دوتا پسر قد بلند توی مترو ایستاده بودن ک یکیشون لبخند جذابی روی لباش بود..
- اسم من جونگینه..
-پی سی وای معروف..
- یه خبر بد دیگه؟؟
-تو کیف پول منو بلند کردی؟؟؟؟همچنان می دوید..نفهمید چطور از دانشگاه بیرون زد، نفهمید با اون گوش درازِ دزد خداحافظی کرد یا نه... فقط احساس میکرد هرچه زودتر باید فرار کنه!
جلوی ایستگاه اتوبوس متوقف شد و خودشو روی صندلی ایستگاه انداخت
نفسش بند اومده بود،به سرفه افتاد.
دستشو توی کیفش برد و اون کیف پول نحس و بیرون کشید.
بعداز خوندن اون نامه، چرا به ذهنش نرسید یک بارم که شده به مدارک توی کیف نگاه کنه؟آروم کارت شناساییشو بالا برد...
دستشو روی دهنش گذاشت
- خدایا...
پارک چانیول
پارک چانیول
پارک چانیول"این درازِ بی احساسم اسمش چانیوله!
دوباره صدای جونگین تو گوشش زنگ زد... باورش نمیشد!خندید...خنده هاش کشدار و... عصبی بودن
بعد از اینکه کمی با اتفاقی که افتاده بود کنار اومد تصمیم گرفت به داروخونه بره و سری به مادرش بزنه.
نظری درمورد اینکه یک دفعه ای جلوی اون ظاهربشه و بگه -هی..من کیف پولتو دزدیدم!
نداشت..
.
.
-یا... اون پسره غیب شد؟
چانیول دستاشو بغل کردو به موتورش تکیه داد-ازش خوشت اومده؟
جونگین پوزخندی زد-دیوونه ای؟ فقط یکم... قیافه ش آشنا نیس؟؟
با تعجب پرسید-کی؟ اون؟؟؟ شاید قبلا یجا تو دانشگاه دیدیش!
سری تکون داد-نمیدونم..چانیول قفل موتورشو از میله جداکرد-سوار نمیشی؟
جونگین متشکر لبخندی زد-نه چان، امروز باید به جایی سر بزنم... از بیمارستان مرخصی گرفتم.
شونه ای بالا انداخت و لبخندزد-پس،فعلا....
.
.
ازداروخونه بیرون رفت.. هزینه داروها بیشتر از قبل شده بود،مجبور بود کمی پیاده بره و بعد از اون از مترو استفاده کنه تا به آسایشگاه برسه درغیر اینصورت چیزی برای خوردن گیرش نمیومد!
سوئیشرت مشکی پاییزیشو تنش کرد و کیفشو دوباره روی شونه ش انداخت و به راهش ادامه داد..
.
.
طبق معمولِ همیشه موتورشو به سمت بار روند.. از دانشگاه تا باری که توش کار میکرد نیمساعتی راه بود..توی مسیر خلوتش توی خیابون فرعی متوجه بکهیون شد..
توی پیاده رو قدم میزد و سرشو پایین گرفته بود.خسته به نظر میومد..
چانیول با تموم مشکلاتی که توی برخوردش با دیگران داشت کسی نبود که کمک بقیه رو جدی نگیره... هنوزم از ته دلش برای اینکه از شر ادبیات معاصر-اونم به کمک بکهیون- خلاص شده بود خوشحال بود.
سرعتشو کم و متقابلا صداشوبلند کرد
-هی تو..
بکهیون متوقف شد و به سمت چپ نگاه کرد
مطمئن بود که قلبش برای لحظه ای از حرکت افتاده!
این دیگه معرکه بود.دیدن قیافه چانیول اونم بعد از اینکه فهمیده بود دقیقا کیه!
YOU ARE READING
RED
Fanfiction+میتونی کنارم خوشحال باشی؟ -میتونم کنارت ناراحت باشم؟ غیر ممکنه... Chanbaek*Kaisoo*Sung hoon&park bogum*