Part 32

116 24 2
                                    

Steve:
دیگه با سم دوست شده بودم.رابطه خوبی داشتیم ولی هنوز جرات نداشتم درباره باکی و تانیا چیزی بهش بگم.
رفته بودم خونه سم تا بعدش بریم یکم بدوییم
سم: راجرز؟
+چیه؟
روزنامه رو بستم و نگاش کردم:هووم؟
سم: خبرای جدیدو داری؟
+دارم روزنامه میخونما.
سم:نه جدید جدید...
لپ تاپشو  از روی پاش بلند کرد و اومد کنار من نشست
سم:ببین استیو..یه ویدیو منتشر شده توی یکی از اتوبانای خارج شهر...این نقابداره همونی نیست که به ژنرالا حمله کرد؟
ویدیو از حمله به یه ماشین حمل مهمات بود.
+نمیتونی زوم کنی روش؟
سم: وایستا.
قلبم توی حلقم میزد.اگه باکی باشه.. اگه خودش باشه؟!حتی فکرشم داشت دیوونم میکرد.
سم:این دیگه اخر زومشه.
+خودشه... خودشه...
بلند شدم و دنبال تلفن گشتم
سم:چی میخای؟؟؟استیو خوبی؟؟؟؟
+باید زنگ بزنم شیلد..
سم:زنگ نزن باهم میریم..
نگاش کردم.داشت لبخند میزد
سم:این ذوق پیدا کردن مجرم نیست. برم ماشینو روشن کنم.
رفت تا ماشین روشن کنه که گوشیم زنگ خورد.
+چیه نات چیه؟؟
نات:ببین اون نقابدار داره وارد شهر میشه خودتو برسون هرجایی که هستی..
+نیاز نبود زنگ بزنی.
قط کردم و سریع رفتم سوار ماشین سم شدم.
+از کجا ادرسشو پیدا میکنی؟
به یه کنترل روی داشبورد اشاره کرد:از شاهین بچه کمک میگیریم.
+تو از این چیزا داری؟
سم:دیگه دیگه.
+گفتن خارج شهره.بگرد ببین کجا درگیری پیش اومده.
سم:داره وارد شهر میشه باید بریم سمت دفتر شیلد.
+هرکاری میکنی بکن فقط زودترررر.
گوشیم زنگ خورد:چیههه؟
نات:استیو توی خطریم...نرو دفتر شیلد اونجا نیستن.
+پس کجان؟؟
سم ترمز گرفت و منو نگاه کرد:کجان؟
نات:برو خارج شهر. یه فرودگاه مخروبس. اونا اونجان.
+یعنی وارد شهر نشدن ولی توی ردیابا.
نات:اونا ردیابارو گول زدن هکشون کردن.اونا فقط میخاستن توی شهر ترس ایجاد کنن که کردن‌
+سم برو خارج شهر اون فرودگاه مخروبه...
سم:حله.
+خب نات میگفتی
نات:ببین استیو..سرباز زمستان با اوناست..وای اگه راس بفهمه دارم بهت کمک میکنم زندم نمیزاره‌..
+نات بگو دیگه دارم سکته میکنممم.
نات:تنهایی نمیتونی باهاشون مبارزه کنی هیچ وسیله ای نداری من میام کمکت استیو.
+نه نیازی نیست‌.
نات:خفه شو تو هیچی نداری نمیخای قبل از دیدن باکی بمیری که.
+تو؟؟ تو باکی رو ازکجا میدونی؟
صدایی نشنیدم..
+نات حرف بزنننننن
نات:اون مربی بیوه های سیاه بود.. اگه میخای زنده بمونه و ببینیش به حرفای من گوش بده. من نزدیکای فرودگاهم. منتظرتون میمونم تا بیاین.
قطع کرد..
+اون تمام این مدت میدونست...
سم:من هیچی نفهمیدم چی شده؟
+اون باکی رو میشناخت و به من هیچی نگفت...
سم دیگه سوالی ازم نپرسید.. باورم نمیشد نات تمام این مدت میدونست و چیزی به من نگفته بود...
عصبی بودم نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم.
+چقدر دیگه تا اون فرودگاه فاکی موندههههه؟
هرکی نمیدونست چی شده از صدای عصبی من متوجه میشد توی دلم چه خبره.
سم:دیگه رسیدیم..
+همینجا وایستا.
نات با موتور اول جاده فرودگاه منتظرمون بود..
پیاده شدم و با حالت عصبی رفتم طرفش:تو میدونستی؟؟
نات:استیو بهت توضیح میدم..
+توضیح تو میدونستی تو هایدرا بوده هیچی به من نگفتییی؟
نات: خب من نمیدونستم..
+چیوووووو؟؟؟چیو نمیدونستی نات؟؟؟تو میدونستی باکی، جیمز بیوکنن بارنز دوست و همراه و همه چیز استیون راجرز بود...تو میدونستیییییییی...چرا هیچی به من نگفتی؟؟
نات:استیو خواهش میکنم اروم باش.
+تو دیدی راس بهش اتهام زد دهن باز نکردی به من بگی...چرااااااا؟؟؟؟؟؟؟
سم:استیو بیخیال الان وقتش نیست. اینجوری که من دارم میفهمم اون نقابداره رقیق شفیق تو بوده و رومانوف هیچی بهت نگفته. شاید برای حال تو هیچی بهت نگفته..نباید قضاوتش کنی استیو...
حرف سم انگار اب بود روی اتیش تند من... چند قدم از نات فاصله گرفتم..
نات:اگه بتونی نجاتش بدی من بهت همه چیزو میگم استیو..
به ساک روی موتور اشاره کرد:لباساته..
اومد جلوم: اونا با یه نقشه حرفه ای برگشتن. باکی براشون حکم نگهبان داره..هدفشون کشتن نصف جهانه. پس استیو تو دوتا ماموریت داری. نجات جهان...
+نجات باکی...
نات:میدونم زشته ولی نامه تانیا رو خوندم..
+فقط میخام این ماموریت فاکی تموم شه...
ساکو برداشتم رفتم توی ماشین تا لباسمو عوض کنم.
کارم که تموم شد برگشتم بیرون.
سم:شما برین من بعدا میام..
نات:چرا؟
سم:من کار دارم برین دیگه.
+بریم.
با نات رفتیم سمت فرودگاه..
نات:اون سوله اونا اونجان.با یکی از ردیابایی که به مونیکا جفرسون قلابی وصل کرده بودم اینجارو پیدا کردم.
+به به دیگه چی کار کردی؟
نات:بد کاری کردم کمکت کردممم؟
+پنهانکاریت یادم نمیره مادمازل.
نات: احمق بخاطر خودت بود حالا تو هی بگو بگو..
+هیییش...
پشت جعبه های وسط محوطه قایم شدیم..
*خب اخبارو ببین تمام اون احمقا رفتن توی دفتر شیلد دنبال بمب میگردن... چقدر میتونن احمق باشن اینا. بعد همش میگن سیستمای رادارهاشون معرکست..
نات:دیدی؟؟
+ساکت شو..
یکم خودمو تکون دادم که بتونم ببینم چخبره.
*الان باید استرس اون تانیا هرزه هم داشته باشم؟
×از نظر عقلی اره باید استرس داشته باشیم چون اون با اون راجرز حرف زده احتمال داره همه چیزو درباره ما بهش گفته باشه. اون هیچی برای از دست دادن نداشت پس همه چیو مطمئنم گفته.
*هی بزن بریم دستور اومده که بریم.
×با بارنز چیکار کنیم؟
*اون خواب اوری که ما بهش زدیم عمرا بهوش بیاد. بزن بریم.
سرشونو چرخوندن و من خودمو سریع پشت جعبه ها قایم کردم.
+دارن باکیو ول میکنن برن
نات:اه احمق فکر میکنی تنهاش میزارن‌. کلی سرباز اینجاست.
اونا رفتن و من و نات رفتیم سمت پشت سوله.
+یعنی چند نفر داخلن؟
نات: وایستا دیگه.
با چاقو جیبیش دیوار سوله رو سوراخ کرد و به داخل نگاه کرد.
نات:سه تا سرباز و باکی که خوابه.
+من میرم..
نات:کار خودمه تو باید از اون در پشتی بری دنبال باکی فهمیدی.این سم کجاست؟؟بهش زنگ بزن بگو این ماشینشو بیاره اینجا...
+هولی شت...نات..
نات:سم بال داره؟؟؟هولی شت...
سم لبخندزنان اومد پیشمون:خوشتیپ شدم.
نات:تو بال داری؟؟؟
سم:بهش میگن ابراز پرواز.خب بزن بریم اون سان عاو هیز مادر رو ازاد کنییییییمممم
---------------------------
هاییییی عایم بک بچز
بریم که نجات و رستگاری باکی رو داشته باشیم و جمع کنیم بریم سراغ یه فن فیک دیگه
ببخشید که تاخیر خورد توش
چون یه مدت فاکداپ بودم:)

Old Soldier's LoveМесто, где живут истории. Откройте их для себя