Part3

394 75 10
                                    

کلاسا تموم شد و رفتم توی حیاط منتظر باکی نشستم...
-راجررررز
برگشتم و دیدم داره میاد جالب بود فقط منو محل میکرد و بقیه هارو اصن نگاهم نمیکرد...اخم خاصی داشت و فقط با من خوب بود...
-پاشو بریم
یکم راه افتاد
+عام... باکی
-بله قربان؟
+امشب میای خونمون مامانم میخاد پاستا درست کنه
-اصن همین الان میام بریم
راه افتادیم طرف خونه و کلی حرف میزدیم و میخندیدیم ما عین خیالمون نبود که اطرافمون چه خبراست ما فقط میخندیدیم....
.
.
.
-هی هی هی استیو
پتو رو کنار زدم چشم چرخوندم تو خوابگاه اردوگاه بودیم
+چی شده باکی؟
-دارن یه سریا رو میفرستن منطقه
+تو هم هستی؟
سر تکون داد*آره*
نمیدونستم حتی چی باید بگم...
+عام اوکی...
نمیدونم ولی احساس کردم با رفتنش خیلی اذیت میشم
قشنگ احساس تنهایی کردم
بلند شدم و نگاش کردم
+مطمئنی که باید بری؟
-حتی مطمئنم نباشم باید برم نکنه از تنهایی میترسی
+نه نه من نمیترسم ولی خب میترسم
خندید و دستشو گذاشت رو شونم
-اینقدر نترس تو مثلا تو ارتشی قراره یه روز بری جنگ و هزار چیز دیگه...
سرشو اورد جلو و تو گوشم گفت:میخام وقتی برگشتی قوی بشی
+احساس میکنم مثه مامانا حرف میزنی
-بهم میاد مامان بشم؟
شروع کرد به خندیدن
+اره یه مامان اخمو
-وای استیو دلم برات تنگ میشه
از روی تخت پایین اومدم و گفتم:ولی من دلم تنگ نمیشه
-مشخصه
بغلم کرد و گفت:یه چندساعت دیگه اعزاممون میکنن کاش میتونستی بیای رفیق=)
+گفتم من هیکلم برا ارتش خوب نیست ولی تو اصرار داشتی من برای ارتش ساخته شدم
-تو باز از این حرفا زدی؟
+خب باشه اینقدر عصبی نباش
-لباستو بپوش بریم بیرون یکم بچرخیم
رفتم لباسمو برداشتم و تنم کردم
+باکی؟
-چیه؟
+هیچی ولش کن
صدای بلندگوها پیچید:
سربازان اعزامی اماده باشن...
-بیا منو تا محل حرکت همراهی کن راجرز
+یادم باشه بهت بگم یه مامان اخمو زورگو
بازم خندید و راه افتاد...
-باشه وقتی مردم اونوقت یه مامان اخمو زورگو بالاسرت نیست
+خب اصن نرو این بهتر نیست همینجا بمون دیگه
-راجرز؟؟
+اوکی
همه داشتن میرفتن سمت ماشینا...
-هیچ کار احمقانه ای نمیکنی تا من برگردم
+چطوری وقتی همه ی کارای احمقانه رو داری باخودت میبری
لبخند زد و اومد بغلم کرد
-مراقب خودت باش... ما زود همدیگرو میبینیم زود زود...
+زود زود؟
-زود...
راه افتاد طرف ماشین یکم مونده بود تا سوار شه برگشت و یه احترام نظامی گذاشت و بعد برام دست تکون داد...
دست تکون دادم براش...
من چرا بهش نگفتم دوسش دارم؟....

Old Soldier's LoveWhere stories live. Discover now