~Red(7)

655 128 9
                                    

- خسته شدم ووبینا..
-یه کوچولو دیگه میذارم چشماتو باز کنی.
چشمای بکهیون بیش ازحد گشادشدن-ج..جی یون نونا؟
چانیول بیخیال از پشت پرده به اون دونفر زل زده بود.
جی یون چشماشو بسته بود و برای باز کردنشون لحظه شماری میکرد..و اون ووبین بود که جعبه ی کوچیک و لوکسی و..
بک با دستش محکم روی دهنش زد-اومایا..اون داره..
-جی یونا، میتونی چشماتو باز کنی.
جی یون شی..لطفاپیشنهاد ازدواجمو رد نکن.
و جعبه ای که حالا درش باز بود و برق طلایی رنگ حلقه ش به چشمای حیرت زده ی جی یون منتقل میشد رو با احترام جلوش گرفت و کمرشو مثل یک پرنس خم کرد
به وضوح میشد دید که جی یون داره گریه میکنه
حالت لبای چانیول نماد آشکار پوزخنده معروفش بود و بکهیون همچنان با ناباوری سرشو تکون میداد.             
ووبین آروم سرشو بلند کرد. با دیدن گریه جی یون دستپاچه تر از قبل در جعبه رو بست.
-اوه..جی یونی گریه نکن..اصلا فراموشش کن باشه؟ من خیلی متاسفم.
دخترِ شوک زده آروم سرشو بالاگرفت و به چشمای دوست پسرش زل زد.
قدم کوتاهی برداشت و خودشو محکم توی بغل ووبین انداخت.
چان سرشو ب یک طرف خم کرد و با لبای غنچه شده ش بهشون زل زد
ووبین متقابلا جی یونگو بغل گرفت و لباشو ازهم فاصله داد.
زمزمه ی یک آهنگ عاشقانه؟
-piga nerigo
oumaki hurumyeon
nan dangshinul....

چشای بک از حدقه درومد!
چانیول از حالت بیتفاوتش بیرون کشیده شد
(تق!)
بک بدون هیچ فکری دوتا دستشو روی گوشای چانیول گذاشت و چشماشو محکم بست.
چانیول با چشمای گشادشده به پسر روبروش که سعی داشت نذاره آهنگ موردعلاقه ی مامانشو بشنوه نگاه میکرد.
با خاموش شدن صدای ووبین بکهیون آروم دستاشو از روی گوشای چانیول برداشت و بدون اینکه بخواد نگاهش کنه روشو به طرف اون زوج گرفت.
-ووبینا، من..واقعا دوستت دارم..خدایا..من..معلومه که باتو ازدواج میکنم!
لبخند بک گشاد ترشد. نگاه چانیول همچنان روی بک ثابت مونده بود
دستی روی گوشش کشید.
بک هین خفیفی کرد و توجه چانیولو به طرف اون زوج جلب کرد.
ناخوداگاه نقشه ی شیطانی ای به سرش زد!
این ووبین بود که جی یونو از بغلش بیرون کشید و..بیشتر از قبل بهش نزدیک شد.
"بنگ"
چشمای بکهیون کار نمیکرد؟ این چه جهنمی بود؟
چانیول محکم جلوی چشماشو گرفته بود و با لبخندگشادی شاهد صحنه ی عاشقانه ی روبروش بود بدون اینکه به تقلاهای بک توجهی کنه!
و بعد از پایان یک رول عاشقانه، چشمای بکهیون دوباره میدید..
-مریض..
چان محکم پهلوشوگرفت و بکهیونِ عصبانی تر از قبل حتی تمایلی برای باز کردن مشتش نداشت
هردوشون با اخم خنده داری به همدیگه خیره شده بودن..
-دوستت دارم
سرشون دوباره به سمت اونا چرخید!
ووبین حرف میزد
-خیلی خوبه که ما میتونیم توی مراسم سالانه ازدواج دانشجویی اینو اعلامش کنیم جی یونا
جی یون باخجالت سرشو توی بغل ووبین مخفی کرد-ازدواج دانشجویی بهترین شروع ما میشه..اونا هرسال به دانشجوهاییکه قصد ازدواج دارن وام میدن و امکان اشتغالشونو فراهم میکنن. اونا به دانشجوها شغل میدن تا بتونن با کار کردن هزینه ی وامو پرداخت کنن.
فکر نکنم ما مشکلی داشته باشیم..
ووبین سرخوش خندید-هفته ی پیش خبر خیلی خوبی شنیدم. دانشگاه هنر قراره به اوناییکه توی مراسم ازدواج دانشجویی ازدواج میکنن..یه خونه هدیه بده!!
جی یون عقب پرید-ووبینا!
تقریبا جیغ زد.
ابروهای بک شروع به بالا رفتن کردن و حال چانیولم دست کمی ازون نداشت.
صدای خنده بلند ووبین دوباره بکهیون و چانیولو از جا پروند-اول باید حلقه رو قبول کنی
.
.
-یااا پارک چانیول تو یه روانی هستی. تو فکر کردی من چند سالمه؟
چان نیشخندی زد-صحنه ی مناسبی برای تو نبود! توام گوشای منو..
بکهیون اخم غلیظی کرد و صداشو بالاتر برد-واقعا که بیشعوری.منو بگو که..
نگاهش به تابلوی اعلانات برخورد کرد
-ترجیح میدم باهات حرف نزنم
گفت و مثل دختربچه های لوس پشتشو به چانیول کردو مسیر تابلوی اعلانات رو درپیش گرفت
حق با ووبین بود. همه جوره از ازدواجای دانشجویی اون سال حمایت میکردن
کتابخونه بهترین جایی بود که بکهیون میتونست توش وقت گذرونی کنه. چندتا کتاب مرجع با موضوعاتی مربوط به عشق و عشق بین همجنس پیدا کرده بود و با کنجکاوی برای داستانی که قرار بود بنویسه مطالعه شون میکرد.
چانیول نزدیک در کتابخونه لم داده بودو هر چندلحظه یکبار به بک که با اون لبای غنچه شده توی کتابای جلوش غرق شده بود و یادداشت بر میداشت نگاه میکرد.
پوزخندی روی لباش بود که در واقع پوزخند به حساب نمیومد. این پسر کمی بیش از اندازه برای چانیول خشک و بی حالت"بامزه" بود.
بک دستی توی موهاش برد
-آ..گا..په..
-اروس!
سرشو بالا گرفت..به چانیول که کمتر از سی سانتی مترباهاش فاصله داشت نگاه کرد
-آا..توام از این چیزا سرت میشه؟
چانیول نزدیکترین صندلی رو بیرون کشید و نشست-اروس، دراساطیر یونان، عشق به "جسم"و ماده
بک پوزخند کوتاهی زد -عشق به "جنس"!
چان تک خنده ای کرد-همه چیز بر پایه اعتقادات اروس میچرخه!
بک سری تکون داد-آگاپه، عشق به روح و جان، عشق به "دوست داشتن"
آگاپه همیشه بعد از اروس خودشو نشون میده..تو روزاییکه همه فقط در حدِ..خوابیدن به هم نیاز دارن
چان اخم کرد-خیلی واضح حرف میزنی..جذابیت عمومی نداره..
-توام خیلی واضح دیدیش..اون مدلی جذاب تره؟ جاییکه تو کار میکردی..
-میکردم بیون. به لطفِ..به هرحال!
بک سرشو پایین برد-متاسفم چان. میدونم من مقصرم که دیشب نتونستی توی پارک بخوابی..تو حتی نتونستی راحت جلوی من گریه کنی..مثل یه مزاحم دنبالت افتادم..
-از ابراز پشیمونیت خوشحال نمیشم بکهیون. پس اینقدر درموردش وراجی نکن.
بک سری تکون داد و چند صفحه ای از کتابو ورق زد
-یه چیزی باید اینجا باشه..اگه آگاپه وجود نداره، نمیشه همه چیز بر پایه عشق جنسی پیش بره چان..
یه چیزی وجود داشت..عشق بین دو دوست..
چانیول سرشو کج کرد-فیلوس.
به ملایمت اروس و به سرسختی آگاپه تو عشق ورزیدن..عشقی که با دوستی شروع میشه.
بک کتابو محکم بست و بشکن زد-خودشه..عشق فیلیایی..بهت نمیخوره چان. اصلا بهت نمیخوره اینقدر درمورد عشق بدونی!!
چان با غرور لبخند زد-شبانه روزی که درس میخوندم..کتابای زیادی برای خوندن داشتم..بدیش چیه ؟
-او. هیچ بدی ای نداره. فقط گفتم که..بهت نمیاد..بتونی در این حد ملایم باشی. خب! من دارم به شروع عشق بین پسرای تو فیلمنامه فکر میکنم..
اون از چه نوعی میتونه باشه؟ اولش نمیتونه با جنسیت خواهی پیش بره.
-می خوای داستان جیب بریمون تو مترو رو با عشق اساطیری یکی کنی؟ وبعدش با زندگی هون و بوگوم تلفیقش کنی؟؟
قبل از اینکه فیلمنامه تو مسدود کنن و برای این مدل چرت و پرتات بین دوتا پسر تظاهرات راه بندازن خودتو جمع کن.
چان از جاش بلند شدو به سمت قفسه کتابا رفت
-تو فکر میکنی عشق فقط بین زن و مرده؟
صدای بکهیون تو کتابخونه اکو شد.
چان سرشو بالا گرفت و به حرفش فکر کرد.
عشق فقط بین زن و مرده؟
سری تکون داد و کتابی بیرون کشید.
-عشق همیشه هست چان.  میتونی قبولش نکنی اما..برای قلب آدما هیچ جنسیتی مشخص نشده..اونا بدون شناخت موافق و مخالف به هم وابسته میشن.
چانیول کتاب نتهای موسیقی 2014 رو بیرون کشید. اون کتاب بیشتر از پنجاه بار توی دستش مرور شده بود..تک تک تارای گیتارش اون اهنگارو نواخته بودن.
به طرف سالن تمرین رفت تا گیتارشو برداره.
.
-او هیونگ دیگه لازم نیست برام دنبال کار باشی، من هنوز توی بیمارستان کار میکنم.
جونگین گوشیو بین شونه و گوشش نگه داشت و کتابشو روی درِ بسته ی سطل آشغال بزرگ بیمارستان گذاشت و اونو بسمت اتاقای آخر راهرو هل داد.
-ممنون ازکمکت هیونگ، او آره، اما فکر نکنم بتونم توی مسابقات رقص این فصل شرکت کنم
چند ضربه به در اتاق اول زد و بعد واردش شد.
بی توجه به کسی که روی تخت بود همچنان به صحبتش ادامه میداد
-به غیر ازساعتای درسی دانشگاه تا دیروقت توی بیمارستان کار میکنم..چطور میتونم برقصم؟
کتابشو روی میز کنار تخت مریض گذاشت و خم شد تا پلاستیک زباله سطل آشغال پایین تختشو دربیاره
-آره هیونگ. البته اگه ناراحت نمیشی. پس دوباره بهت زنگ میزنم.
تماسو قطع کرد و بلندشد.
پلاستیک جدید زباله رو توی سطل اتاق گذاشت و زباله هارو توی سطل بزرگی که همراهش بود خالی کرد.
خیلی کوتاه سرشو به نشونه احترام خم کرد و دستشو روی میز برد تا کتابشو برداره.
بادیدن کتابش توی دست بیمار روی تخت وحشت کرد. اون یک بیمار از بخش روانی بود..
دستی که برای برداشتن کتابش درازشده بود توی هوا خشک شد.
اون یه پسر معمولی و ریزه بود، ابروهای پرپشت و پوست سفیدی داشت، هر لحظه که از آنالیز کردنش توسط جونگین میگذشت ترسیده تر بنظر میرسید
چشمای اون خیلی درشت بود!! و لبهاش هم حجیم اما پر از خشکی.
رنگ پریده ی صورتش و لبهای خشک شده ش اونو شبیه زامبیا کرده بود!
-ب..ب..ببخشید.
سر اون پسر نود درجه از روی کتاب به سمت جونگین چرخید
بهش زل زده بود..
ضربان قلب جونگین بالا رفت
-کتابِ..توئه؟
صدای نسبتا کلفتی داشت..جونگین به خودش اومد..دستپاچه یک قدم عقب رفت
-ب..ب..بله..
-لازمش داری؟
(چی؟) جونگین فکر کرد که باید بیخیال اون کتاب بشه!
اما خب..اون امتحان داشت..
سرشو دوبار پشت سرهم به سمت پایین برد.
اخم کوچیکی روی صورت اون پسر بود و همچنان به جونگین نگاه میکرد.
-خب..بیا بگیرش..
-بله؟
جونگین پرسید
-میخوای برات پرتش کنم؟
پلک جونگین پرید
-هی تو؟
-م..من؟
-بیا نزدیکتر
جونگین واقعا نمیدونست چرا اونقدر دچار استرس شده.
-چ.. چرا؟ برای چی؟
-برو پایین تختم و اون صورت جلسه رو بردار.
جونگین با اکراه به پایین تخت پسر نزدیک شد. اون فقط کتابشو میخواست چرا باید صورت جلسه رو..
-بلند بخونش..
به صورت جلسه پایین تخت نگاه کرد
بیمار ناشناس
سانحه تصادف
فراموشی
خانواده ی نامشخص
-اونجا نوشته من جانی ام؟ یا روانی یا همچین چیزایی؟
جونگین با ناراحتی صورت جلسه رو سرجاش گذاشت-خب..تو..فراموشی
-خودم اینو میدونم! بیا کتابتو بگیر..
نفس عمیقی کشید و به پسر نزدیک شد و کتابو آروم ازش گرفت-متاسفم.. آخه اینجا بخش بیماران روانیه و..
-تازه کاری؟
-من؟ اوه نه!
جونگین لبخند زد
-توی این بخش جدیدم اما توی بیمارستان نه!
دوباره کتابو روی در سطل بزرگ گذاشت و به طرف در اتاق هلش داد
-بازم متاسفم. خداحافظ
-هی
جونگین برگشت و نگاهش کرد
-دفعه بعدی که اومدی اینجا..برام کتاب بیار.
سرسری تایید کرد و از اتاق بیرون رفت
-چ جو مزخرفی راه انداختم. لعنت بهت کیم جونگین..
از اون لحظه تا لحظه پایان کارِ جونگین توی اون راهروِ
اون نتونست یک لحظه م به اون پسر عجیبِ"بدون حافظه"فکر نکنه.
.
.
بک دفتر یادداشتشو توی کیفش جا داد و از کتابخونه بیرون رفت
-یا..اون پسره ی بی عقل کجا غیبش زد؟
از خستگی خمیازه ای کشید و به ساعتش نگاه کرد
-هنوز دهه؟ یعنی سه ساعت دیگه باید بیکار باشم؟
-چانیول سونبه نیم!!
بکهیون تقریبا سکته کرد! به خاطر جیغِ یکدفعه ای دختری که..چی گفت؟
با خنده صداشو کشید
-چان یول سون به نیم؟
و به لحن خودش خندید.
اتاق تمرین دانشجوهای موسیقی زیاد باهاش فاصله نداشت
-چانیول سونبه منم درام میزنم.
-سونبه نیم لطفا برامون بخون
ابروی بک بالا رفت.
از بیرون سالن داشت به چانیول نگاه میکرد و حجم دخترا و پسرای مشتاق دانشجو که اونو (سونبه) صدا میزدن و میخواستن که اون بخونه؟
و چانیول..این همون چانیوله؟ پس چرا اینقدر متواضع و مهربون لبخند میزنه و با تارای گیتارش بازی میکنه؟
قدماشو محکم به سمت سالن ادامه داد که شروع اون آهنگ میخکوبش کرد.

Hyukoh wing wing
چانیول داشت همون آهنگیو میخوند که بکهیون شب قبل بهش گوش میداد؟ آهنگ مورد علاقه ش؟
-این... چانیوله؟
صدای خش دار و قوی ای که داشت به خوندن ادامه میداد و سرخوش و بی توجه به دیگران بود.
هر از چندگاهی چال گونه ی چان خودنمایی میکرد و گاهی هم وسط خوندن لبخندمیزد.
اینجوری نمیشد جلوی تسخیرشدن قلب کساییکه باذوق بهش زل زده بودن و گرفت!
یکی از دخترا متوجه بک شد
-بکهیون سونبه..بیا جلو
بک از اینکه دختر اونو ارشد خودش خطاب کرده بود خوشش نیومد..آخه اون رشته ش تئاتر بود نه موسیقی..
کیفشو روی زمین انداخت و از فاصله نزدیکتری مشغول دید زدن چانیول شد.
-سونبه..سونبه..بیا تا آهنگ تموم نشده باهم برقصیم!
دست بکهیون توسط اون دختر کشیده شد.
چرا باید قبول میکرد؟ ازدختری که بهش بچسبه متنفر بود اما..نمیدونست چرا دلش میخواست حالا که چانیول اینقدر خودنمایی میکنه اونم خودی نشون بده..
پس دستشو گرفت و همراهیش کرد.
دختر پیراهن مردونه آزادشو دراورد و دست یکی از دخترا داد..شلوارجینو تاپ تنگ سفیدی تنش بود.
اندام فوق العاده متناسبی داشت و کمرش حسابی انعطاف پذیر بود.
بک مشغول رقص سالسا شد

-واووو
صدای کسایی که توی سالن بودن بلندشد و چان سرشو بالا گرفت..
دستش روی تارای گیتارش حرکت میکرد اما انگار همه چیز داشت فراموشش میشد! حتی متن اهنگ!
(بک از کی اینجاست؟ اون بکه که داره اینطور اغواکننده میرقصه؟)
موهای بک توی چرخشش پریشون و بهم ریخته روی صورتش ریخته بود و دختر هر لحظه با لبخند گشاد تری خودشو بهش میچسبوند.
چانیول ابرویی بالا انداخت و بدون اینکه بتونه از اون رقاصیِ ماهرانه چشم برداره به خوندن ادامه داد.
اوج آخر آهنگ رسید و صدای خشدار چانیول و خم شدن بکهیون روی اون دختر اجرارو تموم کردن
صدای جیغاو دستای دخترا و پسرای جوون توی هم قاطی شد.
چانیول باتعجب بکو نشونه گرفته بود و بک با خونسردی لبخندی بهش تحویل داد و شونه بالا انداخت.
-کارت عالی بود سونبه نیم
-ممنون سونبه
-بازم برامون بخون سونبه.
و اما نگاهای مشتاق کساییکه طرفدار "دانشجوی تئاتر"شده بودن!
کم کم کوله ها از روی زمین جمع شد و همه با عجله به سمت کلاساشون رفتن.
چانیول به بکهیون که به شریک رقصش درحال پوشیدن پیرهنش بود زل زده بود نگاه میکرد که باصدای بک متوقف شد.
-تو..
دختر باعشوه سرشو بالاگرفت-اسمم ریونگ ئه. گون ریونگ!
بک پوزخندی زد-گون ریونگ! تو..احیاناً..توی بار کار نمیکنی؟
رنگش پرید!
بک صندلی کنار چانیولو برای نشستن انتخاب کرد
دختر بااعتراض گفت-سونبه؟
چان بی توجه به بک نگاه کرد-توام فهمیدی که اون یه مدل باره؟
بک با بیتفاوتی روی شونه ش زد-یا..من داشتم باهاش میرقصیدما!! کاملا معلوم بود چه مدلی میرقصه.
-ولی..ولی سونبه..
-یااا..من سونبه ی دانشجوهای تئاترم..نه سونبه ی تو..
بهتره روی رقصِ بیرون از بارت بیشتر کار کنی.
دختر نگاه نگرانشو بین اون دونفر گردوند وبا بهت از سالن خارج شد.
-رقصنده ی خوبی هستی!
بک با ذوق کف دستاشو بهم کوبید-چانیول..توصدات معرکه س!
- اوه جدا؟
بکهیون خندید-یک ماه تمام ازپشت پیشخوان رقص دخترایی مثل اونو تماشا میکردم..مطمئن بودم توام فهمیدی از اونجایی که اونجوری.. بهم میچسبید..
سرشو بطرف بک چرخوند و تک خنده ای زد-دیگه باهاش نرقص!!

REDWhere stories live. Discover now