا آروم بگیره، بارها به من گفتین فضای اینجا مناسب مادرم نیست اما من خودمم.. شب ک میشه نمیدونم کجا باید بخوابم.
مرد با تعجب بهش خیره شد
نگاه گذرایی به ساعت مچی قدیمیش کرد و بلندشد-من دیرم شده.. دوباره میبینمتون..
و ادای احترام کرد
-بکهیونا
پسر برگشت-اوه... اینو پاک یادم رفته بود.. سعی میکنم هزینه ماه قبلو این ماه پرداخت کنم. خداحافظ.
راه باقیمونده تا مترو رو تقریبا دوید،
به نفس نفس افتاده بود. به دیوار ایستگاه متروتکیه داد
کیفشو روی شونه ش جابجا کرد و کلاه کپشو ازش بیرون کشیدوسرش کرد.
و با فشار جمعیت واردقطارشد.
تمام طول راهو به حرفی ک زده بود فکر میکرد...اون حتی پول دو وعده
غذای خودشم نداشت چه برسه به هزینه داروی مامانش و دوماه آسایشگاه..
ازینکه دوباره مجبور بود اون کارو انجام بده حالش بهم میخورد
کلاهشو پایینتر کشید تا صورتشو از دید مخفی کنه.
.
.
.
.
-یا...کیم جونگین،احمقو ببین!
پسر لاغر قدبلندی باپوست تیره وموهای قهوه ای روشن درحال صاف کردن لباسش به حرف رفیقش گوش کرد.
هردو متوجه پسر ظریف اندام و ریزه ای بودن که با مهارت تمام سعی داشت کیف پول یک مرد مسنو از جیبش دربیاره
پوفی کرد
-خیلی ماهره!
-نه به اندازه من...خوب نگاش کن.
بکهیون بالاخره موفق شد...پشت به پشت مرد مسن و خیلی آروم کیف پولشو جابجا کرد...پیشونیش خیس عرق بودو موهاش و کلاه اذیتش میکردن
نگاهش کمی دورتر به دوتاپسر قد بلند افتاد..یکیشون هیکلی و سفید و یکی دیگه لاغرو تیره بود.داشت به کناریش لبخند میزد...اون لبخندشاید اگه تو مکان بهتری قرار میگرفت خیلی جذاب جلوه میکرد اما الان...تمام حواسش روی گوشه کیف پول چرم سیاه رنگ که از جیب پشتی شلوار جین پسر هیکلی بیرون زده بود متمرکزشده بود.
آروم بین جمعیت متراکم مترو جلو خزید.
.
.
.
.
-چانیولا...داره میادطرف ما!
پوزخندی زد-کیف پولتو بده
-چی؟؟؟!!!
-مگه کری کیم جونگین گفتم کیف پولت...
جونگین کیف پول کهنه شو از کیف روی شونه ش بیرون کشید و جلوی پسر مقابلش گرفت
-حواست به پشت سرم باشه.
و به سرعت کیف پول خودشو بیرون اورد و اسکناساشو توی کیف جونگین گذاشت.
جونگین ک تقریبا متوجه نقشه چانیول شده بود خندید-یا...میخوای چه غلطی بکنی؟
چانیول دوباره پوزخند زد-آره!میخوام شریک بازیش شم!
دفترچه شو بیرون آورد و سریع مشغول یادداشت چیزی شد..
.
.
بکهیون بالاخره پشت سر پسر قرار گرفت..خیلی آروم دستشو بطرف گوشه کیف پول برد..آروم..آروم..آرومتر..
کیف همچنان بالا میومد و صاحبش اصلا متوجه این موضوع نبود تا اینکه توی دستاش قرار گرفت...
دوباره نفس راحتی کشید... به نظر کافی میومد...
ترمز قطار همه چیو به هم ریخت..جمعیت به طرف عقب کشیده شدن و بکهیون که بینشون معلق بود با سر به جلو سر خورد
دست محکمی روی شکمش قرار گرفت و مانع افتادنش شد اما بخاطر برخورد یک دفعه ایش درد شدیدی توی شکمش پیچید..سرشو پایین گرفته بود-متشکرم.
صدای بمی باطعنه گفت-خواهش میکنم!!
و دستشو آروم از دور بکهیون برداشت...
به نفعش بود هرچه سریعتر بزنه بیرون و با اولین ترمز قطار اینکارو کرد.
.
.
-بیون... بکهیون...
جونگین بلندخندید-مجبور بودی بهش ضدحال بزنی؟ خودت کم ازین کارا کردی؟
-احمق اگه اینکاره نبودم الان بهم ضدحال نخورده بود؟
و کارت شنایی رو روی میز سلف انداخت-این دزد ناشی از ماهم بدبخت تره...
و کیف پول بکهیون که شامل دوتا خرده
اسکناس و یه کارت مترو بود رو جلوی جونگین گرفت.
-میگم چانیولا؟
-هوم؟؟
-تو اون برگه چی نوشتی؟
چان با لبخند مرموزی به طرف دوست خوشمزه ش خم شد-نوشتم فوضولو...!
مشت محکمی از طرف جونگین به شونه ش خورد..
سینی خالی غذارو جلوی مسئول سلف گذاشت-بیشعوری!
جونگینم متقابلا بلندشد-این ساعت تمرین رقص دارم... فعلا..
-یا.... جونگین...
برگشت-هوم؟؟
-یه سوالی ذهنمو خیلی درگیر کرده....
-خب؟؟
چانیول با جدیت دستشو بغل زد-فردا ک فارغ التحصيل بشی بهت چی میگن؟ مهندس هنرهای تخمی تخیلی؟
مشت دوم توی بازوش خورد.... بلند خندید
-اولا هنرهای تجسمی...دوما... هرچی باشه از تو که مجبوری بعد فارغ التحصیلیت گوشه خیابون گیتار بزنی خیلیم بهتره..
چانیول خنده شو خورد. اما دوباره نیشش بازشد-بروجونگینا.کلاست عقب میفته... فردا گوشه همون خیابون به رقاصم احتیاج داریم
و بی توجه به واکنش جونگین از سلف بیرون رفت
.
.
باعجله سوار اولین ماشین شد-دانشگاه هنر سئول
ساعتش سه و چهل و پنج دقیقه عصرونشون میداد ..فقط یک ربع وقت داشت تاخودشو به دانشگاه برسونه
زیپ کیفشو باز کرد. به امید اینکه از اون دوتا کیف پول چیز قابل توجهی گیرش اومده باشه..
کیف پول چرم قهوه ای رو بیرون کشید.اونو از یک مرد مسن کش رفته بودکه از نظر ظاهری معمولی به نظر میرسید. بدک نبود!
بالاخره تونست یک لبخند کوچیک بزنه-داروها جور شد!
از کیف پول خوشش اومده بود.. هرچی بود از کیف پول پوسیده ی خودش بهتر بود
دستشو برد تا کیف پول مشکی رو دربیاره که ترمز ماشین متوقفش کرد
-دانشگاه هنر پیاده میشدی؟؟
مقداری از پولایی که تازه به جیب زده بود رو به راننده داد و پیاده شد.
تابلوی خوشرنگ دانشگاه هنر بهش آرامش میداد. میدونست اونجا جاییه که دوستانی داره و میتونه کنارشون برای آینده ش سخت تلاش کنه..
تیشرت مشکیشو مرتب کرد و دستی توی موهاش کشید
صدای بلندی ازدور پیجش کرد-بکهیوناااااا
لبخند زد و دست تکون داد-آه.. جی یون سونبه!
جی یون بنظر عصبی بود و با دو به طرف بکهیون میرفت..
محکم باهاش برخورد کرد.. به سختی نفسشو کنترل کرد
-بک... بکهیونا... سالن...
بک جیونو از خودش جدا کرد و نگران پرسید-سالن چی؟؟
-سقف سالن تئاتر...ریخته پایین...
-او؟
بدون اینکه منتظر جواب باشه به طرف دانشکده تئاتر دوید..
مرد روی صندلی نشست و به فضای رقت انگیز جلوش خیره شد
-هایششش... حالا چه غلطی قراره بکنیم؟؟
-استاد کانگ اینجا چه خبره؟
مرد باپشت دستش عرق پیشونیشو پاک کرد-یا.. بیون بکهیون توام اومدی؟؟
بکهیون با بهت به سالن نگاه کرد
سقف کاملا پایین اومده بود..پرده های قرمز سن لابلای تیکه های چوب و آجر پیچ خورده بودن
دهنش باز شد-اومایا...
باصدای سلام سرشو برگردوند.
دختر ریزه ای که تازه به جمعشون ملحق شده بود جیغ کوتاهی کشید
-سالن...
-یکی به ما بگه اینجا چه خبره؟
استادکانگ بلند شد -مگه نمیبینین؟ این سالن پنجاه سال قدمت داشت، میدونستم بالاخره میاد پایین
بکهیون کلافه پرسید
-آخرش چی میشه؟ مگه تعمیرش نمیکنن؟
و با ناراحتی به سمت دوستاش برگشت-تا اجرای اصلی فقط یک ماه و نیم وقت داریم.
مرد آه کشید-یا...هرچه زودتر باید تعمیرکار خبر کنیم ولی..فعلا بنظرم برای ادامه تمرین باید فکر یک خرابه ی دیگه باشیم.
جیون بشکنی زد-شما گفته بودین که قبلا از دانشکده موسیقی برای تمرین تئاتر استفاده میکردین درسته؟
لبخندش پررنگ شد-درسته...فکر کنم سن تئاتر اونجا هنوز خالی باشه.
خب..همون طور که میبینین کلاس امروز تعطیله..بکهیون،ووبین،جی یون،جین آه و بویونگ...بهتره امروز برین پی کارتون!البته اگه کلاس دیگه ای ندارین.
.
.
هی تو دراز.-
چانیول سرجاش متوقف شد
برگشت وبا نگاه تمسخر آمیزش خط فرضی ای مابین موهای جونگین و کفشهاش کشید-تاحالا به اینکه قدت چقدره فکر نکردی نه؟
خندید-دراز بدجوری بت میاد چانیول!تاکجا میری؟
چان پوفی کرد-تامترو میبرمت.
و موتورسیکلت مشکیشو از پارک بیرون اورد.
کیف گیتارشو پشتش انداخت و رو به جونگین گفت-محکم بگیرش باشه؟؟
و گازشو گرفت،بی توجه به پسر سیاه پوشی که توی پیاده رو کلاه کپشو روی سرش گذاشت.
.
.
-آجوشی ..یدونه روزنامه لطفا..
جیب بری دیگه برای بکهیون فایده ای نداشت..حالاکه کلاسای دانشگاهش مرتب شده بودن بهتر بود دنبال کار باشه اگرچه..کار پیدا کردن برای یک دانشجوی تئاتر بی سابقه مثل مروارید گرفتن از آب با قلاب ماهیگیری به حساب میومد
وارد پارک نزدیک دانشگاه شد و روی اولین نیمکت لم داد و روزنامه رو باز کرد.
-یک بازاریاب تمام وقت..
-سرایدار
-مسئول بایگانی
-منشی با سابقه.
-لعنتی...هر اتفاقی بیفته حقتونه..وقتی نمیذارین در ازای کارکردن پول گیرم بیاد بایدم دستم توی جیبتون بره
روزنامه رو گوشه نیمکت انداخت
(به یک مدل برای بار نیازمندیم-با شرایط خاص)
دوباره روزنامه رو برداشت-مدل بار؟
دستشو برای بیرون بردن گوشیش توی کیفش برد و..
کیف پول سیاه رنگو بیرون کشید-هنوز تورو بازنکردم..
درست مثل خالی شدن یک ظرف آب سرد روی سرش بود!!!
کیف خالی خالی بود
فقط یک برگه نت توش چسبیده بود..
"اومایا...یه خبربد؟
حتما شکه شدی ازینکه زحماتت بی فایده بود درست میگم؟
و یه خبر بد دیگه؟
هی تو...میتونی مراقب مدارک شناساییم باشی..در اینصورت،منم به کیف پولت دست نمیزنم!!میبینمت
پی,سی ,وای"
چشمهاش از حد طبیعی گشادترشدن
دوباره متن رو خوند..به شماره تلفن پایین برگه نگاه کرد.
دستشو توی جیبش برد..کیف پولش کجا بود؟
وحشتزده ازجاش بلندشد...مثل دیوونه ها جیباشو وارسی میکرد
کیفشو روی نیمکت خالی کرد اما..
کیف پولش واقعا نبود!
کارت شناساییش...کارت دانشجوییش..مدارک مامانش!!
.
.
صدای اهنگ توی بار کرکننده بود...
The rain falls hard on a humdrum town
This town has dragged you down
Oh, the rain falls hard on a humdrum town
This town has dragged you down
Oh, no, and everybody's got to live their life
And God knows I've got to live mine
God knows I've got to live mine
چانیول با آهنگ زمزمه میکرد..
William, William it was really nothing
William, William it was really nothing
It was your life...
-هی تو..توی اون دکور لعنتیت مارتینی داری؟؟
چانیول که از رفتار مرد خوشش نیومده بود با اخم جواب داد- دارم..
و به سمت قفسه های مشروب برگشت- مردک مست...
متوجه لرزش گوشیش توی جیب شلوارش شد.
بطری مشروب و دو تا پیک مخصوصشو جلوش هل داد و روشو بطرف قفسه مشروب کرد.
گوشیش و دراورد.. هرچی فکر کرد شماره به نظرش آشنا نمیومد..
-بله؟
-تو کیف پول منو بلند کردی؟؟؟؟
لباش به لبخند مرموزی باز شدن-لعنت!انگاری بدهکارم شدم
-چی میگی برای خودت؟ صداتو نمیشنوم
چانیول از پشت پیشخوان بیرون و بطرف در خروجی رفت-کی ببینمت؟؟
بکهیون که از حرف یک دفعه ای اون پسر جوون هول شده بود شمرده شمرده پرسید-ب... برای چی ببینیم؟؟
صدای قهقهه ش ازپشت تلفن بلندشد- تو یا یک احمقی یا یک نابغه!! به مدل دزدی کردنت نمیخورد احمق باشی..مثل اینکه یادت رفته مدارک عزیزت دست منه مگه نه؟؟؟
بک عصبی دستشو به پیشونیش کوبید-آره.... منم یه چیزایی دارم.. خب آره.... کجا باید بیام؟؟؟
-راجع بهش فکر میکنم..
اون پسر خونسرد گفت و تماسو قطع کرد
-لعنت..
بکهیون با عصبانیت چندتا لگد به گودال کوچیک آب جلوی پاش زد و گوشیشو توی کیفش انداخت..پ.ن:این فیکشن سال قبل کامل شد و من لازم دونستم باتوجه به ضعف قلمم موقع شروع کردنش برای واتپد ویرایشش کنم*ممنون که وقت میذارین*
YOU ARE READING
RED
Fanfiction+میتونی کنارم خوشحال باشی؟ -میتونم کنارت ناراحت باشم؟ غیر ممکنه... Chanbaek*Kaisoo*Sung hoon&park bogum*