Part 14

208 33 3
                                    

Steve:
خبر زنده بودنم به سرعت توی آمریکا پیچید به حدی که تمام سناتور ها و وزرا و ژنرالای ارتش هر روز به دیدنم می اومدن و از نظر من کاملا این کارا بی فایده بود.
فعلا توی خونه فیوری بودم تا تکلیفم برای برگشتن به ارتش مشخص بشه.
صدای در بلند شد
+فیوری میشه پاشی درو باز کنی؟
+فیوری؟
+نیککککک؟؟؟؟
+عوضی کجایی؟
+مادرفاکر...
بلندشدم رفتم سمت در
+کیه؟
صدایی نیومد و دوباره سوالمو تکرار کردم
+کیه؟؟
:عام استارک هستم:/
+استارک؟ هاوارد استارک؟
درو باز کردم و جلوی چشمم یه مرد تقریبا چهل ساله ظاهر شد
+تو کدوم استارکی؟
تونی:تو کی هستی اصن تو خونه فیوری چیکار میکنی؟
+سوال پرسیدم جواب میخام...
تونی:خب من پسر هاواردم
+پسرِ هاوارد تو درباره اون ابرسرباز شاهکار پدرت خبر نداری که یه سپر ویبرانیومی براش ساخت و اون ابرسرباز شد کپتن امریکا؟؟
تونی:اوه تو راجرزی... سلام راجرز منم تونی هستم...
+خوشوقتم خب اگه با اون فیوری لعنتی کار داری لازم میدونم که بگم نیست...
تونی:فیوری گفت قراره بیای تو تیم ما
+وات؟ تیمتون؟ تیمتون چیه؟
تونی:انتقام جویان دیگه مگه بهت نگفته
+این لعنتی چی بلده بگه
فیوری:اوه اوه باز تو بی ادب شدی کپتن؟
فیوری از رانندش خدافظی کرد و اومد سمت من و تونی
فیوری:سلام استارک
تونی:سلام فیوری این گل پسر خبر نداره که تو تیممونه؟
فیوری:این گل پسر خیلی کله شقه حرف تو اون مغز پوکش نمیره
+یادت میارم مادرفاکر
فیوری:لنگوئج کپ...
تونی:اوکی تمومش کنین حالا که این شازده هیچی نمیدونه بهش بگو چون حوصله کله زدن با این ادمو ندارم خدافظ
+اینجا همه طلبکارن از دست ادم
رفتم سمت اشپزخونه...
+کارتر... مامور کارتر...
فیوری اومد توی خونه و گفت:رفتارت را دوست جدیدت خوب نبودا
+منو ببر پیش کارتر...
فیوری:وات د فاک:/ پیش کی ببرمت؟؟؟؟
+مامور پگی کارتر باید ببینمش...
فیوری:کاش تو یخ نمیموندی همونجا میمردی ابرسرباز پر دردسر اه... پاشو حاضر شو بریم...
باید کارتر رو میدیدم باهاش حرف میزدم و از اتفاقات این 66 سال گذشته با خبر بشم...
فیوری به رانندش زنگ زد و بهش گفت که بیاد دنبالمون
فیوری:حالا چرا میخای بری پیش کارتر؟اون الان یه پیرزن مریضه نمیتونه حرف خودشو به پرستاراش بفهمونه بعد تو میخای بری دیدنش؟
+من کلی سوال دارم باید بهشون جواب بدم
فیوری:وقتی افتاد ته دره حتی جنازشم پیدا نشد... همه حدس میزدن که خوراک گرگا شده باشه... تیرانداز ماهری بود...
اونقدری قلبم درد گرفت که روی کاناپه نشستم...
+هیچ اثری ردی نشونی هیچی ازش نمونده بود؟
فیوری نفس عمیق کشید گفت:نه هیچی
حس کردم نفس ندارم... به زور نفس میکشیدم و نمیتونستم نفسامو مدیریت کنم...
فیوری:کارتر میگفت خیلی خیلی باهم جور بودین... متاسفم که مجبور شدم این حرفارو بهت بزنم... خب تو صمیمی ترین رفیقش بودی...
فیوری اینو گفت و رفت تا ببینه ماشین اومد یا نه..
زیرلب گفتم: اون فقط رفیقم نبود... اون همه چیزم بود
فیوری:چیزی گفتی؟
+نه نه داشتم باخودم حرف میزدم مهم نیست...
فیوری:پاشو بریم ماشین اومد...
رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم و راه افتادیم سمت خونه پگی...
-----------------------------------------------
های گایز=]
اینم پارت جدید:/
موتور فعالیتم روشن شده:/
قراره داستان جالبی بشه و اینا:]
این فن فیک تموم شه فن فیک ونوم و ادی رو شروع میکنم:]
این که پارت چهاردهمه و فکر کنم یه چهارده پارت دیگه خواهیم داشت البته این عدد متغیره ولی همین حدوده
خب زیاد حرف زدم:)
و اینکه راوی پارت بعدی سوپرایزه:)
بوج بوج
دوستون دارم فاطیما

Old Soldier's LoveМесто, где живут истории. Откройте их для себя