~Red(29)

554 92 20
                                    

"سلام. کیم جونگین


از اونجایی که بعد از فراموشیم اولین خاطره های خوبم رو باتو ساختم، فکرکردم باید به خاطر تصمیم عجولانه ای که گرفتم ازت معذرت بخوام.


درست بین تمام آدم هایی که فریادهای ترسیده ی منو با پرخاشای یک دیوونه یکی دونستن تو بهترین بودی. تو خانواده م و پیدا کردی، وقتت رو صرف من کردی و برام از گذشته ت گفتی. روبرو شدن با تو، حتما توی گذشته هم به همین خوشایندی بوده..اگه واقعا یک روز عاشقت بودم، به خودم حق میدم. تو بهترینی. و مهم تر از چهره ی زیبات، قلب زیباته که منو به خودش وابسته کرده. موندن توی سکوت بیش از حد خسته کننده شده. میرم تا به یاد بیارم. میرم و توی تمام خیابون های سئول قدم میزنم. منتظرم میمونی مگه نه؟ اونم وقتی که میدونی چقدر دلم برات تنگ میشه، برای نگاه های گرمی که همیشه قبل از بیرون رفتنت از اتاق نصیبم میشدن. من حالا یک برادر کوچیکتر دارم که تمام خانواده مه. بهم حق بده. باید اونو یادم بیاد. این روزا زیادی ازمن رنجیدی. بهتر بود با خداحافظیم ناراحتت نمیکردم. حتما یک روز برمیگردم. و مثل کتابی که برات میخوندم، قصه ای میشم برای خوندن بقیه.کسی که شانسش رو داشت تا قبل از سقوط کامل نجات پیداکنه. بابت حس عجیبم و تپش های حیرت انگیز قلبم ازت معذرت میخوام. اما دیگه جلوی خودم رو نمیگیرم. حتما برمیگردم و بهت میگم که..دوستت دارم. تو تمام ذهنیت منی جونگینا. همه ی روزمره گی هام، همه ی خاطراتم. ازم رنجیده نشو. نه برای همیشه، اما خداحافظ دونگسنگ دوست داشتنی"



جونگین با بهت از جاش بلند شد و به طرف اتاق کیونگسو رفت. سفیدی دیوارهای اتاق خالی باعث لرزیدنش شد


دستشو دراز کرد و کتاب موردعلاقه ی کیونگسورو از روی تخت برداشت


-ازدست دادمش


لبای لرزونش به پوزخند کوچیکی بازشدن


ازاتاق بیرون رفت تا غیبتش رو گزارش بده


.


تهِ لیوانش رو با ودکا خیس کرد و لبالب از کولا پرش کرد


-داری چیکار میکنی؟


بک لبخند هوشمندانه ای زد-یکی از دوستام همیشه همینطوری میخوردش


چان پوزخند زد-احتمالا دوستت ودکارو با کولا میخورده نه کولا رو با ودکا


-میدونی که الکل برای من خوب نیست


چان شونه بالا انداخت-خب نخور


لباشو جلو داد-آخه دوستش دارم


چانیول فقط بهش خیره شد. نه تنها بعد از سالها یک دوست، همدم و معشوق پیداکرده بود، بلکه احساس میکرد صاحب بچه هم شده، یک بچه ی شاد وبیخیال


زیر لبی غر زد-کودن


بک شونه بالا انداخت و کمی از شاهکارش مزه کرد. لبخندی به نشونه رضایت زد و بیشتر ازش خورد

REDWhere stories live. Discover now