~Red(6)

738 137 8
                                    

-اوه نه جون..اصلا مشکلی نیست،خودم مقصرم..زود برای بردن وسایلم میام..ناراحت نباش جونا.
بک تماسو قطع کرد و با پوزخند به صفحه گوشیش زل زد.
یکی از بطری های پشت سرشو از قفسه بیرون کشید و توی پیک ریخت.عصبی و غمگین شرابی که ریخته بود و سرکشید. تلخی و تیزیش تموم وجودشو گرفت. هیسی کردو سرشو عقب برد. .بازم امتحانش کرد،و بازم..دهنش حسابی مزه الکل میداد..حالش بهم میخورد و هر لحظه گیج ترمیشد. به حس مسخره ش خندید و از پشت پیشخوان بیرون رفت. لابه لای دخترای نیمه لخت و پسرای هوس باز حرکت کرد و خودشو به راهرو رسوند و منگ تا اتاق چانیول پیش رفت.
مشغول کار کردن با گوشیش روی کاناپه دراز کشیده بود. سرش بطرف در چرخید.
بکهیون شل و ول خودشو کنار چانیول کشید-پاشو..برو سرکارت.حالم خوب نیس.
با تعجب روی کاناپه نیمخیزشد
-چیزی شده؟ کسی چیزی بهت گفته؟
کنار چانیول لم داد و گیج سرشو تکون داد-هوم.. بهم زنگ زد
-کی؟؟؟ بکهیون تو مستی؟ چقدر الکل خوردی؟!
پوزخندزد-جونی بهم زنگ زد..بهم گفت دیگه نمیشه شبا توی خوابگاهشون بخوابم.
چانیول باچشمای گشادشده بهش زل زد
-حالا چیکارکنم؟
بک کشیده و بابغض گفت وکم کم اشکاش سرازیرشد. چهره ش به مظلوم ترین حالت ممکن رسیده بود.
سرشو بالا گرفت-یاااا پارک چانیول...کِی این الکلای مزخرفتون کامل اثر میکنه؟چرا هنوز همه چی یادمه؟
چانیول بانگرانی نگاهش کرد-بک...
بلنددادزد-حرف امیدوارکننده نزن احمق..توام جاییو نداری شب توش بخوابی..توام هیچکسو نداری..چرا دلت برای من میسوزه؟
لباشو غنچه کرد-دلت..برای خودت..بسوزه.
و دوباره سرشو پایین انداخت..صدای هق هقش بلند شد. چانیول محکم به پیشونیش کوبید و باز نگاهشو به بکهیون دوخت.
دستشو دور شونه ش حلقه کرد و اونو توی بغلش کشید. شونه شو آروم نوازش کرد.
صدای گریه ش بلندترشد..حالش اصلا خوب نمیشد. بازم باید شبشو توی مترو میگذروند.
چانیول با تصور وضعی که داشت ناخوداگاه محکم تر بغلش کرد
-گریه نکن احمق!شب همینجا نگهت میدارم.
-تا..کی..نگهم..میداری..اون ته جونِ..احمقم..همینو..میگفت..
ه..همش..تقصیر..پدرم..بود اون..همه چیو..خراب کرد..حتی.. خونه مونو..
چانیول بکهیونو آروم ازبغلش بیرون کشید و بلندشد-میرم برات دارو بیارم..همینجا باش.
کلافه از اتاق بیرون اومد
جونگین توی راهرو به سمت اتاق می رفت،با دیدنش لبخندزد
-یااا تو اینجایی؟
سری تکون داد و عصبی گفت-اون احمق بازم کار دست خودش داده.
کلی الکل خورده و مست کرده. نمیفهمه داره چه غلطی میکنه.
جونگین پوفی کرد و به طرف اتاق رفت.
بازشدن در اتاق جونگینو به وحشت انداخت و باعث شد بارها اسم چانیولو فریاد بزنه.
با وجود اونهمه سروصدا امیدی به شنیده شدن صداش نبود
.
.
دکتر در اتاقو بست و روبروی چانیول و جونگین وایستاد
-بیمارتون زخم معده داره. نمیدونم که خبر داشتید یا نه . مهم اینه که حجم الکلی که مصرف کرده بیش ازحد معمول به معده ش آسیب زده و برای همینم خون زیادی بالا اورده.
میتونین ببرینش ولی فقط باید استراحت کنه متوجهین؟؟
جونگین بانگرانی سرتکون داد و بعد ازرفتن دکتر به چانیول نگاه کرد
-تو خوبی؟
-فکر کنم
چانیول گفت و روی صندلی سالن نشست.
-اون پسر دیوونه س؟
چانیول به جونگین نگاه کرد
-نه. فقط خسته س. جایی برای خوابیدن نداره. مخفیانه به خوابگاه دوستش میرفته که اونم امروز زنگ زدو گفت دیگه نمیتونی بیای . نمیدونی چقدر حالش بد بود.
-واقعاً؟ حتما توام دلداریش دادی و گفتی پیشت بمونه آره؟
-چیکارباید میکردم؟
جونگین با چشمای از حدقه بیرون زده صداشو بالا برد
-دیوونه ای؟ خودت به زور میتونی اونجا بمونی احمق. اگه صاحبکارت بفهمه که توام باید کنار همین پسر گوشه خیابون بخوابی!
چانیول سرشو بین دستاش گرفت
-نمیدونم..توچیکارکردی؟
-بارئیس بیمارستان حرف زدم. بهم گفت نمیتونه نیروی کارشو ازدست بده چون اونجا برای یک سازمان حمایتیه و حقوقش کمه کسی حاضرنمیشه جایگزین بشه و باتوجه به حساسیت ریه هام به موادشوینده بهم پیشنهاد داد توی بخش کارکنم.
-حداقل میشه برای تو خوشحال بود
چانیول بلندشد و به طرف پذیرش رفت.
.
سه هفته بعد
.
.
-یااا..فکرشم نکن امروز طرفای سالن تئاتر پیدات بشه پارک چانیول 
کتابشو توی کیفش گذاشت و زیپشو بست-منو از چی میترسونی؟
-خواهش میکنم چانیولا.  مگه ازبچه های تئاتر بدت نمیومد؟ برو سر کلاس خودت باشه؟
-فکر کردی بخاطر تو ازکلاسم بیرون میزنم که بیام سالن تئاتر؟
بکهیون تک خنده ای کرد
-حتی اگه به طعنه هم گفته باشی خوبه که نمیای.
چان چندلحظه متوقف شد، به عقب برگشت
-اینقدر نگرانمی؟ نکنه ازم خوشت اومده؟
-هاه!! ازتوی بدترکیبِ بی حوصله!
بکهیون سریع درجوابش گفت وبعد دستشو لای موهاش برد
-بالاخره..مادوستیم چانیولا مگه نه؟ من فقط نمیخوام باعث یاداوری خاطره های بدت باشم.
چانیول بلندشد-باشه باشه..حالا اگه مشکلی نیس آماده شو وگرنه دیرمیشه.
.
.
دانشگاه مثل همیشه شلوغی خاص خودشو داشت
-بکهیونا!
بک بالبخند جلو رفت
-ووبینا
و کف دستشو به دست ووبین کوبید.
ووبین انگشتاشو لای انگشتای بک حلقه کرد و دستشو کشید
-بیا ببین سالنو چیکار کردم!
بک همراهش حرکت کرد-او! یه لحظه.
و برگشت و بالبخند به چانیول نگاه کرد و دست چپشو بالا برد
چانیول سری تکون داد و به سمت راه پله رفت.
تمرینا خوب پیش میرفت. همه چیز خوب بود و درگیری ذهنی بکهیون کمتر شده بود.
مرتب به مادرش سر میزد و سعی میکرد از شرایط پیش اومده راضی باشه.
چانیولم مثل همیشه مشغول کارش بود. بکهیون کسی نبود که مانع زندگی به ظاهر عادی اون بشه.
اما جونگین انگاری سعی داشت سراز رازهای دیگران دربیاره.
اون با بخش بیمارای افسرده و دچار مشکلات روانی روبرو شده بود. بخش جدید بیمارستان براش مثل یک کتاب جذاب ورق نخورده بود.
-همه چیز خوبه؟
کسایی که توی سالن بودن بطرف بک برگشتن
-روز بخیر بکهیونا! بهتر ازاین نمیشه. بالاخره سالنو با ووبین تموم کردیم وآهنگسازی اصلیم به دانشجوهای سال بالایی موسیقی سپردیم
-چی؟
بک باتعجب پرسید-بچه های..موسیقی..همینجا
جی یون خندید-او! به نظرم خوب ازپسش برمیان.
بکهیون سرگردون لبخندزد
- آره..حتما خوب میشه..
و سعی کرد زیادی ذهنشو درگیر چانیول نکنه.
6ساعتی که کلاس داشتن به سرعت گذشت
چانیول مثل همیشه دستشو دور گردن جونگین انداخته بود و به طرف موتورش قدم میزد
جونگین باذوق و خنده حرف میزد
-باورت نمیشه! هرروز میاد وکلی داستان از اینکه چطور مرده و به روح سرگردان تبدیل شده تعریف میکنه.
یک روز میگه من توی هیروشیمای ژاپن توی انفجار مردم و روحم همراه دودای سیاه رنگ از اوج ساختمونا به پرواز دراومد. یبارم با گریه ازحادثه تصادفش با یک ماشین سنگین میگه که علاوه بر خودش باعث مرگ خانواده شم شده. یا اینکه توی یک کوچه بن بست توی یک شب زمستونی با چاقوکشتنش و..خیلی قوه تخیلش عااالیه..باید نویسنده ای چیزی بوده باشه..!
چانیول ضربه ای به پیشونیش زد
-بیش ازحد درگیرشون نشو! هرچند..اگه توام چندتایی از خاطره هامونو تعریف کنی بین همونا بستریت میکنن!
بکهیون توی چندقدمیشون مشغول حرف زدن با تلفن بود
جونگین بهش اشاره کرد-باهاش در چه حالی؟
-میخوابیم!
جونگین خندید
-هنوز اونقدرام بی عقل نشدی!
صدای بک بلندشد
-شما مطمئنین؟بعد از اینهمه مدت به این نتیجه رسیدید؟ اوه جدا؟ و درآخر اون الان کجاس؟
سوال منم همینه! اینکه سه سال پیش چه اتفاقی افتاده فایده ای به حال من و مادرافسرده م داره؟ به جایی رسیده که اگه دوستامو پیشش ببرم بهشون میگه بوی پسرمو میدین.
چانیول متوجه شد که داره درمورد مادرش حرف میزنه و به طرف جونگین برگشت
-هفته پیش به دیدن مادرش رفتیم و اون مدام بهم میگفت بوی پسرشو میدم. پسرش سه سال پیش رفته و دیگه برنگشته.
جونگین سری تکون داد و به ساعت مچیش نگاه کرد-نرو که امیدوارش نکنی. هرچند، خوابیدن با اون یکی پسرشم بی تاثیر نیست!
و بازوی راستشو دور بازوی چپ چانیول حلقه کرد تا به یک بغل نصفه و نیمه ی دوستانه دعوتش کنه
بکهیون با ناراحتی توی پیاده رو قدم میزد و منتظر چانیول بود.
-سه دقیقه س که بهت زل زدم! معلوم هس حواست کجاس؟
باصدای چانیول برگشت. به سمتش رفت و کلاه کاسکتو ازدستش گرفت وپشت موتور نشست
-مردک دیوونه زنگ زده و میگه ما متوجه شدیم توی مسیری که برادرتون سفرمیکرده یک ماشین ته دره سقوط کرده.
و خب..همین..
-زیادبهش فکر نکن. راستی فهمیدی آهنگسازی موزیکالتونو به ما سپردن؟
-او! کلی به خاطرش عصبی شدم
چانیول خندید-دیدی نگران منی؟
-کاری نکن باورش کنم! ولی خب..احتمالا از این به  بعد بیشتر همدیگه رو توی دانشگاه میبینیم همین! اصلا چه فرقی داره؟ جوری راجع بهش میگیم انگار خبر خاصیه.
چانیول لبخندزد-فکر کن بتونه خاص باشه!

موتور توی کوچه پیچید و جلوی بار کتوقف شد
بوگوم کنار در بود. بادیدن چانیول و بکهیون سریع به سمتشون رفت
-چانیولا لطفا بکهیونو باخودت نبر..کسی گفته شبا یکیو باخودت میاری وجای خوابتو باهاش تقسیم میکنی. اون عوضیم سریع خودشو رسونده
بک با نگرانی از پشت موتور بیرون اومد و سریع کلاهشو دراوردو به چانیول داد
-من میرم.. هرچی شد بهم خبر بده باشه؟

چان با بهت کلاهشو گرفت و سر تکون داد.
بکهیون با سرعت به طرف بیرون کوچه دوید
بوگوم دستشو روی شونه چانیول گذاشت-کارمن و..هون..نبوده.
چانیول باعصبانیت دستشو پس زد
-خودم میدونم کار کدوم آشغالیه
و سریع از راه پله پایین رفت.
مرد نسبتا چاقی پشت یکی از میزا نشسته بود. دکمه های یقه ش تا وسطای شکمش باز بود و زنجیر طلایی رنگی دور گردنش خودنمایی میکرد.
بادیدن چانیول نیشش شل شد-سلام! پسر یاغی ما!
چانیول با اخم تعظیم کرد
-کلاغام میگن که کلاب داره به هتل تبدیل میشه!
چان دست مشت شده شو به زور باز کردو سعی کرد آروم باشه
-کلاغاتون حاضرن همه جور گندی بزنن، حتی میتونن به راحتی دروغ بگن
مرد خنده بلندی کرد-اشکالی نداره عزیزم. نمیشینی؟چقدر بدنت روی فرم اومده!
چانیول مردد کنارش نشست
مرد دستشو روی گردنش کشید
-چقدر این زمختیتو دوست دارم! هنوزم دوست نداری یه بارم که شده کسی که پنج ساله همه جوره ازت حمایت میکنه رو خوشحال کنی..پسر عزیزم؟

چانیول صندلیشو عقب کشید و خواست بلندشه که دستش کشیده شد
-این بار کاملا جدیم پارک چانیول. کلاغامم دروغگو نیستن. اونی که دروغ گفته خودتی. درنتیجه یا باهام کنار میای یا برای همیشه از جلوی چشمام گم میشی
چانیول یک لحظه هم درنگ نکرد و ازجاش بلندشد
-برای جای خوابم کار کردم. هیچ چیزیم مجانی ازت نگرفتم. نه زیر بار حرف زور میرم نه زیرت..حتی اگه پنجاه سالم گذشته باشه به تو بدهی ای ندارم که با خوابیدن دهنتو ببندم.
با عصبانیت به سمت اتاقش رفت و وسایلشو توی همون چمدون قدیمی ای که باهاش اومده بود ریخت و به سرعت از جلوی چشم صاحبکار عوضیش رد شد تا به سمت خروجی بار بره.
وقتی هوای سردلای پیرهن نازکش نفوذ کرد تازه متوجه اتفاقی که افتاده بود شد
دستاش شروع به لرزیدن کرد.. همه چی تموم شده بود؟
باید برمیگشت و بهش گوش میکرد؟
چمدونشو پشت موتور بست و موتورشو دنبال خودش کشید.
بکهیون زانوهاشو بغل کرده بود و سعی میکرد به چیزای بد فکر نکنه اما واقعا دلهره داشت.
صدایی سکوت کوچه رو شکست. بک سرشو بالا گرفت. چانیول و موتورش و...
سریع بلندشد. چمدون؟
خودشو جلوی چانیول کشید-چ..چان...

چانیول حتی نگاهشم نکرد. موتورشو به سمت مخالف بکهیون کشید.
دست بکهیون روی دستش قرار گرفت. گرم بود،خیلی گرم
هیسی کرد-چقدر دستات یخه. چانیول اون فهمید؟چان؟
زانوهای چانیول شل شد. روی زمین سرخورد.
بکهیون ترسیده نشست و شونه هاشو گرفت-چانیولا حالت خوبه؟
چانیول میشه به من نگاه کنی؟
سرشو بالا گرفت.
چشمای مظلومش خیس بودن. چیزی که بکهیون تابحال تصورشم نکرده بود.
-چیشده؟
-باید باهاش بخوابم؟
چانیول یک دفعه ای پرسید
-چی؟
مثل بچه های ترسیده دست بکهیونو گرفت
-باید باهاش بخوابم تا بهم جای خوابمو پس بده؟ باید باهاش بخوابم؟
بکهیون نگران پرسید-او.. اون.. صاحبکارت؟
اشکای چانیول پایین ریختن
-نه!
بکهیون با قاطعیت گفت-تو حق نداری تحملش کنی چانیول، حتی اگه به خاطر جای خواب باشه. نه. تو کار درستو انجام دادی.کارت اشتباه نبوده..
چانیول تند و تندسرشو تکون میداد و اشکاش پی در پی روی صورتش میریختن.
بکهیون جلوتر رفت و سرشو روی سینه ش گذاشت
-اشکالی نداره، همه چی تقصیر منه..متاسفم که برات دردسر درست کردم. بهت قول میدم هرجوری شده درستش کنم. اصلا میرم و باهاش حرف میزنم هوم؟
-همیشه دنبال بهونه بود. شوکه شدم با اینکه منتظرش بودم.
سرشو ازبغل بکهیون بیرون کشید و اشکاشو پاک کرد. بک لبخندزد-الان بهتری؟
بدون اینکه جوابی بده پوفی کرد و از جاش بلند شد. معلوم بودکه خودشو کنترل میکنه تا بیشتراز اون بچه به نظر نیاد.
بک حرصی بلندشد-یااا تو مجبور نیستی جلوی من ادا دربیاری. مگه من کیم هوم؟
چانیول چمدون کوچیکشو روی موتور جابجا کرد و نگاهشو به بکهیون داد
-نمیشینی؟
.
.
هوا کاملا تاریک بود. با اینکه بعدازظهر بوداما توی اون فصل چیز غیرطبیعی ای به نظر نمیومد. حتی سردی هوا که هرچی میگذشت، بیشتر خودشو نشون میداد.
بکهیون پاکت آبمیوه رو جلوی چانیول گرفت-بخورش. یکم حالتو خوب میکنه.
وکنارش روی نیمکت پارک نشست و روزنامه ای که خریده بودو باز کردو اونو زیر نور چراغ کنارنیمکت گرفت.
-همین امشب میخای برام کار پیدا کنی؟
بکهیون بدون اینکه سرشو بلند کنه باقاطعیت گفت-همین امشب که..نه!
ولی تافردا باید اینکارو بکنم چون تو من نیستی.
-او! و بعد با اینهمه جدیتی که داری چرا برای خودت کار پیدا نکردی؟
بکهیون سرشو بالا گرفت و لبخندقشنگی به روش زد-چون من اصلا توی این چیزا خوش شانس نیستم! شاید تو موفق شدی، بیا امتحانش کنیم.
و البته بعدش تو دیگه منو نخواهی دید حتی میتونی وانمود کنی صدامو هم نمیشنوی چون نمیخوام بیشتر از این به آزار دادنت ادامه بدم.
چانیول پاکت آبمیوه رو روی نیمکت کوبید-چندبار بگم که تقصیر تو..
-من سعی داشتم کیف پولتو بدزدم و بعد به دانشکده ت منتقل شدم، جلوت بیهوش شدم و تو مجبور شدی منو به کلینیک ببری، حتی مجبور شدی به اون پرستارای بی عرضه کمک کنی تامادرمو ساکت کنن، تو بهم جای خواب دادی و براش اخراج شدی حتی با شنیدن آهنگ موزیکالی که خوندم سخت ترین درد ممکن سراغت اومد و مجبورشدی استراحت کنی و بازم من گندزدم. سه هفته ی پیشو یادت نمیاد؟ من عصبی بودم و مست کردم و توی اتاقت خون بالا اوردم و تو دوباره منو به کلینیک بردی با اینکه خودت درد داشتی و حالا حضور من توی دانشکده ت باعث شذه روی همون آهنگی کار کنی که تموم خاطرات دوران بچگیتو زنده میکنه و الانم مثل یک بارکش بی مزد منو پشت موتورت سوار میکنی و یا اون روزکه..
بعد از درک کردن اینکه چرا نمیتونه به حرف زدنش ادامه بده چشماش حسابی گشاد شدن
انگشت چانیولو روی لباش احساس میکرد که هر لحظه فشارش بیشتر میشد.
چان یول با تعجب بهش زل زده بود-یکم نفس بگیر که حداقل خفه نشی و دوباره بهم دردسر بدی!
چشماش گشادتر شد! چرا چانیول دستشو برنمیداشت؟
چانیول پوزخندی تحویل چشماش که داشتن از حدقه در میومدن داد و دستشو برداشت
"جوجه دارکوب!"
چان زیر لب گفت و خندید.
-یاااا یااا تو...
صدای بکهیون داشت می لرزید. لحظه ای ساکت شد و سرشو پایین انداخت.
لبشو گازگرفت، چرا اینقدرکلافه شده بود؟
روزنامه رو برداشت و دوباره به صفحه استخدام خیره شد.
چانیول بلندشد و موتورشو گوشه نیمکت قفل کرد و پاکت آبمیوه روانداخت
-میرم یه چیزی برای خوردن گیر بیارم
-اُو.
بک بدون بلندکردن سرش از روی روزنامه گفت و بعد صدای دورشدن قدمای چانیول بهش کمک کرد تا نفس عمیقی بکشه-یاااا..دیوونه شدم؟
چانیول از پارک بیرون رفت و گوشه ی کوچه متوقف شد، انگشتشو بالا برد و نگاهش کرد، ابرویی بالا انداخت و دستشو لای موهاش برد.
ساعت هشت بود و بکهیون احساس میکرد چانیول خیلی وقته برای خرید خوراکی رفته.
گوشیشو دراورد و شماره چانیولو توی مخاطبینش پیدا کرد.

بعد از کلی منتظر موندن جوابشو داد
-هوم؟
-هوم؟ تقریبا دارم از گرسنگی میمیرم و تو یکساعته رفتی چیزی برای خوردن پیدا کنی!؟ بهتر بود به خودم میگفتی تا یه جوری از پسش بربیام!
-من باهات قرارشام گذاشته بودم؟
روی نیمکت صاف شد-واقعا که خیلی پررویی پارک چانیول
صدای خنده چانیول توی گوشش پیچید
تا به حال اینطوری نخندیده بود؟!
صدای آروم و قوی ای که برای خندیدن به کار گرفته بشه!
-توی بارم
بک تقریبا داد زد-بار؟ کدوم بار؟
-چیزیو جا گذاشته بودم. الانم دارم برمیگردم. اینقدر غر نزن بیون
چانیول گفت و بعد صدای بوق ممتد قطع تماس توی گوش بکهیون پیچید
-اه..
روزنامه رو محکم توی سطل آشغال انداخت
-زندگی لعنتیمون ازین لعنتی تر نمیشه حتی وضع دوستامونم لعنتی تر از ماست و  این چانیول لعنتی هم که تا یک ساعت پیش گریه میکرد حالا برای من اینجوری میخنده! نمیدونم کجای این فضای لعنتی خنده داره.
و با حرص پاشو روی زمین کوبید.
-دیوونه تر ازون لعنتی وجود نداره که چندتا اسکناس بیشتر توی جیبش نمونده اما موتورشو اینجا گذاشته و معلوم نیس با چی رفته اونجا.
هندزفریشو دراورد و به گوشیش وصلش کرد
-لعنت! توام شارژت داره تموم میشه. توی این وضع تورو چیکار کنم؟
با اینحال از تصمیمش منصرف نشد و آهنگ موردعلاقه شو پلی کرد.

비틀비틀 걸어가는 나의 다리
오늘도 의미없는 또 하루가 흘러가죠
사랑도 끼리끼리 하는거라 믿는 나는
좀처럼 두근두근 거릴일이 전혀없죠
위잉위잉 하루살이도
처량한 나를 비웃듯이 멀리 날아가죠
비잉비잉 돌아가는
세상도 나를 비웃듯이 계속 꿈틀대죠
bittul bittul goroganun naye ttari
onuldo eimi optnun do haruga hullogajyo
saragdo girigiri hanun gora midnun nanun
chimchorom dugun dugun koruliry jonhyo obtjyo
wing, wing, harusarido
choryanghan narul piuttushi
molli naragagyo
ping, ping, doraganun
saesangdo narul piuttushi gyesok kkumtul dejyo
(hyukoh-wing wing)👇

REDWhere stories live. Discover now