part 26

151 23 1
                                    

Steve:
رفتار الکس عجیب بود. خیلی عجیب تر از اونی که فکرشو بکنی.یهویی برمیگرده می‌پرسه اون کیه کنارتون....
صبر کن ببینم؟!
دوباره به عکس توی سالن نگاه کردم...چهره الکس دقیقا چهره باکی بود...
همونقدر استخونی...اصلا خودش بود..
نات:استیو چی شده؟!
نات رد نگاهمو گرفت و رسید به عکس:ببین استیو داری خودتو زجر میدی. اون مرده..
تند تند پلک زدم تو الکس کامل یادم بیاد..
+خودش بود..
نات:کی خودش بود؟!
راه افتادم که برم پیش هیل
+ماریا ماریا
ماریا که داشت با ژنرالا حرف میزد عذرخواهی کرد و برگشت سمت من
هیل: چته وحشی چی شده؟
+این جفرسن تو کدوم هتله؟!
هیل:برای چی اینو می‌پرسی؟
پشتمو نگاه کرد که گویا ناتاشا وایستاده بود و بهش علامتایی میداد.
+با توام؟!
هیل:نمیتونم ادرس هتلشو بهت بدم استیو..تو یه دلیل منطقی بیار که میخای بری پیشش من بهت میگم که اون کوفتی کجاست؟!
چه دلیل منطقی میتونستم بیارم؟
+هیچی ولش کن مهم نی.
مراسم رسما تموم شد و برگشتیم مقرر.
+خب شاید شباهته... نمیتونه خودش باشه اون از قطار افتاده پایین مرده. شاید..
حالا مغزم پر بود از شاید های مسخره. صداهای شلاق توی با ناله ترکیب شده بود.
عکسو از توی کمد در اوردم:تو زنده نیستی... اگه هم بودی مگه میشه منو نشناسی باک؟تو منو میشناسی.
دستمو فرو کردم توی موهام:یه درصد که جفرسن باکی باشه دیوونم میکنه..ولی جفرسن چشماش مشکی بود.
حرفش یادم اومد که گفت:لنزه داشت کورم میکرد..
دوییدم بیرون و در اتاق نات رو زدم
نات: چته؟!!!
+ما لنز رنگی هم داریم؟!
نات:عی وای استیو یهویی تو جهان مدرن پرت شدی خبر نداریا‌. اره همه رنگ لنز داریم که میتونه این چشای سگی تورو عوض کنه.
+ممنون نات.
برگشتم توی اتاق.
نه نمیتونه جفرسن باکی من باشه.
روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم و به اتفاقای امروز اصلا فکر نکنم.
.
.
.
.
صبح با صدای بروس بیدار شدم:هوهو راجرز پاشو صبح شده و باید باهم بریم یه ماموریت خفنننننن
کلینت:اره ماموریت فوق العاده ایه
درو باز کردم متوجه نبودم که تیشرت تنم نی
کلینت:به بههههههه....به بهههههه. عجب هیکلی عجب عضله ای
بروس: اینا اثر سرمه؟!
یه نگاه به خودم کردم:اره خب
نات اومد جلو در و گفت:سلام دوستان عزیز امروز در چه حالین؟ جم کنین بریم که ماموریت داریم. باید یه چند تا ژنرال رو اسکورت کنیم
کلینت:میبینی بادیگاردم شدیم
+تونی و ثور کجان؟
رفتم سمت کمد تا کاستوممو بپوشم.
نات:اونا رفتم یه جریان با لوکی داشتن حلش کنن
کلینت:تهش لوکی تونی رو دق میده من قول میدم بهتون
بروس:اگگگگگ ببین یه بلا سر تونی بیاد لوکی رو خفه میکنم
+باشه حالا چرا اینقدر عصبی میشین؟...بریم من حاضرم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت پادگان های ارتش و ژنرال هارو سوار کردیم و به سمت محل جلسه ارتش رفتیم.
نات: بچه ها؟!اون ماشینای جلو مشکوک نیستن؟
ما چهارتا تو یه ماشین بودیم
کلینت که داشت رانندگی میکرد گفت:اره چرا سرعتشونو کم کردن
ما ماشین اول بود و بعد ماشین ژنرالا.
نات:من باید با فیوری تما....
حرفشو نتونست کامل کنه بهمون شلیک کردن.
+بچه ها ترمز کنین..
همه ماشینا ترمز کردن ماهم تو ماشین مونده بودیم
یکی از ماشینای جلویی ترمز کرد..
+بگردین عقب با همتونم.
ماشینای ژنرالا رفتن عقب.
کلینت:بچه ها اون کیه؟! دستش آهنیه؟؟؟؟
نات:بچه ها باید دنده عقب بگیریم و بریم...
بروس:ولی
نات:برگردیم بخاطر خودمون..
+داره میاد جلو. یه کاری بکنین لعنتیا.الان هممونو به کشتن میده این دست آهنی نقاب دار
نات:کلینت پیاده شو.بروس تو برمیگردی مقرر. استیو تو هم باید بیای‌
ما سه تا پیاده شدیم و بروس میخاست بگرده که متوجه شدیم محاصره شدیم...
از چهارتا ژنرال همراهمون فقط دوتا از ژنرالا تو محاصره بودن. بقیشون در رفته بودن.
+نات خبر بده که از شیلد نیرو بیاد برامون‌.
اون دست آهنی یه چیزی گفت که نفهمیدم...
نات:اون مال هایدراس.اون روسی حرف زد
نات تا خواست بره به سمت ماشین ژنرالا، اون یارو بهمون حمله کرد. سپرو سمتش پرت کردم:نات فرار کن.
تا از شیلد نیرو بیاد تمام تلاشمون کردیم که به سمت ژنرالا نره.
ماسک داشت و چهرشو نمیشد دید.
اتفاق بد افتاد برامون یکی از ژنرالا تیر خورد و اونا در رفتن
+ من میرم دنبالشون
سوار یکی از ماشینای اتوبان شدم و دنبالشون راه افتادم.
نات:هی استیو باید برگردی بی فایدست.بیا مقرر سی ای آی
+ولی چرا؟
نات: میشه برگردی؟
+برمیگردم....
دور زدم و رفتم سمت مقرر سی ای آی...

Old Soldier's LoveWhere stories live. Discover now