~Red(14)

450 106 1
                                    

-من به عشقمون خیانت کردم..
سالن تئاتر غرق تاریکی شد.
مردی معشوقه شو از دست داد
نور روی نوازنده ی گیتار افتاد
بک با لبخند به چانیول نگاه کرد که چطور با جدیت مینوازه..
بازیگر تئاتر روی سن رقصید.
بک چشماشو بست
صدای گیتار قطع شد.
صدای وحشت زن بازیگر اومد
چشماشو باز کرد
چانیول روی زمین افتاده بود، چشماش بسته بود
بک با سرعت بطرفش رفت و جلوش زانو زد
اونو محکم توی بغلش کشید
-چانیولا..پارک چانیول..
چشماتو باز کن.
هیچ جوابی دریافت نکرد
بک فریاد زد-یکی کمک خبر کنه..چانیولا..
به چان نگاه کردکه تکون نمیخورد.
بک گریه ش رفت، با صدای لرزونش کمک خواست
-چانیولا تو باید بیدار شی...
همه نگاهشون میکردن..اما کسی حرفی نمیزد
بک ضجه زد-چانیولا الان وقتش نیس..چانیول..چانیولا من...
احساس کرد چان توی بغلش تکون میخوره
.
-بکهیون..
بکهیون بیدار شو داری خواب میبینی..
نالید-چانیولا..
صورتش خیس از اشک و عرق بود..
چانیول عصبانی شونه هاشو گرفت و محکم تکونش داد
-بکهیون
از خواب پرید..
هنوزم توی شوک بود
با ترس به اطرافش نگاه کرد
چانیول با چهره عصبی و اخمویی روبروش نشسته بود
هنوز شونه های بک زیر دستاش بودن..
یک قطره اشک دیگه از چشمای بکهیون چکید
چان سرشو خم کرد-خواب میدیدی..خواب منو میدیدی..

بک به خودش اومد. خواب؟ اون یه کابوس بود..یه رویای شوم.
دستاش میلرزید
چانیول پیشش بود..میدیدش..خوب بود
نمیتونست تشخیص بده که بیداره یا نه
-بکهیون..
بک مات بهش زل زد..توی یک لحظه ی عجیب..
چانیولو محکم بغل کرد
تن چان گرم بود..انگشتای بک روی پوست کمرش کشیده شدن.
محکم تر به خودش فشارش داد
چانیول هیچ مقاومتی نمیکرد..نمیدونست چرا اما..اون واقعا نمیتونست مقاومت کنه!
-م..من خیلی خوشحالم که خواب میدیدم..توی خوابم تو..
بک لال شد. با یاداوری اون کابوس عجیب..و چانیولی که توی بغلش بی حرکت افتاده بود..
آب بینیشو بالاکشید
-ب..بیدارت کردم؟
-نه
آروم خودشو عقب کشید و ازچانیول جداشد
-تو..حالت خوبه؟ منظورم اینه که..

چانیول نگران بهش زل زد-داشتی خواب میدیدی..من خوبم.
برات آب میارم
گفت و ازجاش بلند شد
بک دستاشو بالا برد و بهشون نگاه کرد
چیکار کرده بود؟!
چانیول لیوان آبو جلوش گرفت
-میرم دوش بگیرم.
لیوانو ازش گرفت-چانیولا
چان نگاهش کرد
-مطمئنی که..خوبی؟
-نه.
چان کلافه جواب داد و وارد حمام شد.

کمی از آب خوردو بازم به دستاش نگاه کرد
-چقد دستات سرده بکی!
یادش افتاد! اولین باری که سوار موتورش شد، خجالت میکشید حتی بهش دست بزنه..
و بعد از اون..شبایی رسیدن که مجبور بودن کنارهم بخوابن
چندشب قبل توی پارک..پتوی مشترک..
-حالا..بغلش کردم؟
دوباره دراز کشید
-به خاطرش گریه هم کردم..!
دستاشو توی موهاش برد-یاا درست توی همین هفته موزیکال داریم..این چه خواب لعنتی ای بود که دیدم؟
بعد موزیکال..ما برمیگردیم دانشکده ی تئاتر..شاید اگه دیگه چانو نبینم بهتر باشه..ولی باید کمکاشو جبران کنم. باید خیالم راحت باشه که حالش خوبه و جایی که دوست داره کار میکنه..اون نباید توی بدبختیای من شریک بشه..یاا...
چان چشماشو زیر دوش بست و تمرکز کرد
-بکهیون..بیون بکهیون..اون دزدِ بدبخت..اون ولگرد سرخوش..اون رقاص بی قواره.. اون..
خوبه اگه همینجا تمومش کنیم. یک ماه و خورده ای زمان کمی نبود..ما نمیتونیم برای همیشه همدیگرو تحمل کنیم. اون باید بره..
.
جونگین خندید. پسر از خنده جونگین خنده ش گرفت
-خیلی بامزه شدی هیونگ!
تیشرت هدیه ی جونگینو زیر پیرهن سفید بیمارستان پوشیده بود و دکمه های پیرهنشو باز گذاشته بود
-خوشرنگه..
جونگین خوشحال شد-خوبه که خوشت اومده..راستی، اگه اون کتابارو خوندی..

اخماش توی هم رفت-اره جونگین. من خوندمشون. بازم برام کتاب بیار فقط..فعلا اون کتابو با خودت نبر
-او! خب من باید به کارم ادامه بدم هیونگ
پسر سرشو به نشونه ی جواب مثبت تکون داد و جونگین ازش دورشد
رفتنشو تماشا کرد. تمامِ جونگین، یک لبخندِ اغوا کننده بود..
.
بکهیون در چمدون چانیولو باز کرد وقبل از بیرون اومدنش از حمام سریع لباسای کثیفشو بیرون گذاشت
منتظر شد تا بعد از چان یک حمام حسابی بگیره و لباساشونو بشوره.
هنوز بعد از ظهر بود و حوصله ش به طرز وحشتناکی سررفته بود. از اون اتاقا که صدایی بیرون نمیرفت! چانم حمام بود پس تصمیم گرفت برای اجرای موزیکالش تمرین کنه

نفسشو حبس کرد و بازدمشو با آرامش بیرون داد و شروع به خوندن کرد
piga nerigo
oumagi hurumyon
nan dandshinul sengakhaeyo
oh
چانیول از حرکت ایستاد، به صداش گوش داد
بک با آرامش میخوند، صداش قدرت داشت، قدرت لرزوندن قلب یک آدم عادی رو به راحتی داشت، چه برسه به اون!
چشماشو بست، اما هیچ چیزی پشت پلکاش ندید!
تعجب کرد
اون یاد مادرش نیفتاد
صدای اون زن توی ذهنش تداعی نشد
مثل تموم وقتاییکه اون آهنگو میشنید دلتنگ مادرش نشد!

چشماشو باز کرد و دستشو روی قلبش گذاشت
قلبش تپش نگرفت. صدای بک همه چیزو پاک کرده بود..
بک میخوند و میخوند و چانیولوبیشتر میترسوند
یه چیزی عوض شده بود. مشتشو به دیوار بخار گرفته چسبوند-داری آزارم میدی بکهیون
بک که ساکت شد، چانیول با حوله بیرون اومد
چند ثانیه بهم زل زدن و در آخربه هیچ نتیجه ای نرسیدن
بک لبخند زد و سرشو تکون داد
-بالاخره تموم میشه پارک چانیول..امیدوارم بتونم یک پایان خوش براش درست کنم..
-میخوای خیالت بابت چی راحت باشه؟
-تو.
چانیول چیزی نگفت و بک ادامه داد
-من خط قرمزاتو ندیدم..فقط اوضاعتو خطرناک تر کردم، وقتشه سعی کنیم سالم تربه زندگیمون ادامه بدیم، یه کار خوب پیدا کنیم، قرار بذاریم، خوشحال باشیم، درسمونو تموم کنیم و..
-اینایی که گفتی پایان قصه ت بود یا پایان زندگیمون؟
چان درجواب بک یکی از پوزخندای معروفشو تحویل داد
بک بلندشد-منطقی باش. درضمن، جونگین بهم پیام داد و گفت امروز بهت سر میزنه، پشت پیشخوانت باش
خم شدو لباسارو از روی زمین برداشت
-صبر کن، اونا لباسای من نیستن؟
بک لبخند زد-خودت چی فکر میکنی؟ میخوام بشورمشون
-لازم نیست
-اگه اونارو  نشورم تا دورز دیگه هیچی برای پوشیدنت نمیمونه
چانیول پوفی کرد و بلند شد-توی اتاق خودم ماشین لباسشویی هست. مگه یادت رفته؟
نیش بک شل شد-خوبه! پس میدمشون به هون تا اونارو توی ماشین بذاره، اگه کلید اتاقو داره.
-اون پسر مثل من زندگیشو توی اتاق نریخته که بخواد درشو قفل کنه
بک ناراحت شد-طعنه میزنی؟
-نه..فایده ایم داره؟
-حتی فایده ای نداره اگه بگم متاسفم..به هر حال، در اون اتاق بازنیست.
بک سری تمون داد و با لباسا وارد حمام شد.
چانیول چشماشو بست، آه دردناکی کشید. خسته بود، لباساشو پوشید و درازکشید.
-یاا..ازش نپرسیدم چه خوابی میدید.
غلت زد
باخودش فکر کرد اگه یک روز دوباره اون آهنگو بشنوه و یاد بک بیفته، وباز قلب مزخرفش آزارش بده، چیکار باید بکنه؟
چشماشو بست
-پارک چانیول تو خسته ای، فقط خسته..چرا اینقدر فکرای مزخرف میکنی؟
.
-میخوام باهات بازی کنم بوگوم
هون پشت میز بیلیارد قرار گرفت
بوگوم روبروش وایستاد و به چشماش زل زد، تکونی خورد و دسته رو برداشت
-شرط دارم
-باشه. منم شرط میذارم. خب..اگه باختم؟
بوگوم نگاه غمگینی به هون کرد و به طعنه گفت-اگه باختم میبوسیم؟
هون آه کشید-نداشته باش
بوگوم سرشو به نشونه تعجب تکون داد
-هیچوقت عذاب وجدان نداشته باش بوگوما..این تقصیر منه که هنوزم دوستت دارم.. این خودم بودم که دنبالت اومدم. خود منم که خواستم یک مدل بار بشم..تو باعشق ترکم کردی و من هیچوقت بابتش متاسف نبودم..اره..اگه هزار بار دیگه م ازم سوال کنن که تنها آرزوم چیه، بازم میگم که میخوام تورو ببوسم..اندازه ی تموم روزایی که دلم برات تنگ شد..خب..توشرط داری
بوگوم..
هون خم شد تا صورت بوگوم که به سمت میز خم بود و ببینه
-هی..داری گریه میکنی؟
بوگوم سرشو بالا گرفت. اشکاشو محکم پاک کرد و صاف شد
-شرط من اینه..
.
-خواب زمستونیه؟
-آروم تر حرف بزن جونگینا، اون تازه خوابیده.
-حالا چرا..اینجا؟
بک خشک شد
لباسیو روی شوفاژ اتاق پهن کرد
-خب..خب..راستش اتاقش به تعمیر احتیاج داشت
-اوه جدا؟ اونجا که سالم بود
-آ..اره..خب..میبینی که
بک با خنده مصنوعیش به لباسای خیس اشاره کرد
-لوله ی آبی که به ماشین لباسشویی وصل بوده خراب شده..اتاق پر از آب شدو..
چانیول یکدفعه روی تخت نیمخیز شد و حرفشو نصفه گذاشت
-اینجا اتاق مذاکره س؟
جونگین خندید-بالاخره خرس مهربون بیدارشد!
-از کی تابه حال القاب خودتو به من نسبت میدی؟
بک خسته کنار تخت نشست-مدتیه که زیاد نتونستین همدیگرو ببینین، لااقل باهم مهربون باشین!
چان به جونگین زل زد-البته از اونجایی که شدیدا عاشق همیم..!
جونگین روبه بک برگشت-هیچ عشقی عشقِ چان نسبت به تو نمیشه
چان عصبی سرشو بالا گرفت اخم کرد
جونگین خندید-لازم نیست دستپاچه بشی!
بک لبشو گاز گرفت
-میدونی جونگینا، این عشق زمینی نیست! ماوراییه! فانتزی نهاییه و تاحدی پیش رفته که به مرگ همدیگه هم راضی میشیم!
گفت و سرسری خندید
-جفتتون چرت و پرت میگین!
چانیول دوباره دراز کشید
-یااا..بلندشو..اومدم ببینمت!
جونگین مشتی حواله ی بازوی چانیول کرد
-برو سوجو تو بخور، فردا هم بازدید داریم!
-برای اولین بار قانع شدم..بک
بک به طرف جونگین برگشت-هوم؟
-میای باهم سوجو بخوریم و یکمی هم حرف بزنیم؟
بک متعجب بلندشد-حتما.
.
-این روزا چیکاره ای بک؟
بک به سه روز اخیرش فکر کردو خنده ش گرفت
-میشه گفت بیکارم!
-با چان چی؟
بک به جونگین نگاه کرد
-چی با چان چی؟
-رابطه تون..
-آاا
بک سر تکون داد
-بدک نیست
-بهتر از قبل به نظر میاین
-چرا فکرتو درگیرش میکنی جونگین؟
-احساس میکنم چانیول..بهت وابسته شده
-میدونم..!
جونگین با چشمای درشت شده به بک زل زد و بک ادامه داد
-به نظرم..طبیعیه. ما حدود دوماه و به طور اتفاقی، یا به خواسته اون یا هرچیز دیگه ای..خب ما همخونه ایم! باهم میخوابیم. هرجا میریم باهمیم. با هم غذا میخوریم، تمرین میکنیم  و حتی توی دانشگاه هم همکار شدیم
این عادیه که وابسته بشیم. عادی نیست؟
-نه! اگه قرار بود عادی باشه، منو چان توی این دو سال خیلی بیشتر از این پیش رفته بودیم..اون باهات حرفم میزنه؟ درباره ی گذشته ش و..
-گاهی پیش میاد. اون با آهنگی که قراره بخونم خاطره داره..حمله های قلبیش که بهش دست میده، و بعدش..که فقط من بالای سرشم اون میگه..چیزای نامفهومین که دردناک به نظر میرسن
-وقتی پنج سالش بود توی تصادف از دستش داد.وقتی ده سالش شد پدرش دوباره ازدواج کرد و به اصرار همسرش..چانیولو به مدرسه ی شبانه روزی برد. یک بچه ده ساله، چان سالها بین مدارس شبانه روزی جابه جا شد و هیچوقت به خونه برنگشت. اون الان بیست و پنج سالشه و هیچ تصوری از خانواده ش نداره، به جز خاطره های گنگی که از مادرش به یاد میاره
-خ..خدایا..
بک نگران پیک سوجوشو سرکشید-پس..نباید بذارم بهم وابسته بشه..نه؟
-خودت چی؟ هیچ حسی بهش نداری؟
-من مهم نیستم جونگین..هیچ آینده ای ندارم، هیچ شروع و پایانی ندارم..درسته که من بیشتر از چان کنار خانواده م بودم، اما هیچ فرقی بین من و اون نیست. منم به جز خاطراتی که با هیونگم داشتم چیز قشنگی یادم نمیاد.
-متاسفم
بک سرشو به دستش تکیه داد
-واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم..اون مثل بچه ها میمونه. بعضی وقتا شاد و سرزنده س و بعضی وقتا هم لوس و یک دنده میشه.
اما توی برخوردش با بقیه..همیشه چهره ملایم و مهربونی داره
-پس میدونی که تو براش "بقیه"به حساب نمیای!
بک جا خورد و عقب کشید
-خدای من این چه بحثیه..؟
-من یک ماهه که دوستم چانیولو از دست دادم! این یعنی بحثمون بی فایده نیست.. بکهیونا، تو خیلی خوبی. تو همونی هستی که نشون میدی و چان چیزی رو کنارت میبینه که مکمل سرنوشت افتضاحشه..چرا تلاش نمیکینی تا بیشتر صمیمی بشین؟
-احمقی؟ اون عصبیه. همیشه یک جور نیست. منم..دوستش دارم اما..فقط به عنوان یک دوست، کسی که بهش مدیونه..
توچی جونگینا؟ خودت چرا اینکارو براش نمیکنی؟
-من نمیتونم بک..کس دیگه ای باید کمکش کنه
-و اون چرا باید من باشم؟
-چون تو عجیبی..اونقدر عجیب که وقتی روی قانوناش پا میذاری سکوت میکنه.
بک بطری سوجو رو برداشت و تصمیم گرفت تمومش کنه-بحث خوبی بود..میبینمت
گیج بلندشد و به سمت راهرو رفت.
جونگینم بلندشد..فکرای عجیبی که به زبون آورده بود، شاید یک روز برای خودشم غیرقابل هضم بود. اما الان فرق میکرد..اونم داشت درگیر میشد..

REDWhere stories live. Discover now