~Red(2)

720 150 5
                                    

-تمامی دانشجویان دانشکده های موسیقی و هنرهای تجسمی لطفا هرچه سریعتر خودتونو ب سالن همایش دانشگاه برسونید..

صدا دوباره از بلندگوهای سلف تکرار شد..
جونگین تکیه شو از دیوار گرفت-یعنی چی شده؟

چانیول شونه ای بالا انداخت و دست به جیب به طرف سالن همایش دانشگاه رفت..
.
.
"روز همگی بخیر..
برای اینکه باعث نگرانیتون شدیم متاسفم..
در واقع قراره برای مدت کوتاهی تغییراتی انجام بشه که.....


جونگین چشماشو بست وسرشو روی شونه چانیول انداخت-برا چی حرف اصلیشو نمیزنه؟؟؟؟

زن پشت میکروفون ادامه داد
"متاسفانه قسمت بزرگی از دانشکده تئاتر این مجموعه تخریب شده...

توی جمعیت همهمه بوجود اومد.. جونگین چشماشو باز کرد و صاف نشست اما چانیول همچنان بی تفاوت به زن کت دامن صورتی پوشِ پشت میکروفون نگاه میکرد

"برای مدت کوتاهی که برای تعمیر احتیاجه... قرارشده.. که... دانشکده تئاتر با اینجا ادغام بشه!
-چی؟
جونگین با تعجب پرسید و به چانیول نگاه کرد
زیر لب غرهایی میزد که جونگین متوجهشون نمیشد

"والبته لازمه بدونین... عمده ی کار اونها با سالن تئاتر اینجاست که مدتهاست ازش استفاده نشده و برای دروس عمومی شما همکلاس خواهید بود..
متشکرم که به حرفام گوش دادین... اوقات خوبیو کنار دوستای جدیدتون بگذرونین...
.
.
-جی یون سونبه سلام!
جی یون با لبخند به طرفش برگشت-بکهیونا اومدی؟؟ چه خوب.. بیا کمک کن تا این وسایلو ببریم دانشکده موسیقی
-به این زودی ادغام شدیم؟؟
جی یون یک دسته از جزوه های نمایشنامه رو تو بغل بکهیون انداخت-توکه استاد کانگ و میشناسی!کارش براش خیلی اهمیت داره!!
و به سمت در خروجی رفت-دنبالم بیا
.
.
-شما خبر داشتین امروز آزمون شعر نو داریم؟؟
چان با اوقات تلخی به همکلاسیش نگاه کرد-آزمون چی؟

جونگین پوفی کرد-گمونم همونیه که همیشه سر کلاسش خوابیم
پسربشکنی زد-خودشه!
و بعد صداشو آرومتر کرد-میگن خیلی سختگیره.آیگو... همه مونو رد میکنه
.
-ووبینی... الان برنامه چیه؟
دستشو دور گردن بکهیون انداخت-میگن ادبیات معاصر داریم!!

بک باتعجب گفت-ولی ماکه پاسش کردیم!
-میدونم!ولی چون برنامه اساتید هنوز مرتب نشده مجبوریم سرکلاسش باشیم.توکه عاشق ادبیات معاصر بودی!
چشمکی زد-هنوزم هستم!!! اصلا چه بهتر!


و باهم به سمت کلاس رفتن
استاد به دانش آموزای جدید خوش آمدگفت-شنیدم شما این واحدو توی دانشکده تئاتر گذروندین، به هرحال، به کلاس من خوش اومدین.. ردیف آخر پر از صندلی خالیه!

ده یازده نفر از دانشجوهای غریبه با ادای احترام به طرف ردیف آخر رفتن
بکهیون آخر ازهمه حرکت کرد
بویونگ براش دست تکون داد و به صندلی کنارش اشاره کرد-اوپا... اینجا خالیه
اخم کوچیکی نثار اون دختر نچسب کرد و چشم چرخوند.. فقط دوتا جای خالی مونده بود ک یکیش کنار بویونگ بود،بی توجه به اون دختر ذوق زده روشو بطرف چپ سالن برگردوند و کنار صندلی خالی ایستاد
-میتونم بشینم؟؟
.
.
چانیول سرشو با صدای ظریف و بامزه ای که شنید بالا گرفت
-میتونم اینجا بشینم؟؟

طبق معمول شونه ای بالا انداخت و سرشو پایین برد..
پسر کنارش جاخوش کرد، بوی دوست داشتنی عطرش توی دماغش پیچیده بود،زیر چشمی نگاهی بهش انداخت.. شبیه بچه های کودن بود!!
با تصورش خندید
صدای استاد حواس همه رو متمرکز کرد- خب..امروز آزمون شعر نو دارین و میدونم ک اینواز جلسه قبل یادتون نرفته ..من برگه هارو آماده کردم..

و اونهارو جلوی یکی از دانشجوهای ردیف جلو گذاشت-لطفا توزیعش کنین

برگه آخر رو جونگین که جلوی چانیول نشسته بود بهش داد...
لحظه ای که برگشت با بیچارگی به چانیول زل زد، اما واقعا از خود چان هم کاری برنمیومد، وقتی به درسی بی علاقه بود خودشو مجبور نمیکرد اطلاعات اضافه وارد مغزش کنه..
در خودکارشو بادهنش باز کرد و به صفحه رو بروش خیره شد.

-یه گزینه سخت..یه گزینه سخت
ژان ژاک روسو! شعر مزخرفش به اسمش میاد!
پوز خندی تحویل سوال داد و کنارگزینه انتخابیش تیک زد

-هی...نویسنده ی اون شعر شکسپیره..
به پسر کناریش زل زد

بکهیون توی دلش  (کودن)ی  نثار کناریش کردو آروم گفت-چرا اینجوری نگاه میکنی؟ دارم میگم اشتباه زدی!

چانیول سریعا جوابو خط زد و شکسپیرو انتخاب کرد
-بعدیشم میشه اندرسون

دوباره مکث کرد، مجبور بود به اون پسر بانمک اعتماد کنه؟ آره... ازینکه یک واحد و دوباره بگذرونه متنفر بود.. پس توی سکوت به حرفش گوش داد..

و بالاخره به کمک بکهیون 22تا سوالو جواب داد.
حالا نوبت دوست عزیزش بود!
ته خودکارشو توی کمر پسری که جلوش نشسته بود فرو کرد
-جونگینا... چه غلطی میکنی؟

جونگین برگه شو تا نصفه بالا اورد تا به چانیول نشون بده که خالیِ خالیه!

چانیول که از برنده شدنش احساس غرور میکرد زمزمه کرد-بنویس
.
.
موهای حالت دار قهوه ای رنگی داشت.. هیکلش درشت و خوش فرم بود و از لحاظ قدی خیلی بلندتر از خودش بنظر میومد...
گوشاش خیلی بامزه بود..بکهیون از آنالیز کردنش خنده ش گرفت..
.
جونگین ظرف خوراک مرغو کنار چان گذاشت-یا... خبریه؟ از کی تاحالا درس میخونی؟
چانیول پوزخندزد-یکی از اون عروسکای خیمه شب بازی جوابارو گفت

جونگین متقابلا خندید-منظورت بچه های تئاتره؟؟
سرشو به علامت مثبت پایین بردو مشغول غذا خوردن شد
-اممم معذرت میخام..میزای اینجا پرشده میشه..

دوتا سر همزمان به طرف بالا چرخید..
چانیول دوباره پوزخند زد.. جونگین سری تکون داد-البته..

بکهیون با دیدن صورت آشنای روبروش احساس راحتی کرد
و سعی کرد با جونگین هم ارتباط برقرار کنه..
- 75 نفر از دانشکده تئاتر اومدن اینجا،خیلی شلوغ میشه! واقعا جای ابراز تاسف داره..اونم درست وقتی که یک ماه و نیم دیگه اجرای نمایش موزیکال داریم..

جونگین با مهربونی جواب داد-ما اینجا سالن اجرا داریم... بنظرم مزاحمت خاصی ایجاد نشده.. همچینم بدک نیست،چندتا دوست جدیدم پیدا میکنیم!!

با شنیدن حرفی که زد چانیول ابروهاشو بالا انداخت
جونگین دستشو دراز کرد-به هرحال، من جونگینم...این دراز بی احساسم چانیوله..وتو؟
بکهیون متقابلا دست داد-بک هیون،بکی صدام کن!
.
بادیدن ساعت کلی خودشو سرزنش کرد... سرگرم حرف زدن با دانشجوهای دانشکده ی جدید شده بود و پاک ساعت ملاقات مامانشو فراموش کرده بود.
باعجله توی سالن دانشگاه می دوید
-یا..... تو.. بکی..
متوقف شد

اوه، همون چانیولِ فاقد اعصاب!
لبخند زد-چیزی شده؟
-راستش.. برای اون... سوالا...

لبخندش گشاد تر شد-اوه... امیدوارم نمره خوبی بگیری چانیول شی
و باهاش دست داد


صدای فریادمانند ذوق زده ای توی گوششون پیچید
-تو؟پی سی وایِ معروف مدرسه ی شبانه روزی!!!!!

چانیول برگشت وبادیدن کسی که با لقب قدیمیش خطابش کرده بود چشماش گرد شد-ووبینا!!

پاهاش به زمین چسبید. دست چانیول به آرومی ازدستش جداشد..

صدای ووبین تو گوشش پیچید- پی سی وای. معروف...
پی سی وای معروف...

-پ.. پی..سی.. وای؟؟؟؟


REDWhere stories live. Discover now