~Red(10)

481 113 7
                                    

-بکهیونا، پاشو درست بخواب.
آروم شونه شو تکون داد
بک همونطور که به دیوار تکیه داشت خوابش برده بود. سرش روی شونه ی چپش سنگینی میکرد و موهاش نامرتب روی پیشونیش پخش وپلا بودن.
چانیول همیشه از کارای بک شگفت زده میشد.
اون میتونست خیلی بانمک و سرحال باشه و دائم لبخندبزنه، اون میتونست یه آدم تنها و ضعیف و بدون پشتیبان باشه که توی تنهاییاش اشک میریزه. اون یه فرد مستقل بود که سعی میکرد به مسائل اطرافش اهمیت نده و درنهایت..اون یه قلب مهربون داشت که دوست داشت باهمه دوست باشه. اون کسی بودکه مدتهابه چان فکر کرده بود و چانیول میدونست که چقدر درظاهرِ یک رفیق دوست داشتنی که همیشه به فکر حمایت کردن از همه ست صادقانه عمل میکنه.
چشماشو آروم باز کرد، سریع تکونی به خودش داد
-حالت بدشده چان؟
چانیول خنده ش گرفته بود. بک آروم چشاشو بازو بسته کرد تا به نور عادت کنه. خنده چان اولین چیزی بود که روی صورتش پاشیده شد.
-پارک چانیول، پس حالت خوبه که اینجوری میخندی!
و متقابلا خندید، مثل یک بچه ی شلخته و دوست داشتنی
انگشتشو به صورت چان نزدیک کرد، اونو توی چال لپش فرو کرد و چرخوند.
چانیول سرشو کج کرد وبا تعجب بهش نگاه کرد-مستی؟
-هومم.خوابم میاد!
و همونطوری خواست تا دراز بکشه که داد نسبتا بلندی زد
-یااا
چان خودشو جلوکشید-میخ رفت توی بدنت؟
-کمرم..خشک شده چان.
با چندتا ناله ی کوتاه بالاخره تونست کمرشو خم کنه و دراز بکشه.
دستاشو زیر سرش گذاشت و به سقف زل زد-ساعت چنده؟ یاا مثلا قرار بود بالای سرت بیدار بمونم.
بهترشدی؟ قلبت کار میکنه؟ تونستی بخوابی؟
-خوبم.
-همین؟
-باید بهت صورت جلسه تحویل بدم؟
بک نچی کرد و چشماشو بست-من که مسئول تو نیستم. یکی باید خودمو سازماندهی کنه.
آه کشید-به مامانم سر نزدم. یک هفته ای میشه.
میبینی چان؟
اون حتی به تو بیشتر ازمن اهمیت میده! عجیبه که در هرحالت یک نفرو به من ترجیح میده.
چان غرزد-چون خیلی روی اعصابی بیون!
-چرا بهم میگی بیون؟ خوشم نمیاد فامیلیمو صدا کنی.
-میخوای مثل تو راحت باشم که از روز اول چان صدام کردی؟
-اونجوری خیلی باحالتر بنظر میای! چانیول یکم زیادی خشن نشونت میده ! بهت نمیاد!
-یا تو الان گفتی من خشن بنظر نمیام؟
-تو خیلی بامزه ای! بخصوص..گوشات
بک خندید
-چرا باید وقتی مسخره م میکنی سکوت کنم؟ خودتو توی آینه دیدی؟
بک به پهلو چرخید-هوم..اعتراف میکنم که از تو خوشتیپ تر نیستم! راحت شدی؟
چان با تاسف سرشو تکون داد-از بحث کردن باهات متنفرم.
-یعنی فکر میکنی من خوشتیپ ترم؟
چانیول دستشو به نشونه ی زدنش بالا اورد-یاا
بک با خنده پشتشو به چان کرد-قبول کردم! تو خشنی. پارک چانیولِ خشن!
حالا بذار یکم دیگه بخوابم باشه؟ توم استراحت کن چون بعدش قراره بیدار بشم و به گزینه های موجود برای ازدواج فک کنم!
بازهم خندید.
چان سمت چپ لپشو به سمت چالِش کش داد تا لپش بطورکامل اونو عمیق کرد
-قیافه ت توی لباس داماد افتضاحه بیون!
-متاسفم که نمیتونم لباس عروس بپوشم. تو که از دلقک بازیام بدت نمیاد!
چان دراز کشید-نه. یک ماه و یک هفته ازاون روز لعنتی که توی امتحان ادبیات معاصر بهم جواب دادی میگذره. زیادی رومون به هم بازشده.
-اووو! چون به قول خودت "یکماه باهم خوابیدیم"
نصفه ی پتوی مشترکش باچانیولو روی سرش کشید-بیا بازم باهم بخوابیم چون شدیدا احساس کوفتگی میکنم.
بکهیون گفت و یکدفعه چرخید و صورتش با صورت چانیول مماس شد
چشمای چانیول گشاد شد و دهن بک باز موند
چان دستشو روی سینه بک گذاشت و به سمت دیوار هلش داد
-چه غلطی میکنی؟
بک با لکنت گفت
-تو..ت..تو..خواستم..تو..خوبی؟؟
چان چشماشو بست حرصی لباشو تاب داد-خفه شو و بخواب.
.
-لعنت. چرا صبح نمیشه؟
بکهیون بدخواب شده بود
برای خوابیدن زمان بدی رو انتخاب کرده بودن و ساعت هنوز ده شب بود
گوشیشو قفل کرد و اونو بالای سرش انداخت
یکی از چراغای کم نور صحنه روشن بود و سایه تیره ای رو به پشت صحنه منتقل میکرد
بک نشست و به چانیول نگاه کرد که توی خودش مچاله شده بود.
بقیه ی پتو رو روش کشید و بلندشد
آب خورد، روی سن راه رفت و فکر کرد
فردا چی؟
فردا باید کجا میخوابید؟
بایاداوری گذروندن شبای سختش توی مترو پوزخندی روی لبش نشست.
توی یک محیط پرنورکه هر چند دقیقه با توقفش بیدار میشد، روی صندلیش ازکمردرد بی طاقت میشد تا به انتها برسه و توی ایستگاه آخر پیاده بشه، سوار متروی دیگه ای بشه تا به ایستگاه اول برگرده

باید چیکار می کرد؟ چانیول چی؟
صدای رعد وبرق بلندشد.
-اولین باریه که حس میکنم به مردن بی علاقه نیستم!
چانیولا..کاش به حرفت گوش نمیدادم و سوارموتورت نمیشدم..کاش باهات به اون بار لعنتی نمیومدم. کاش نمیدیدمت. اینم جزو بدشانسیامونه. میشد تویک موقعیت قشنگتر باهم دوست بشیم نه؟ من ازت خوشم اومد..توخیلی باحالی، ولی همیشه غمگینی..حتی وقتی میخندی.
هردو دنبال مادرامون میگردیم. ما به یک آغوش بی دردسر و پر از آرامش احتیاج داریم چان. کاش اینطوری نمیدیدمت..دوستِ من
چانیول پلک زد و آه کشید، بک داشت با کی حرف میزد؟
بیحال داد زد-میتونی بلندفکر نکنی.
بک جا خورد، برگشت و چانیولو دید که نشسته
بازم خندید-بیدارت کردم یا بیدار شدی؟
-خودت چی فکر میکنی؟
بک سرشو خاروند-میخوام برم حموم!
-منم همینطور
بک سرخوش خندید-فردا بریم یکی از اون جاهای عمومی که میشه توش حمام کرد
چان غر زد-زیادی گرونه.
-پس میخوای توی رودخونه خودتو بشوری؟
چانیول نیشخندی زد-اگه بدت میاد میتونی نیای! مگه همه جا باید دنبال من راه بیفتی؟ برو حموم عمومی و ریلکس به گزینه های ازدواجت فک کن
-یااا
-جدی گفتم بیون.
چانیول دوباره خندید
.
-اون..روز..
زیر لب زمزمه کرد
-اون روز..
اون پسر چه کتابی براش آورده بود؟ انگاری که با تموم وجودش اون کتابو میخواست.. اما از باز کردنش میترسید
عکس جلد کتاب عکس صفحه ی یک تقویم بود که هیچ تاریخی نداشت..با اینحال یکی از روزای اون با رنگ قرمز مارک شده بود.
صفحه اولشو باز کرد
(همیشه فکر میکردم مهم ترین روز زندگیم، روز تولدمه. چون من به دنیا اومده بودم. من ،که قرار بود به عنوان یک انسان روی این زمین راه برم و رشد کنم..من، که قرار بود یک فرد دوست داشتنی باشم با خلق و خوی متعادل. کسی که نه به جامعه آسیب بزنه و نه به خودش، من مهم بودم.
اما از یک روز به بعد، اون روز به تولد تو تغییر پیدا کرد، چون تو به دنیا اومدی، تا همه ی تعادل منو بهم بزنی..تو..ازاون به بعد تو مهم بودی، اما نبودی..)
چشماش درشت شد..گردش خونش کم کم سرعت پیدا میکرد و ضربان قلبشو بالا میبرد. اون پسر..زمزمه های عجیب و غریبی توی سرش پیچید.
سریع صفحه رو عوض کرد و با صدای زمزمه مانندی شروع به خوندن کتاب کرد
-(اون چشمهای درشتی نداشت، اما اون روز، اون چشمها به طرز خارق العاده ای برق میزدن، انگاری برگ خشکیده ای...)
کتابو بست و بلند زمزمه کرد
-انگاری برگ خشکیده ای که روی خاک افتاده بود دوباره بارقه های نور خورشید و از لابه لای برگای توی هم کشیده شده ی درختا تماشا کرد و تونست نفس بکشه..
هینی کرد، کتاب از دستش افتاد.. لرزش دستاش به وضوح دیده میشد.. قطرات عرق از لای موهاش پایین میومدن. اون..اون کتابو از حفظ میدونست؟ اون به یاد اورده بود؟
اون کتابو قبلا خونده بود؟ اون میدونست که قبلا خوندتش؟
جونگین میدونست اون کیه؟ اون پسر ساده ی جذاب..اون کتابو از کجا اورده بود؟

REDWhere stories live. Discover now